میگویند آزادی و دموکراسی بزرگترین دستاوردهای دنیای مدرن هستند و بدون آنها هیچ تمدنی امکان بالندگی نخواهدداشت.
از میانه دهه هفتاد به بعد حرف از این بود که رسیدن به دموکراسی و آزادی، در همه دنیا یک اتفاق گریزناپذیرست و دیر یا زود همه عالم را مسخر خود خواهد کرد.
حالا فهمیدهایم که آن زمانها چقدر خوشخیال بودیم و مهمتر از آن میبینیم که روند دموکراسی در کل عالم هم در حال معکوسشدن است.
ظاهرا در ده سال اخیر تمامی شاخصهای دموکراسی و آزادی در دنیا پسرفت کردهاند و تعداد حکومتهای دیکتاتوری در درحال افزایش است.
امروز در کنار گوش اروپا، یک دیکتاتور، دنیا را به جنگ نامتعارفی تهدید میکند و حتی در کشورهایی که مهد دموکراسی هستند هم اوضاع تعریفی ندارد و امثال ترامپ با زیر سؤال بردن ارزشهای دموکراتیک از مردمی رأی میگیرند که دیگر آزادی اولویتشان نیست و در آن طرف هم، پوتین دیکتاتور و جنایتکار همچنان محبوب مردم روسیه است.
در این میان عجیبترین مورد مربوط به چین است؛ کشوری که با دیکتاتوری کامل و بدون ذرهای آزادی سیاسی در حال فتح دنیاست بدون اینکه مردم خوشحالش،لااقل در ظاهر اعتراضی به نبود آزادی سیاسی داشته باشند.
در دوران کرونا همه دیدند چینی که با مشت آهنین و زور اسلحه، قرنطینه اجباری را برقرار کرد در کنترل پاندمی نسبت به کشورهای دموکراتیک عملکرد بهتری داشت.
تصور کنید اگر کرونا به جای ۲درصد مثل ابولا مرگومیری ۵۰ درصدی داشت؛ آن وقت چطور میشد آن شیرینمغزهایی که در اروپا و آمریکا هر روز علیه زدن ماسک و واکسن تظاهرات میکردند را با رعایت ارزشهای دموکراتیک سر جایشان نشاند؟
دِرِک بیکرتون که یک زیستشناس و زبانشناس تکاملیست، در کتابش جایی درباره شباهتهای نحوه تکامل زندگی اجتماعی در مورچهها و آدمها حرف میزند و احتمالی را مطرح میکند که خیلی ترسناکست.
به قول او اگر به یک آدم فضایی، فیلمی از یک لانه مورچهای که سطحش را کنار زدهاند و تونلهای لانه دیده میشود و سپس فیلمی هوایی از یک شهر که آدمها در خیابانها مثل هزاران نقطه متحرک به اینطرف و آنطرف میروند نشان دهید، ممکن است فکر کند آدمها و مورچهها از یک گونه هستند.
مورچهها شتهها را اهلی میکنند و آنها را میدوشند،قارچ میکارند و آنها را درو میکنند، به لانههای مورچههای دشمن حمله میکنند و ساکنان آنها را برده میگیرند و اسیر میکنند.
بعضی مورچهها مادهای ترشح میکنند که باعث میشود مورچههای دشمن دیوانه شوند و با خودشان بجنگند.
اما نکته اینجاست که مورچهها از اول چنین زندگی اجتماعی نداشتند. آنها مورچههای آزادی بودند که هر چیزی که گیرشان میآمد میخوردند و با هر کس که دلشان میخواست زاد و ولد
میکردند.
ولی کمکم تعدادی از آنها با کمک هم توانستند غذاهای بزرگتری را به لانه بکشند و برای زمستان ذخیره کنند و به کمک هم با دشمن بجنگند و کمکم تقسیم کار صورت گرفت و قرار شد بعضیها فقط کارگر باشند، بعضیها جنگجو، بعضی پرستار، بعضی کشاورز، بعضی شتهدار و معدودی باردارکننده ملکه و فقط یک نفر ملکه و مادر همه شهر باشد!
بالا رفتن شانس زندهماندن در مورچههایی که غریزه اطاعت داشتند باعث شد قانون اپی ژنتیکی بالدوین به کار بیفتد و یک سازگاری محیطی به یک ویژگی ژنتیکی قابل توارث تبدیل شود و تغییر رفتار، باعث تغییر در ژن شود و حالا دیگر هیچ مورچهای، تجربهای از دوران آزادی و ولگردی سابق ندارد. اکنون به تاریخ زندگی بشر نگاه کنید!به دورانی که آدمها در جنگلها و غارها در گروههای چند نفره ولگردی میکردند و هرچیزی میخواستند شکار میکردند و با هرکس میخواستند میخوابیدند تا اینکه تمدنها سر برآوردند. دیگر کسی حق نداشت فقط ساز خودش
را بزند.
در ده هزار سال اخیر، ژنهای شورشی و آنهایی که قانون گروه را بر نمیتافتند، از گونه ما با زندان و اعدام حذف شدند. ما برای آزادی، زیاد شعر میگوییم در حالی که شهرهای ما مثل لانه مورچهها با ورود ممنوعها و چراغ قرمزها، پا گرفتهاند. حالا کمی به شباهت حکومت چینیها و مورچهها فکر کنید!
اگر چینیها جهان را فتح کنند و الگوی چینی فراگیر شود و اوضاع دنیا طوری شود که برای ادامه بقا و سازگاری با محیط، ما آدمها مجبور شویم تبدیل به موجودات مطیعتری شویم و ژن زندگی مورچهای در ما روشن شود، آیا ممکن است روزی بپذیریم مثل مورچهها بعضی فقط کارگری کنیم، بعضی فقط بچهداری و بعضی فقط جنگ و فقط چند نفر ملکه و میلیاردر و حاکم مطلق باشند؟
آیا عادت به تحمل نابرابری واطاعت مطلق از قدرت، ممکن است روزی در وجود ما از سر ناچاری تبدیل به یک ژن شود؟
آیا این روند معکوس آزادی در جهان، فقط یک روند موقتی است یا ممکن است نشانهای از یک روند تکاملی اجتنابناپذیر برای مورچهای شدن بشر آینده باشد؟
شاید مهمترین دلیلی که آینده را ترسناک میکند، همین است که تکامل انسان هنوز به پایان نرسیده است.
code