خوبی همین کرشمه و ناز و خرام نیست
بسیار شیوه هست بتان را که نام نیست
کامی نیافت از تو دل نامراد من
جایی که نامرادی عشق است کام نیست
ماییم و نیمه شب و ناله ی سحر
اهل فراق را طلب صبح و شام نیست
گاهی صبا به بوی تو جان بخشدم ولی
افسوس کاین نسیم عنایت مدام نیست
هرجا که هست جای تو در چشم روشنست
بنشین که آفتاب بدین احترام نیست
تا صبح مگوی پند که گفتار تلخ تو
چون گفتگوی ساقی شیرین کلام نیست
بابافغانی شیرازی شاعر نیمة دوم قرن نهم و اوایل قرن دهم هجری است. از تاریخ ولادت،خانواده،تحصیلات و زندگی او اطلاع چندانی در دست نیست.همین قدر می دانیم که ابتدا در شیراز می زیست.در سن سی سالگی به طلب نام و نان به دربار سلطان حسین بایقرا(ف.۹۱۲ه.ق) در هرات راه یافت؛ اما آنجا اقبال چندانی نیافت و حتی شاعران دربار که پیرو سنت شعری متقدمان بودند، شعرش را نپسندیدندو او را به چیزی نگرفتند.
از آن پس به تبریز رفت و به خدمت سلطان یعقوب آق قویونلو(ف.۸۹۶ ه.ق) رسید و تا پایان حیات آن سلطان در خدمت او بود. پس از فتنههایی که بر سر جانشینی سلطان پدید آمد و مقارن با قیام شاه اسماعیل صفوی(۹۰۳-۹۰۷ه.ق) به خراسان رفت و سالهای پایانی حیات خود را در جوار آرامگاه امام هشتم(ع) گذراند.
بر اساس گفته های تذکره نویسان، بیشتر زندگی فغانی آلوده به باده و ساده و والاترین آرمان وی، پیالهای شراب و معشوقی سر به راه بوده است. افراط در شرابخواری و شاهد بارگی،او را تا سالهای پایانی حیات گرفتار کرده بود، اما ظاهراً پس ازتحولی روحی دست از معاصی کشید و توبه کرد. بازتاب این ماجرا را می توان در قصاید معدودی که از وی به جا مانده دید. همچنین، در یکی از غزل ها نیز میگوید:
می مخور بسیار اگرچه ساقیت باشد خَضِر
کانچه امشب آب حیوان است فردا آتش است
(دیوان بابافغانی، تصحیح احمد سهیلی خوانساری، چاپ تهران سال ۱۳۵۳: ص ۱۴۱)
فغانی در سال ۹۲۵ه.ق در مشهد درگذشت و در منطقهای به نام قدمگاه به خاک سپرده شد.آرامگاه او در عصر صفوی محل تجمّع شاعران و پیروان طرز فغانی بوده است. در تذکرة ریاض الشّعرا آمده که: «مس سخن را در بوتة فکرت گداخته و به اکسیر جوهر طبع، طلای احمر ساخته است…..همچنین، به طرزی فریفتة علم کیمیا گردیده بود که پیوسته در کورة اندیشه چون قرص آفتاب در تب و تاب می بود.
عجبتر این که تا حال، مهوشان این علم بر سر مزارش جمع شده،معلومات خود را بر یکدیگر عرضه می دارند و ممکن نیست که در آن شهر این مجلس در جای دیگر منعقد شود و الحق این اثر خالی از غرابتی نیست.» امروز اثری از آرامگاه او نیست و مدفن او بر ما پوشیده است.
برجسته ترین خصوصیتی که برای شعر بابافغانی برشمرده اند، سادگی و بی پیرایگی سخن اوست.این سادگی حاصل نوع زندگی شاعر و بی بهره بودن او از تحصیل ادب مکتبی و مدرسی است. از همین روی شعر او از زبانی نزدیک به زبان عامیانه برخوردار است.خان آرزو که از تیز بینترین منتقدان و سخن پردازان شبه قارّه است، در داوری هوشمندانهای که در باب شعر بابافغانی دارد، میگوید:«بابافغانی مقتدای متأخّران است و خیلی به مزّه حرف می زند و در غزل بسیار صاحب قدرت است، هرچند شعرش ساده است؛ امّا از صفای گفت و گو و اندرزهای لطیف خالی نیست».
code