پس از فروپاشی بلوک شرق، کشورهای عضو ناتو همواره به دنبال تضعیف روسیه بودند. پوتین و همفکرانش نیز میکوشیدند روسیه را از حالت بیش از حد انفعالی دوران یلتسین درآورند و به یکی از قطبهای قدرت تبدیل کنند. در کمتر از یک دهه، چین و روسیه به دلایل مختلف، بدون اینکه بلوکی تشکیل دهند، به هم نزدیک شدند. این نزدیکی، اراده غربیان را برای تضعیف روسیه بهمراتب بیشتر کرد. یکی از بهترین نقاطی که از طریق آن میتوانستند روسیه را تحت فشار قرار دهند، اوکراین بود. در وضعیت جدید جهانی، منطقه جنوبی ما (شیخنشینها) بیش از مناطق دیگر، تحت تأثیر پیامدهای مربوط به انرژی قرار گرفت و اقبال به این منطقه برای رفع بحران انرژی، زیاد شد؛ ولی این کشورها در موقعیتی بودند که بر مواضع نسبتا مستقل تأکید کنند و این جریان، وضعیت جدیدی به وجود آورد.
جنگ روسیه و اوکراین چه تغییری در ساختار قدرت و اوضاع سیاسی جهان به طور کلی و در منطقه ما به صورت جزئی به وجود آورده است؟
پاسخ این سؤال چند بخش دارد. البته جنگ اوکراین هنوز پایان نیافته و چه بسا برای مدتی طولانی ادامه داشته باشد؛ لذا نمیتوان درباره تغییرات ساختاری قدرت صحبت کرد. نکته اینجاست که این جنگ در روزهای اول، جنگ بین اوکراین و روسیه بود؛ اما بهسرعت به جنگی بین مجموعه غرب و روسیه تبدیل شد. مجموعه غرب شامل اروپا، امریکا، کانادا، استرالیا و نیوزلند است و حتی ژاپن و کره جنوبی که البته این دو بخشی از غرب نیستند، ولی به دلیل ارتباطات زیاد با غرب، در این جنگ با این مجموعه همراهند. چنانچه مجارستان هم در مجموعه اروپا استثناست و عملا نمیخواهد جزء این مجموعه غربی باشد و تا کنون هم نبوده است. البته به صورت علنی جنگی بین این دو در صحنه نیست؛ بلکه اوکراین ابزاری است که از طریق آن، این جنگ را به پیش میبرند.
چرا و چگونه این جنگ به جنگ بین مجموعه غرب و روسیه تبدیل شد؟
بعد از فروپاشی بلوک شرق، کشورهای عضو ناتو تمایل فراوانی به تضعیف حداکثری روسیه داشتند. آنها خواهان روسیهای ضعیف بودند و همچنین تضعیف هستههای ناسیونالیستی آن که امکان احیا داشت و البته مسلح به سلاح هستهای هم هست. در دوران یلتسین به طور طبیعی این اتفاق افتاد؛ زیرا روسیه فوقالعاده ضعیف شد و هیچ نوع تمایلی به مقاومت در مقابل غرب نداشت؛ خصوصا در دوره وزارت کوزیرف که سالها وزیر خارجه بود. در دوران پوتین نیز تلاش برای تضعیف هرچه بیشتر روسیه ادامه داشت.
اما در روسیه، پوتین و همفکرانش که عموماً در «دوما» و بخش اطلاعاتی روسیه هستند، در تلاش بودند روسیه را از حالت بیش از حد انفعالی دوران یلتسین خارج سازند و به یکی از قدرتهای جهان تبدیل کنند. پوتین در سخنانش پیوسته به این نکته اشاره میکرد که: ما خواهان جهانی چندقطبی هستیم که روسیه هم به عنوان یکی از قطبهای قدرت در آن حضور داشته باشد. او عملا در این چارچوب حرکت میکرد و واقعیت این است که خود را برای چنین آیندهای آماده کرده بود.
در این میان، مسئله دیگری پیش آمد و آن رشد فوقالعاده و نامنتظره چین بود. چین چه به لحاظ تجاری و اقتصادی و صنعتی و چه به لحاظ سیاسی و نظامی توسعه یافت. در کمتر از یک دهه، چین برای روسیه و متقابلا روسیه برای چین، معنای بهمراتب بیشتری پیدا کرد و به دلایل مختلف به هم نزدیک شدند؛ بدون اینکه بلوکی تشکیل دهند و همچنان هم تشکیل ندادهاند. این نزدیکی برای غربْ تحریککننده بود و اراده غربیان را برای تضعیف روسیه بهمراتب بیشتر کرد. یکی از بهترین نقاطی که از طریق آن میتوانستند روسیه را تحت فشار قرار دهند، اوکراین بود.
مگر اوکراین چه ویژگیهایی دارد؟
بعضی از قسمتهای شوروی سابق، مانند کشورهای بالتیک و اوکراین، سخت ملیگرا (ناسیونالیست) و در عین حال ضدروس هستند. ظرفیتهای اوکراین، هم به لحاظ مساحت و هم به لحاظ تعداد جمعیت بهمراتب بیش از کشورهای حوزه بالتیک است. غربیها از این ملیگرایی اوکراینی و پیشینه آن استفاده کردند و دست به اقدامات مهمی در آنجا زدند که از نگاه روسیه پنهان نماند. آنها دولت وقت اوکراین (یعنی یانکویچ) را ساقط کردند و سپس پروشنکو را بر سر کار آوردند و اقدامات مختلفی انجام دادند؛ از ایجاد انبارهای سلاح گرفته تا ایجاد آزمایشگاههای شیمیایی و میکروبی که پس از آمدن روسها کشف شد. پاپ هم در مصاحبه اخیرش با روزنامه «کوریره دلاسرا» بیان داشت که ناتو بالاخره در دروازههای روسیه شروع به پارس کردن کرد! او از چنین تعبیری استفاده کرد.
به هر حال با توجه به مقدماتی که برای تضعیف روسیه وجود داشت، پس از حمله تقریبا ناباورانه روسیه به اوکراین، غربیها نیز فرصت را غنیمت شمردند تا از طریق اوکراین، روسیه را تضعیف و در داخل روسیه ناآرامی ایجاد کنند. هدف مورد نظر در اینجا، تحریم کامل روسیه بود؛ تحریمی که به تضعیف روسیه منجر شود. بنابراین جریان تضعیف روسیه، جریان سابقهداری است.
نکته مربوط به بحث ما، این است که اروپا تا اندازه زیادی به انرژیهای هیدروکربوری روسیه وابسته است؛ چه گاز و چه نفت. تحریم روسیه در این زمینه، منجر به بحران فوقالعادهای حتی در سطح جهانی شد و این که پس از تحریم، منابع انرژی را چگونه باید تأمین کرد؟ از دیگر پیامدهای این تحریم، کمبود گندم و مواد غذایی است. مسائل دیگری نیز هست که تا این درجه اهمیت ندارد. بیشترین اهمیت در درجه اول، انرژی و در درجه دوم، گندم و مواد غذایی است. در طی این جریان، برخی مسائل نیز برملا شد که یکی از مهمترینهایش، ناتوانی مجموعه غرب و امریکا در همراه کردن بعضی از کشورهای مهم برای همکاری بود؛ کشورهایی مانند هند، برزیل و عموم کشورهای جهان سوم. عدم همکاری این کشورها علاوه بر اینکه از شدت تحریم روسیه کاست، نشان داد که قدرت غرب آنچنان که تصور میکردند، نیست.
در سالهای اخیر در بین نخبگان غربی این موضوع مطرح است که: «آینده جهان از آن ما نیست»؛ چرا که دیگران و خصوصا چینیها بهسرعت رشد میکنند. این نکته را صریحا سوروس در گردهمایی داووس در ۲۰۱۹ بیان کرد و اخیراً هم مَکرون بدان اشاره کرد که سخنرانیاش با آنکه خصوصی بود، منتشر شد. سوروس صریحا گفت که ما باید خودمان را برای مقابلهای همهجانبه با وضعیت موجود، بهویژه در مورد چین آماده کنیم؛ در غیر این صورت، دیگر آینده از آن غرب نخواهد بود. این مسئله فقط سیاسی و امنیتی نیست، بلکه مسئلهای تمدنی است. واضحتر اینکه: آیا این آینده تمدنی، از آن غرب است یا از آن چین و وابستگان و متحدانش؟
دلیل این افول قدرت و سلطه غرب را در بحران انرژی میبینید؟
در مورد موضوع انرژی، وضعیت کاملاً جدیدی ایجاد شده است؛ تا جایی که هم مقامات امریکایی و هم مقامات انگلیسی (که همراه با لهستان در تحریک اوکراین علیه روسیه بسیار نقش دارند)، بسیار به این موضوع اهتمام داشته و دارند. یکی ـ دو ماه بعد از حمله، بوریس جانسون سفری منطقهای به شیخنشینهای مهم خلیج فارس کرد و هدفش، مطمئن شدن از امور مربوط به انرژی بود و اینکه اطمینان یابد این کشورها در کنار غرب و علیه روسیه خواهند بود که البته به نتیجه مشخصی نرسید؛ بنابراین در وضعیت جدید جهانی که همه چیز تحت تأثیر قرار گرفته، میتوان گفت منطقه جنوبی ما بیش از مناطق دیگر، دچار پیامدهای مربوط به حذف انرژی روسیه شده است. اما نکته اینجاست که برای رفع بحران انرژی، اقبال به این منطقه زیاد شد، ولی این کشورها بهویژه عربستان، امارات و قطر در موقعیتی بودند که بر مواضعشان تأکید و اصرار کردند و این جریان، وضعیت جدیدی به وجود آورد.
آیا ممکن است سیاست عربستان، به اصرار برای خروج آمریکا از منطقه برسد؟ چون بعضی از تحلیلگران معتقدند با حمایت روسیه، عربستان میخواهد آمریکا را از رقابت در این منطقه خارج کند.
نه. رابطه امریکا و عربستان فراز و فرود بسیاری داشته است؛ مخصوصا بعد از ماجرای قاشقچی، مشکلاتی اساسی به وجود آمد، نه صرفا به دلیل اینکه آمریکاییها و ترامپ به این موضوع حساسیت داشتند. خود ترامپ هم سعی میکرد از این مسئله فرار کند و ظاهراً با رئیس سیا درباره پخش گزارشهایی اختلاف پیدا کرد که نشان میداد خود محمد بن سلمان دستوردهنده این فاجعه بوده است. البته تصمیمسازان سیاست خارجه آمریکا و در رأسشان ترامپ و پمپئو، از این جریان ناراحت نبودند، بلکه فشار افکار عمومی به نوعی بود که آنها نمیتوانستند نزدیکیشان با عربستان را بیان کنند. در مبارزات انتخاباتی، سخنان بایدن هم به گونهای بود که گویا عربستان و رژیم آن را نمیپسندد و با آن تعارض دارد و از زمانی که آمد، رابطه بین امریکا و عربستان سرد بود؛ هرچند برخی شخصیتهای سعودی کوشیدند این رابطه را ترمیم کنند؛ بنابراین در اینکه رابطه با امریکا برای عربستان بسیار مهم و بلکه حیاتی است، حرفی نیست؛ بهرغم ارتباطی که با چین و روسیه دارند. پس این سخن که عربستان مایل است امریکا در منطقه نباشد، کاملا اشتباه است. البته ممکن است خود امریکاییها تصمیم بگیرند نیرویشان را در منطقه به دلیل اولویت چین کاهش دهند. اتفاقا در مواردی که عربستان دچار مشکل شد، مانند انفجارهایی که رخ داد، گلهمند بودند چرا امریکا به عربستان به اندازه کافی کمک نکرده است!
ادامه دارد