سرایه
نوگلی پژمرده از گلبن به خاک افتاد و گفت
خوار شد چون من هر آنکو همنشینش بود خار
کار هستی گاه بردن شد زمانی باختن
گه بپیچانند گوشت، گه دهندت گوشوار
تا کنی محکم حصار جسم، فرسود است جان
تا بتابی نخ برای پود، پوسیده‌است تار
سال‌ها شاگردی عجب و هوی کردی به‌شوق
هیچ دانستی در این مکتب که بود آموزگار؟
پروین اعتصامی

code

نسخه مناسب چاپ