نگاه/نوشته ای از استادسید عبدالله انوار
گام زدن در‌کتابفروشی
 

مأموریت مشکلی به عهده حافظه فلک‌زده و به قول عوام درب و داغون اینجانب گذارده‌اید تا بتواند از خزانه بی در و پیکر و سالمند خود خاطره یا خاطره‌هایی که اکثر ابترند چیزی بیرون کشد و تقدیم کند، ولی بنابر حکم «کلٌ ما لا یدرک کلّه لا یسقط کلّه» به هر حال تقلایی می‌کنم تا چیزی فراهم آورم و تقدیم نمایم. پرسش جنابعالی به روزگار ۷۳ سال قبل برمی‌گردد، یعنی سال ۱۳۱۰ ش، که برای تحصیل به مدرسه گذاشته شوم و برای ورود به کلاس اول حاجت به کتاب داشتم و برای نخستین‌بار به کتابفروش و کتابفروشی برخورد کردم. پیش از بیان این برخورد و شرح اولین احساس خود از کتاب و کتابفروشی، بی‌مناسبت نیست از مدرسه و کلاسی که مرا ملزم به آشنایی آنها کرد چند کلمه‌ای عرض کنم که تا بهتر به وضع کتاب و امور وابسته به آن در آن روزها آشنا شوید.
آن روزها واژه‌های دبستان و دبیرستان و دانشگاه وجود نداشت و به جای دبستان مدرسه ابتدایی و دبیرستان متوسطه و مدرسه عالی برای طب و فنی و حقوق و دارالمعلمین برای تربیت معلم به کار می‌رفت مضافاً شهر تهران نیز این طور لجام گسیخته نشده بود که برای ساختمان به قله‌های کوه‌‌ها (چون دارآباد کنونی) دست درازی کند. گرچه در سال ۱۳۰۹ ش خندق‌‌ها پر شده بود ولی تهران هنوز در تخت بند خندق‌‌ها بود و نقشه تهران با نقشه بسیار دقیق حاجی نجم‌الدوله مرسوم به زمان ناصرالدین‌شاه تطبیق می‌کرد.
درسال ۱۳۱۰ ش چنانکه عرض کردم به مدرسه سیروس گذاشته شدم و مدرسه سیروس شش کلاس ابتدایی و سه کلاس اوّل متوسطه را داشت و جای آن در خیابان شاه‌آباد بود یعنی جایی که امروز به نام مدرسه
پیش دانشگاهی پسرانه دکتر شریعتی است؛ البته بادو بار تخریب ساختمان آن. مطمئناً می‌پرسید خیابان شاه‌آباد کجاست؟ سؤال خوبی است زیرا شاه‌آباد همان خیابانی است که در آن علاوه بر مدرسه سیروس کتابفروشی‌هایی که درباره آن چند کلمه‌ای عرض خواهم کرد قرار داشت. خیابان شاه‌آباد قسمتی از خیابان طویل جمهوری امروز است که آن روزها حد شرقی آن به میدان بهارستان و حد غربی آن به چهارراه مخبرالدوله( چهارراهی که امروز پل هوایی گرداگرد آن را فرا گرفته است) می‌پیوست و شاه‌آباد نام این قسمت از خیابان جمهوری بود که سابق‌ برین اسم خیابان سیف‌الملک نام داشت(نقشه حاجی نجم‌الدوله) و سیف‌الملک شاهزاده وجیه‌الله میرزا پسر احمد میرزای عضدالدوله پسر فتحعلیشاه بود که بعدها لقب «سپهسالار و امیرخان سردار» نیز گرفت و ملک مدرسه سیروس نیز به او تعلق داشت.
چون به مدرسه گذاشته شدم می‌بایست کتاب اول ابتدایی می‌خریدم. خوب به خاطر دارم پدرم مرا پس از نام‌نویسی و تعیین کتاب اوّل به کتابفروشی اقبال امروزی که بدان روزها در همین مکان کنونی بوده برد .
ولی کتابخانه مزبور دکوراسیونی غیر دکوراسیون کنونی داشت. کتاب‌‌ها به این صورت فعلی در قفسه‌‌ها چیده نشده بود، بلکه بیشتر روی میزی که در وسط مغازه قرار داشت پراکنده بودند و پیرمردی که پدرم را می‌شناخت پس از سلام و احوال‌پرسی در برابر پرسش پدرم که گفت کتاب اوّل دارید با نهایت خوشرویی پاسخ داد: ما این‌گونه کتاب‌‌ها را نمی‌فروشیم و به کتابفروشی‌ ادب مراجعه کنید.
از کتابفروشی اقبال که خارج شدیم با گذشت از عرض خیابان شاه‌آباد به پیاده‌روی جنوبی آن رفتیم. با کمی راه در جهت چهارراه مخبرالدوله به کتابفروشی رسیدیم که در قفسه‌های آن کتب زیادی چیده شده بود و فردی عاقل مرد که صاحب کتابفروشی بود با نهایت ادب و لطف در برابر پرسش پدرم از قفسه‌ای، کتاب اول را بیرون آورد و به پدرم داد و بعد گفت حتماً آنرا برای این فرزندتان می‌خواهید؛ او البته حاجت به یک کتابچه و یک نی با دوات و مرکب نیز دارد؟ پدرم گفت بلی. او آنها را آورد و به من داد فقط پرسید آیا قلم نی را خودتان می‌تراشید یا می‌خواهید من بتراشم. پدرم تشکر کرد و گفت خود می‌تراشم. آن روزها خودکار و انواع بیک‌های تندنویس وجود نداشت، بلکه با قلم نئی می‌بایست بنویسیم؛ لذا تراش قلم برای نوشتن مسأله‌ای بود. باری با پرداخت پنج ریال قیمت این کالاهای ابتیاع شده به خانه آمدیم. مقایسه پنج ریال را با حدود یک میلیون تومان برای ورود شاگرد به مدرسه ابتدایی و هزینه‌های مقدماتی آن درین روزها بفرمایید و ببینید که فرزندان آن روزها چقدر کم خرج برای والدین خود بودند.
در خیابان شاه‌آباد چون تعداد مدرسه بیشتر از خیابان‌های دیگر بود لذا تعداد کتابفروشی نیز در آن بیشتر بود. در ابتدای این خیابان یعنی کمی پائین‌تر از چهارراه مخبرالدوله در ابتدای پیاده‌روی شرقی خیابان سعدی جنوبی دبیرستان‌ ثروت وجود داشت که بعدها از مدرسه‌های متوسطه پراعتبار تهران شد. البته با تعویض نام ثروت به ایرانشهر. مدرسه سیروس نرسیده به میدان بهارستان و دبستان ترغیب(ترقیب؟) در یکی از کوچه‌های میدان بهارستان و دبستان دخترانه سی‌و‌دو و مدرسه پسرانه سادات و مدرسه دارالمعلمات دختران هر سه در یکی از کوچه‌های خیابان ظهیرالاسلام منشعب از خیابان شاه‌آباد.[قرار داشتند]
این مدارس موجب شده بودند که در آن روزها خیابان شاه‌آباد بعد از خیابان ناصریه (ناصرخسروکنونی) خیابان پرکتابفروشی شود. کتابفروشی سیروس در ابتدای آن خیابان در پیاده‌روی جنوبی نزدیک میدان مخبرالدوله قرار داشت و اکنون هم آنجاست. این کتابفروشی در آن وقت کتاب‌های ابتدایی نمی‌فروخت و سه چهار سال بعد من از آنجا کتاب ششصدمسأله حساب تألیف برادران نراقی، محمد و ابوالقاسم، را خریدم و آنچه ظاهر آن کتابفروشی در ایام کودکی در من الهام می‌کرد این بود این کتابفروشی باید کتب بعد از مدرسه را برای من تأمین کند و اتفاقاً چنین هم شد و اکنون چندین کتاب مفید ازین کتابفروشی را در قفسه‌های خود دارم.
بعد از این کتابفروشی، چون به طرف بهارستان رفتیم در همین پیاده‌روی جنوبی کتابفروشی ادب مسبوق‌الذکر بود که در ضمن لوازم‌التحریر نیز می‌فروخت و من اغلب کتاب و لوازم‌التحریر خود را، چه در سال اول ابتدایی و چه در سال‌های بعد، از آنجا فراهم می‌کردم و انصاف را قیمت‌های عرضه شده از او در برابر کالاهای خریده شده بسی ارزان‌تر بود؛ زیرا یادم هست که روزی برای خرید نی قلم به آنجا مراجعه کردم او نداشت. به ناچار از دکان دیگری در زیر سقاخانه آئینه خریدم. این قیمت ابتیاعی سه شاهی گران‌تر از قیمت آن کتابفروشی بود بعد در کمرکش خیابان در پیاده‌روی شمالی کتابفروشی اقبال بود. چنانکه عرض کردم او کتاب اول نداشت و من کتاب حساب هزار ساله تألیف اعتصامزاده را سه سال بعد از این کتابفروشی خریدم.
البته در سال ۱۳۱۳ و ۱۳۱۴ ش دو سه کتابفروشی دیگر به این کتابفروشی‌‌ها اضافه شدند که یکی از آنها کتابفروشی علمی و دیگری گمان می‌کنم زوّار بود. مدرسه سیروس نیز سال ۱۳۱۳ ش منحل شد و دبستان امیرمعزّی از انحلال آن صورت پذیرفت و این دبستان از ساختمان مدرسه سیروس رخت برگرفت و به ساختمانی در ابتدای خیابان ملت کنونی و اکباتان آن روز، جنب وزارت معارف یعنی عمارت مسعودیه، کلاس‌های خود را دائر کرد. در این انحلال و انتقال، نقش خیابان شاه‌آباد در حوائج نوشتاری، باز جای خود را حفظ کرد. تا آنکه این مدرسه دوباره از این ساختمان‌های بانوی عظمی تشکیلات خود را برکند و به یکی از ساختمان‌های واقع در یکی از کوچه‌های فرعی خیابان امیرکبیر امروز و چراغ برق آن وقت انتقال یافت که برای رفتن به این مکان جدید خیابان دیگری که همان خیابان چراغ برق باشد وجود داشت.
در این خیابان در آن روزها جز کتابفروشی محقری به نام افشاری کتابفروشی دیگری وجود نداشت. این کتابفروشی مثل کتابفروشی‌های شاه‌آباد معتبر نبود، ولی ویژگی دیگری داشت که آن کتابفروشی‌‌ها فاقد آن بودند؛ و آن کرایه دادن رمان‌گونه‌هایی بود که تازه بدان روزها ترجمه شده بود چون تارزان و جین گرزرجائی. کتاب‌های پلیسی کوچکی به نام «نات پنکرتون» که شایگان نامی آن را ترجمه می‌کرد و منتشر می‌نمود و معلم فارسی و انشاء ما تأکید بر آن داشت تا شاگردانش که دیگر به کلاس پنجم ابتدایی رسیده بودند این کتاب‌‌ها را بخوانند و انشاء‌نویسی خود را بر سبک نگارش این رمان‌‌ها قرار دهند.
ما هم چنین می‌کردیم. یعنی اغلب این رمان‌‌ها را از این کتابفروشی که نام دیگرش بنگاه افشاری بود شبی سه شاهی کرایه می‌نمودیم (هر سه شاهی ۳ر۲۰ یک قران یعنی یک ریال کنونی بود چه بدان روزها سکه‌هایی به نام یک شاهی وجود داشت که ارزش آن یک بیستم یک ریال بود. این سکه‌‌ها که اکنون حتی نامی از آنها در بین نیست آن روزها خیلی از معاملات کوچک را با تعداد کم خود انجام می‌داد.) و می‌خواندیم.
اینها بودند کتابفروشی‌هایی که در ایّام خردسالی در تهران بسیار کوچک آن روزها به آنها برخورد کردم.
کتابفروشی بسیار معتبر و بزرگ دیگری در آن روز در تهران وجود داشت که محل تجمع فضلای آن روز نیز بود. این کتابفروشی در انتهای خیابان لاله‌زار نرسیده به میدان سپه در پیاده‌‌روی غربی آن قرار داشت و گاهگاهی همراه پدرم به آنجا می‌رفتم. آن [کتابفروشی] تعلق به فردی به نام حسین پرویز داشت که از مشروطه خواهان کهن بود. روزی پدرم به سال ۱۳۱۵ ش مرا به آن کتابفروشی فرستاد تا تاریخ از پرویز تا چنگیز به قلم تقی‌زاده را از آنجا برای او ابتیاع کنم و به منزل آورم. من به آن کتابفروشی رفتم و مرحوم پرویز علاوه بر تاریخ از پرویز تا چنگیز دو جلد از کتاب تاریخ باستان مشیرالدوله را به آن اضافه کرد و به من داد که به منزل آورم. به او گفتم به من قیمت این دو جلد داده نشده است تا بدهم. آنچه به من داده‌اند قیمت از پرویز تا چنگیز است. او خندید و گفت این دو تا را ببر پول آن دو را از پدرت می‌گیرم، ما از قبل از مشروطیت با پدرت دوست و با او حساب و کتاب داریم.
این بود که کتابفروشی‌هایی که به حدود هفتادواند سال پیش با آنها برخورد کردم ولی این عرایض نمی‌رساند که کتابفروشی‌های دیگر در ایران نبوده‌اند ـ نه چنین نیست. در خیابان ناصریه به واسطه مدرسه دارالفنون و مدارس دیگر کتابفروشی‌های عمده وجود داشت که اکنون هم بقایایی از آنها وجود دارد و حتی می‌توان گفت آن خیابان مرکز کتابفروشی تهران بود ولی من با آنها سروکاری نداشتم. بیش از این برادر عزیز از من حافظه خسته و راه‌گم کرده چیزی دیگر مخواه که می‌ترسم آن را دچار مرض فراموشی کنی و به قول فکلیهای امروز «آلزایمر»
پایان

code

نسخه مناسب چاپ