محک
کجا ایستاده‌ایم!؟
ابوالقاسم قاسم زاده
هر دولتی برای ترسیم جایگاه کشورش در مجموعه تحولات جهان باید به این پرسش پاسخ دهد که در کجای مختصات در سطح تحولات منطقه پیرامونی خود و در نوسان‌های بین‌المللی قرار دارد. ایران در منطقه خاورمیانه قرار دارد. «خاورمیانه»‌ای که هنوز تعریف حدود جغرافیایی سیال دارد. از شمال آفریقا تا افغانستان، از ترکیه در مرز اروپا تا لیبی در شمال آفریقا و در کناره کشور ایتالیا و…، در فرهنگ سیال و رایج، «منطقه خاورمیانه» نامیده می‌شود، از سوی دیگر جمهوری اسلامی ایران در شعاع دولت‌های اسلامی و یا در شاخص جهان اسلام تعریف می‌گردد.

امروز، منطقه خاورمیانه را در سیاست بین‌المللی، مرکزیت بحران‌های گوناگون می‌خوانند. در حالی‌که مرکز این منطقه یعنی خلیج‌فارس را قلب انرژی دنیا (نفت و گاز) می‌شمارند. در وسعت این منطقه، از کشورهای لیبی، مصر، لبنان، سوریه، فلسطین، یمن، اردن، عراق، بحرین در دایره کشورهای عربی، تا افغانستان غیرعرب، همه از درون و داخل کشور در تلاطم‌های شدید سیاسی ـ اجتماعی و جنگ بسر می‌برند. بحران و جنگ، شاخص خبری تمامی این کشورها در محیط پیرامونی و منطقه‌ای ما است. دولت‌ها در این کشورها فاقد ثبات سیاسی و یا نظم نهادینه شده اقتصادی و اجتماعی‌اند و عمده‌ترین وظایف آنها متمرکز برای حل یا کاهش بحران‌های درونی خود شده است. همه این کشورها از تنظیم روابط منطقه‌ای و شاید مهمتر از آن بین‌المللی بازمانده‌اند. امنیت و آرامش در منطقه خاورمیانه آرزوی هر دولت و مردم آن شده است و بحران‌ها چنان ریشه‌دار و گسترده شده‌اند که سران دولت‌ها تنها به حفظ و حراست بقاء خود می‌اندیشند، آنهم در حالی‌که تضادهای گوناگون درونی و در اوج آن «جنگ داخلی» به عنوان برجسته‌ترین شاخص از ماتریس قدرت و تعریف دولت ـ ملت، در این منطقه گسترده شده است. فقرزدگی و گسل‌های بزرگ سیاسی ـ اجتماعی تعریف مشترک در اغلب این کشورها است، که تزلزل و ناپایداری حاکمیت‌ها امکان هرگونه تعامل و یا پیمان کارآمد منطقه‌ای را ناممکن ساخته است. اگر امنیتی دیده شود در پهن شدن پایگاه‌های نظامی آمریکا در دریا (خلیج‌فارس و در کناره چند کشور عربی حاشیه آن) است، و در خشکی نیز در چند کشور در شعاع منطقه خاورمیانه است. از این امنیت است که عبور به اصطلاح «آزاد» انرژی (نفت و گاز) به غرب تأمین می‌‌گردد. سالهای سال است که حوزه خاورمیانه را به سرزمین ثروتمند و مردم فقرزده و غوطه‌ور در بحران‌ها می‌شناسند. پاسخ به این پرسش که چرا در شرق آسیا پیمان‌های منطقه‌ای کارآمد و فعالند اما در غرب آسیا حتی برقراری روابط دوجانبه یا ناممکن است و یا کارساز نیست، مقایسه‌ی دو منطقه آسیای شرقی و غربی را بدست می‌دهد.

در منطقه بحران‌زده و ناامن که مدام در طول سه دهه گذشته هزینه‌پرداز بحران‌ها برای کشورها در همسایگی دور و نزدیک خود بخصوص در شعاع کشورهای عربی بوده‌ایم. در حالی‌که در روال این هزینه‌پردازی‌ها هنوز با هیچ کشوری در منطقه، تراز بازرگانی مثبت نداریم! بعد از سه دهه می‌توان این پرسش ملی را نوشت که حاصل جمع کارنامه سیاست خارجی ما چه بوده است!؟ شرح و تفسیر خاورمیانه بحران‌زده و یافتن پاسخ برای این پرسش‌ها مجال گسترده‌ای می‌طلبد که در فرصت این یادداشت کوتاه نیست. اما در نگاهی، نقطه عطف مجموعه‌های بحران‌زدگی امروز خاورمیانه را می‌توان در نقد حادثه بزرگ و فاجعه‌آمیز ۱۱ سپتامبر جستجو کرد. در آن زمان بسیاری از تحلیلگران سیاسی غرب چنین نوشتند که جهان با وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر وارد دوره جدیدی شده است که اولین آژیر آن را «جرج بوش» رئیس جمهور وقت آمریکا بصدا درآورد و گفت: «همه بدانند، آمریکای ناامن مساوی با جهان ناامن خواهد بود!» تا آن زمان حرکت‌های ایذایی تروریستی در کشورهای غربی (اروپا و آمریکا) خبرساز بود، اگرچه مدام غربی‌ها می‌گفتند محل و جغرافیای تولید گروههای تروریستی از آنجمله القاعده و طالبان در خاورمیانه است. گزاره آمریکای ناامن مساوی با جهان ناامن در کمتر از یک دهه تبدیل به گزاره «آمریکای امن مساوی با خاورمیانه ناامن شد.» موج تروریسم، اغلب کشورهای این منطقه را با اسامی گوناگون گروههای تروریستی مسلح، فرا گرفت. خاورمیانه مرکز خبرسازی عملیات تروریستی شد و اغلب دولت‌ها برای تأمین امنیت نسبی کشور خود، وارد جنگ با جریان‌های تروریستی شدند. این‌بار مردم کشورهای خاورمیانه در مقابل پرسش عجیبی قرار گرفتند. اینهمه پول و اسلحه برای چنین تعدادی از شبکه‌های تروریستی از کجا تأمین می‌گردد؟ و چرا یکباره انواع و اقسام تضادها از قومیت و طایفه‌گرایی تا «نجات اسلام» و تشکیل «حکومت اسلامی» و جنگ مذهب علیه مذهب در سراسر منطقه فراگیر شد؟ آمریکا، سیاست آمریکای امن مساوی با خاورمیانه ناامن را مرحله به مرحله اجرا کرد، تا فراگیری ناامنی گسترده به حدّی برسد که هر دولتی در خاورمیانه «امنیت» را اولویت اول خود بداند و آزادی، استقلال و سازندگی در هرج و مرج ناامنی‌ها به فراموشی سپرده شود. جنگ در درون کشورها، هرنوع برنامه‌ریزی و سیاستگذاری و تعامل با بیرون از مرزها را تحت‌الشعاع خود قرار داد تا هرکشوری امنیت خود را در ناامنی کشور همسایه خود جستجو کند. خاورمیانه بعد از چندین سال از حادثه ۱۱ سپتامبر، تنها به عنوان مرکزیت تولید تروریست باقی نماند بلکه مرکز اصلی جنگ‌های تروریستی و القای تصوّر «اسلام، مساوی خشونت و تنافر است!» شد. در این میان اسرائیل کشوری که با دو ویژگی تاریخی بنا نهاده شده است، یکی نژادپرستی (صهیونیسم) و دیگر رعب تروریستی، تنها «گنبد آهنین» برای حفاظت امنیتی را از آمریکا هدیه نگرفت، بلکه آمریکا آشکارا چنان مشت آهنینی از آن ساخت که دارای بیش از ۲۰۰ کلاهک هسته‌ای و انواع و اقسام سلاح‌های تخریبی و غیرمتعارف است. همراهان آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان برای ساختن چنین مشت آهنینی از رژیم صهیونیستی هیچ کم نگذاشتند و شد آنچه که شد و امروز شاهد آن در نسل‌کشی غزه هستیم. از لیبی (ثروتمندترین کشورهای نفتی) گرفته تا لبنان و سوریه و عراق و اردن و مصر و یمن و…، در همه جا ماجرای آمریکای امن مساوی با خاورمیانه ناامن پیاده و اجرا شد. بحران‌های خاورمیانه با اجرای چنین گزاره‌ای، بیش از آنچه که بیرونی باشد، درونی شد و از درون دچار از هم گسستگی گردید. آمریکائیها در اعلام سیاست رسمی و استراتژیک خود بارها گفته‌‌اند که امنیت اسرائیل مساوی با امنیت آمریکا است. وقتی گزاره «آمریکای امن مساوی با خاورمیانه نا امن» استراتژی غرب (آمریکا و اروپا) گردید، ماموریت مشت آهنین اسرائیل هم فراهم آمد و آن گسترش و امتداد بخشیدن به خاورمیانه «ناامن» است. به خصوص سالهای سال است که «نا امنی‌ پیرامونی»، سیاست پایه‌ای رژیم صهیونیستی است. امروز منطقه خاورمیانه با معادله آمریکای امن مساوی با خاورمیانه نا امن، تعریف پیدا کرده است. حمایت اوباما از اسرائیل در فاجعه غزه تنها در حد ترمیم گسترده‌تر گنبد آهنین برای رژیم صهیونیستی نیست، بلکه نشان دادن اسرائیل به شکل مشت آهنین آمریکا است که غرب برای ناامنی خاورمیانه ساخته و پرداخته است.

در سطح بین‌المللی ـ که در آغاز این نوشته شناخت از نوسان‌های آن برای ترسیم جایگاه خود ضروری و لازم دانسته شد ـ تحولات بر می‌گردد به فروپاشی شوروی و روسیه جدید و از سوی دیگر به «چین» جدید که عضو رسمی شورای امنیت سازمان ملل و دارای حق وتو شده‌است. روسیه پوتین با ماجرای اوکراین وارد این فاز جدید شده است که یا باید بجنگد و در مقابل «ناتو» قد علم کند که البته نمی‌تواند! و یا به تعریف قدرت فائقه آمریکا و چرخه جدید بین‌الملل از تعریف جامعه ملل و ساختار بی‌اراده سازمان ملل تمکین کند. چین اما سیاست خود را آشکارا با «تجارت» معرفی کرده است و می‌خواهد قدرت اول اقتصادی و تجاری جهان گردد. همه سیاست این کشور در ذیل منافع تجاری‌اش تعریف پیدا می‌کند و لاغیر. غرب هم باب این سیاست ـ تجارت را برای چین باز کرده است. آمریکا در این مختصات بین‌المللی، می‌خواهد سهم هر کشور و هر منطقه‌ای را تعریف کند و در همین فضای بین‌المللی است که به راحتی سیاست تحریم‌ها را علیه جمهوری اسلامی اجرا ‌کرد. رأی موافق روسیه و چین را نیز برای سیاست‌های تحریم‌ها همراه خود ساخت. کشورهای عضو ۱+۵ در برابر جمهوری اسلامی ایران، نمایه مختصات امروز بین‌المللی را فراهم آوردند. سازمان ملل با نمایه چنین تقابلی به حاشیه رانده شد و تعریف سیاسی جامعه ملل در حدود منافع آمریکا و متحدان غربی او محبوس گردید. چنانکه تروریسم فراگیر و بایکوت اقتصادی، از مختصات خاورمیانه امروز شده است! اگر چه نباید بحران‌های مالی درونِ کشورهای اروپایی و آمریکا در شناخت از موقعیت بین‌المللی را نادیده گرفت که نیاز به شرح و تفسیر دیگری دارد. هژمونی غرب (آمریکا و متحدان اروپایی او)، «جامعه ملل» را تعریف و مختصات بین‌المللی را تبیین می‌کند. فاجعه جهان نا آرام از بطن این هژمونی بیرون زده است.

سخن بسیار است و بسیاری از آن در حد ظرف یک یادداشت نیست، اما نباید اندیشه کنیم که

نسخه مناسب چاپ