برای قضاوت و بررسی و شناخت ساختارها، ماهیتها و تضادها و رابطهها به دقت در مفاهیم آنها نیازمندیم، چرا که هر واژه و اصطلاح تعاریف، مفاهیم و ماهیت خاص خود را دارد. سرآغاز آن چه که «غرب ستیزی» نام گرفت، عصر استعمار و مشخصه بارز و نقطه عطف آن در قرنهای نوزدهم و بیستم است. با این حال «غرب» و «استعمار» و «سلطهطلبی» هرکدام معانی خود را دارند. انتقاد از سیر توسعه و پیشرفت غرب بحثی است که اتفاقاً خود اندیشمندان غربی پیشتر از ما به آن پرداختهاند. ژان ژاک روسو معتقد بود که انباشت ثروت و قدرت و غلبه بر طبیعت به تنهایی معیار و ملاک پیشرفت نیست، بلکه پیشرفت و ترقی واقعی باید همراه با معیارهای اخلاقی باشد و با آن سنجش شود. مارکس، ژان پل سارترو نوام چامسکی از منتقدان غرباند، اما این انتقادها نفی کل روند پیشرفت غرب را در بر ندارند. بحث بر سر چگونگی پیشرفت علم و فن در اروپا است، نه بر سر تایید جهان گشایی و سلطهطلبی آن. جهان گشایی و سلطه طلبی و استعمار و استثمار در هر حال مذموم و مردود است و گسترش علم و فلسفه، ستیز برانگیز نبوده است. در طول تاریخ علم و فلسفه در هر کجا که بستر مناسب خود را یافت، در میان شرق و غرب دنیا روان بود. در عهد باستان و جدالهای ایران و دولت شهرهای یونان و همچنین ایران و روم قدیم، بحث شرق و غرب مطرح نبود و تبادلهای علمی، فلسفی و فرهنگی وجود داشت و در مرکز علمی پزشکی جندی شاپور، استادان یونانی حضور داشتند.
از نظر جغرافیای سیاسی به مجموعه کشورهای نیمکره غربی که در اروپای مرکزی و غربی و شمال قاره آمریکا واقعاند، «غرب» گفته میشود، اما این اصطلاح مرزهای جغرافیایی را درنوردیده است و استرالیا و نیوزلند را هم شامل میشود.
بخشی از کشورهای غربی پس از رشد صنعت و تکنولوژی و افزایش تولید و رقابت برای دستیابی به بازارهای جدید کالا و به منابع و مواد خام ارزان، به دستیابی بر سرزمینهای دیگری نیاز داشتند و اینجاست که موضوع «استعمار» و «سلطهطلبی» مطرح میشود.
آن چه که باعث نزاع و بدبینی نسبت به غرب شد، این بود که در ابتدای کار غرب پیشرفتهای خود را به ممالک محروم و توسعه نیافته نه از طریق اشاعه علم و دانش و فنآوری و رفاه و بهبود زندگی، بلکه بیشتر از طریق قدرت نظامی و آتش توپخانه نظامی به قصد توسعه مناطق تحت سلطه خود به منصه ظهور گذاشت.
رسولان غربی ابتدا به درستی نتوانستند یا بهتر است بگوییم براثر سیاستهای استعماری خود نخواستند رسالت توسعه علم و فن آوری را به اشکال مسالمتآمیز پیش ببرند و همچنین بهواسطه ضعف گفتمان وعدم درک متقابل، با مقاومتهایی روبرو شدند. شکی نیست که اندیشمندان و متخصصان علم و صنعت در اروپا بسی قربانی دادند تا علم و اندیشه را توسعه دهند، اما معرفی و گسترش آن به وسیله سرمایهداری و استعمار ممالک محروم، همراه با طمع و سلطه بود. با همه این اوصاف نمیتوان منکر خدمات اروپائیان به علم و دانش و پیشرفت جامعه بشری شد. باید بین ماهیت علم، دانش و خدمات اندیشمندان غربی با سلطهگریها و بیشینه طلبیها و قدرتطلبیها تفاوت قائل شد.
نباید دستاوردهای علمی و فکری اندیشمندان و اندیشهورزان غربی نظیر گالیله، کانت و روسو را با سلطهطلبی بعضی از دولتهای غربی خلط مبحث کرد، این خلط مبحث تلاش آگاهانهای است از سوی کسانی که با علم و دانش نوین مخالفند و قصد تحمیل حاکمیت خود و افکار غیر علمی و نامتناسب با شرایط زمان خود به جامعه خویش را دارند. تصویر یگانهای از غرب نمیتوان ترسیم کرد، باید از تقابل سنتی و سیاه یا سفید پنداری قضایا گذشت، نه شیدایی محض و نه تنفر محض نسبت به غرب که هر ۲ منطقی و عقلانی نیست و شایسته است که از دستاوردهای مثبت اروپائیان بهره گرفت و منتقد نکات منفی آنان بود.
گسترش تجدد و توسعه در خیلی از مراحل، چه در سطح جهان و چه ایران با ضعف گفتمان و درک متقابل روبرو بوده و مشکلات بسیاری را هم آفریده است که این ضعف گفتمان و درک متقابل در نحوه تجدد خواهی رضاشاه و حملههای نظامی پیاپی او به ایلات و عشایر هم دیده میشود.
باید دید ریشههای اصلی غرب ستیزی در چیست؟ آیا در مبارزه منطقی با سلطهجویی و قدرتطلبی سرمایهداری و سیاست استعماری و استثماری آن است و آیا در ناآگاهی و سوء برداشت از فرهنگ غرب و یکی پنداری آن با سلطهطلبی سرمایهداری است و یا در مقابله با اندیشههای علمی و فرهنگی از سوی متعصبین دارای باورهای دگم و تجدد ناپذیر ریشه دارد؟
منطقی است که میان «غرب ستیزی» و «انتقاد از غرب» تفاوت قائل شد و استعمارگری و استثمارگری و سلطهطلبی برخاسته از سیستم سرمایهداری لجام گسیخته را نباید با ماهیت کلی و دستاوردهای غرب گره زد و آن را ذاتی پنداشت. ما نمیتوانیم هویت ثابت و ذاتی برای کل غرب یا شرق تصور کنیم، زیرا اینگونه قضاوتهای نادرست باعث گمراهی و تک بُعدی نگری ما در روند بررسیها و شناختهایمان از غرب خواهد شد.
جهانگیر ایزدپناه