یکم
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
«نرنجاندن» و «نرنجیدن» دو اکسیری است که در هر که تبلور یابد، آرامش خاطر را در وجودش میدمد. سعدی علیهالرحمه در باره نرنجاندن گفته است:
چگونه شکر این نعمت برآرم
که زور مردمآزاری ندارم؟
لسانالغیب نیز گفته است:
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
اما نرنجیدن مهمتر از نرنجاندن است؛ چه، آنکه آدمی هماره در رنج است. و ریشه رنجیدن در توقعاتی است که برآورده نمیشوند. اگر توقعات از بین بروند و بیخواستی پدید آید، روئینتنی پدید میآید. شمس تبریزی میگوید: «آدمی اگر رنجی دارد، آن نیز جنگی است که با خود دارد.» (مقالات، ص١٠١) این جنگ همان فشار نفس بر خواستن و توقع داشتن است. حافظ علیهالرحمه فرمود:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن
نیز گفتهاند:
اگر خواهی نرنجی در حضور رنج و ناکامی
مرنجان و مرنج و هر که رنجاند، مرنجانش
جفا دیدن و همچنان وفا ورزیدن، ویژگی انسانهایی است که نه اهل رنجاندناند و نه اهل رنجیدن. «دعائی» نه کسی را میرنجاند و نه از کسی میرنجید انسان بیخواستی بود که چون بایزید بسطامی «اُرید ان لا ارید»گویان و خودخواسته در پی جلب رنج دیگران به خویش و رها کردن آنان از رنج بود.
دوم
جان فدای نفس نادرهمردانی باد
که کم و بیش نگشتند به هر بیش و کمی
دعائی در زمره همان نادرهمردانی بود که شیوه دفع را بر رفع ترجیح دادند و از ابتدا تعلق به دنیا را بر خویش نپذیرفتند. مرحوم علامه طباطبائی فرمودهاند: «تعلقات از بتهای ظاهری بدتر است، برای اینکه در بتهای ظاهر به دید استقلال، نظر نمیشود به دلیل «هؤلا شفعاؤنا عندالله» (یونس، ۱۸) و «ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زُلفی» (زمر، ۳)؛ ولی در تعلقات به نظر استقلال، نگاه میشود. (ثمرات حیات، ج۳، ص۲۰۳)
دعایی تن رها کردهای بود که پیرهن نمیخواست: تن رها کن تا نخواهی پیرهن!
تعین چون نباشد، خوش توان زیست
تعلق چون نباشد، خوش توان مرد
رهبر معظم انقلاب در پیامشان بر همین نکات تاکید داشتند: «ایشان برخوردار از صفات نیک و پسندیدهای بودند: صفا و سلامت نفس، فروتنی و سادهزیستی، پاکدستی و قناعت، ارادت عمیق و راسخ به امام بزرگوار و انقلاب و پایداری و وفا در دوستی و رفاقت.»
سوم
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
حضرت مولی الموحدین(ع) در خطبه ۱۸۳ نهجالبلاغه میفرماید: «خذوا من اجسادکم فجودوا بها علی انفسکم: از تنتان بگیرید و به جانتان ببخشید.»
دعایی تن را به زحمات فراوان دچار میساخت تا جان را پرورش دهد. نگاه پرده پسزنِ دعائی حتی پردۀ تن را از برابر دیدگان او پس زده بود. خود را به دست خود میساخت و هرگز در مواجهه با فکر نارسای نارس دیگران برآشفته نمیشد. هر زمان در حال رو انداختن به دیگران بود تا کار وامانده درماندهای را چارهسازی کند. هستند بسیاری که حاضرند برای کسی کارگشائی کنند، اما حاضر نیستند از آبروی خود برای کار دیگران هزینه کنند؛ ولی دعائی میکرد و هرگز منتی نیز بر کسی نداشت.
چهارم
نشانی دادهاندت از خرابات
که: «التوحید، اسقاط الاضافات»
اسقاط اضافات یعنی نسبت ندادن هیچ چیز به خود. با این معیار، دعائی نمونهای از یک موحد بود؛ چه، آنکه هیچگاه هیچ خدمتی را که کرده بود، به خویشتن نسبت نمیداد. نگارنده در طول سالیان دراز آشنایی با این مرد خدا، هرگز ندید که در مقام تعریف از اعمال نیک خود برآید. این خصلتها را برخود نبسته بود، بلکه ملکه وجودیاش بود. آخرین دیدارمان روز چهارشنبه ۴ خرداد همین امسال بود. در اتاقش در مؤسسه اطلاعات مثل همیشه در پذیرایی از مهمان قرار نداشت. از نظر او همه قابل احترام بودند.
پنجم
عاشق شو، ارنه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دعایی واقعا عاشق بود. عشق این هدیه را به عاشق میدهد که میتواند از توجه خود صرفنظر کند و متوجه معشوق باشد. دعایی عاشق جنس انسان بود و فصلهای جداکننده نمیتوانست این عشق را کمرنگ نماید. البته با همین خلق خوش، بسیاری را از فصلهای ناروا بازمیداشت. دیدنش انرژی مثبت میبخشید و ندیدنش احساس کمبودی را القا میکرد. از زمره آنانی بود که حکیم سنایی گفت:
تو چنان زی که بمیری، برهی
نه چنان چون تو بمیری، برهند
سیدمحمود دعایی در «مقام محمود» هم، محمود ماند و محمود رفت.