یادداشت
خاک مهربانان
مهدی میرزاپور
در دلاوری و قهرمانی و خدمات نادر به کشور، جای تردید نیست؛ آخرین فاتح بزرگ شرق که روس و ازبک و عثمانی را بیرون راند و سایر شورشیان را بر جای خود نشاند و ایران را در بزنگاهی تاریخی سر پا نگاه داشت. کسی که عمرش به فرماندهی جنگ و درگیری در میدان خون گذشته، طبیعی است که مدبر، تیزخشم و حتی تندخو باشد. یک قاعده کلی نیز این است که انسان‌ها هر چه بزرگ‌تر باشند و خدمت‌هایشان بیشتر، خطاهایشان نیز بزرگ‌تر خواهد بود. یکی از خطاهای نادر، کور کردن پسرش رضاقلی میرزا بود، به هر دلیلی که شاید در لحظهْ و با توجه به معیارهای آن عصر، قابل توجیه باشد. پسر به توطئه‌ای علیه پدر متهم می‌شود و پدر برای اینکه درس عبرتی به همگان بدهد، فرمان کور کردن پسر را صادر می‌کند. حاضران که از بیم بر خود می‌لرزیدند، با ناباوری دیدند که چگونه دیدگان نایب‌السلطنه افشار کور شد و بدین ترتیب ظاهراً جرأت مخالفت و دسیسه‌چینی علیه فرمانده قهار پیروز از همگان سلب گشت؛ اما دیری نگذشت که مهر پدری جوشید و جویای احوال پسری شد که تنها بیست و هشت سال زیست: «رضاقلی، چگونه‌ای؟» فرزند تیره‌بخت چه می‌توانست بگوید؟ با اندوه گفت: «تو مرا کور نکردی، بلکه چشم ایران را بیرون آوردی!» نادر دریافت با آینده جگرگوشه‌اش چه کرده و از کارش پشیمان شد؛ پس گلایه‌کنان از حاضران در روز واقعه، پرسید: «چرا شما شفاعت نکردید؟» شاه بود، فرمانده پرخشم و غضب بود، باید زهرچشم می‌گرفت تا حساب کار دست همگان بیاید؛ با این‌همه انتظار داشت کسی پا پیش بگذارد و نجات جوانی را که خامی کرده بود، درخواست کند و فرمانروای خشمگین را که لازم بود هیبت و صولتش حفظ شود، به هر زبانی که شده، بر سر لطف بیاورد تا منّت بگذارد و از تصمیمش منصرف گردد؛ اما کسی چنین نکرد و می‌گویند نادر همه آنان را از دم تیغ گذراند! (جرمی بر جرائمش افزود).

در جامعه‌ای که قانون و قانون‌مندی و رعایت حقوق انسان‌ها چندان مفهوم نبود و شاید موضوعیت نداشت، روشهای دیگری برای مهار قدرت وجود داشت که یکی از آنها، شفاعت و پادرمیانی افراد وجیه‌المله و بانفوذ بود، حتی اگر در لحظه، خشمی هم بر آنها رانده می‌شد؛ اما در درازمدت این روش کارآیی داشت و نظام اجتماعی را حفظ می‌کرد. ادبیات داستانی ما پر است از نیک‌نفسانی که بهنگام پادرمیانی می‌کردند و جان و مال و ناموس و آبروی افراد را حفظ می‌کردند. یک نمونه دل‌انگیزش را حکیم نظامی گنجوی در «هفت‌پیکر» (داستان بهرام با کنیزک خویش) آورده است. سعدی نیز پس از آن دیباچه مشهور، گلستان را با حکایتی از همین دست آغاز می‌کند: «پادشاهی به کشتن اسیری اشارت کرد؛ بیچاره در آن حالت نومیدی، ملک را دشنام‌دادن گرفت؛ ملک پرسید: «چه می‌گوید؟» یکی از وزرای نیک محضر گفت: می‌ گوید: «و الکاظمین الغیظ و العافین عن النّاس» (آنان که خشم خود را فرو می‌خورند و از گناه مردم درمی‌گذرند)! ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت. وزیر دیگر گفت: «ما را نشاید در محضر پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. او ملک را دشنام داد!» ملک روی از این سخن در هم آورد و گفت: «آن دروغ وی پسندیده‌تر آمد مرا زین راست که تو گفتی، که خردمندان گفته‌اند: دروغی مصلحت‌آمیز، بهْ که راستی فتنه‌انگیز.» این در حالی است که همین سعدی می‌گوید: باید که قهر و لطف بوَد پادشاه رار ورنه میسرش نشود حل مشکلی؛ اما هر کدام در جای خود و به اندازه معقول و مشروع. با این تفاوت که برخی مجازات و کیفردادن‌ها جبران‌ناپذیر است، مثل همان کاری که نادر با پسرش کرد و بسیاری قاضیان با محکومان کردند و بعد معلوم شد خطا کرده‌اند.

شاید بگویید در عصر حاکمیت قانون و دستگاه‌های عریض و طویل دادگستری و کانون وکلا و انجمن‌های مشابه، دیگر جایی برای وساطت و پادرمیانی نمانده است، قانون تکلیف همه را مشخص کرده است؛ اما به‌واقع چنین نیست و همیشه در هر سطحی از اجتماع، چه خانه باشد و چه جامعه، به نهادهای میانجی نیازمندیم و همه باید بیاموزیم که در مواقعی به صحنه بیاییم و وساطت کنیم و آتش خشم و فتنه را فرو بنشانیم؛ کاری که به طور سنتی مادران خانه می‌کردند و ضمن حفظ ابهت و احترام پدر خانواده، فرزندان را از تنبیه می‌رهاندند؛ هم حرمت بزرگ خانه حفظ می‌شد، هم مهر کدبانوی سرا بروز می‌کرد، و هم امنیت و ادب کودکان تأمین می‌گشت. همین وضعیت در خانه بزرگ کشور از طریق خیرخواهان و ریش‌سفیدان اعمال می‌شد.

یک کار مهم و بلکه هنر اصلی مرحوم آقای سیدمحمود دعایی، همین بود. کسانی که با او در محیط کار بوده‌اند، به یاد دارند که با چه مهربانی و حتی گاه در حد قربان‌صدقه رفتن و ایجاد رودربایستی، سعی می‌کرد التهاب میان همکاران را از بین ببرد و طرفین را آشتی دهد. با چه شادمانی و خوشی از صلح دو همکار یاد می‌کرد که در واقع می‌کوشید به نوعی آنها را دچار شرم حضور نماید تا دست از ستیزه بردارند. قرآن می‌فرماید: «اتّقوا الله و أصلحوا ذات بینکم: از خدا پروا کنید و با یکدیگر سازش نمایید» و بلافاصله می‌افزاید: «و أطیعوا الله و رسوله ان کنتم مؤمنین: از خدا و پیامبرش اطاعت کنید، اگر ایمان دارید» (انفال، ۱). گویی لازمه اطاعت از خدا و رسول و ایمان داشتن، تقوا و سازگاری است؛ چه در جمع خانوادگی و خویشان، چه در بین همکاران و چه در میان گروه‌های مختلف مردم و دستگاه‌های گوناگون.

مرحوم دعایی این ویژگی را در امور اجتماعی، بارها و بارها به کار بست و از مردم گره‌گشایی کرد: یکی زمانی در امور سیاسی خطایی کرده بود، دیگری عهده‌دار کاری شده بود، دیگری و دیگری که در این روزها دوستان مختلف به برخی موارد اشاره کرده‌اند. حقوق کسی سالها قطع بوده، او پا پیش می‌گذاشت و از موقعیت معنوی و اجتماعی خود استفاده می‌کرد و بالاخره به هدف می‌رسید؛ دیگری شاید به اقتضای جوّ روزگار سخنانی گفته و کارهایی کرده بود که اکنون پشیمان شده بود، اما می‌خواست به طرزی محترمانه و با حفظ شئوناتش به کشور برگردد و باز او بود که درگیر ماجرا می‌شد؛ حق‌التألیف کسی در فلان انتشارات بارها ضایع شده بود و او بی‌آنکه دخیل باشد، خود را وسط می‌انداخت و بازپس می‌گرفت؛ بین یک جریان معنوی و برخی نهادها سوءتفاهم‌هایی پدید آمده بود و لازم بود طرفین در محیطی غیر رسمی و محترمانه با هم دیدار و گفتگو کنند، او زمینه را فراهم می‌آورد. همین‌گونه است مشارکتش در مجالس ختم، درج برخی اعلامیه‌های فوت که نوعی بیانیه هم بود و نمازگزاردن بر پیکر حتی دگراندیشان.

آیا فکر می‌کنید بازتاب این طرز رفتار، همیشه تحسین و تشویق و تأیید بود؟ نه؛ برخی می‌گفتند شأن روحانیت را زیر پا می‌گذارد، برخی می‌گفتند از خط راستین امام و انقلاب دور شده است، برخی محترمانه‌تر می‌گفتند او تولا دارد و تبرّا ندارد، برخی می‌گفتند می‌خواهد در دلها جا کند (و این را یکی به خود من گفت تا پیغام برسانم). کار گاه به شکایت هم می‌رسید و حتی بعضی‌ها از دخالت‌های مکرر او شکوه می‌کردند که نمونه‌اش را در خاطرات چاپ‌شده ایشان می‌توان دید. با این‌همه او از راه و روشی که برگزیده بود، کوتاه نمی‌آمد و باز وساطت می‌کرد و آبرویش را گرو می‌گذاشت، قربان‌صدقه می‌رفت و در رودربایستی می‌افکند تا گره بگشاید.

«مِهر» در ایران باستان، فرشته مقربی بود که گروه‌های مختلف مردم دلبستگی زیادی به او داشتند و در مواقع متعددی متوجهش می‌شدند و از او یاری می‌خواستند. نقش اصلی این فرشته، میانجیگری در امور خیر بود، در هر سطحی که گمان کنیم. در هر عصری کسانی بوده و هستند که وجودشان نماد این فرشته است. سیدمحمود دعایی یکی از آنها بود.

شهرِ یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سر آمد؟ شهریاران را چه شد؟

نسخه مناسب چاپ