انسان مانند بسیاری از موجودات و شاید هم مانند همه موجوداتی که در این دنیا هستند، در طول زندگی خود مراحل گوناگونی را پشت سر میگذارد. طبیعیترین و جاافتادهترین تقسیمبندی برای مراحل گوناگون زندگی انسان این است: دوره جنینی، دوره کودکی، دوره نوجوانی، دوره جوانی، دوره میانسالی، دوره پیری و دوره کهنسالی. درباره این دورهها البته اتفاق نظری میان دانشمندان وجود ندارد؛ چرا که این مسأله کاملا نسبی است؛ یعنی بستگی تمام به زمان و مکان و اوضاع و احوال دارد. در دورههای تاریخی گوناگون و نیز در اقلیمهای متفاوت، این تقسیمبندیها تغییر میکنند. ممکن است در یک دوره تاریخی و در سرزمینی خاص که رضایت از زندگی وجود دارد و اوضاع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مناسب است، حتی افراد هفتاد ساله هم جوان به حساب آیند و البته در برخی دیگر از دورههای تاریخی و در سرزمینهایی خاص، هیچ دور نیست که افراد چهل ساله و پنجاه ساله هم پیر به شمار آیند؛ بنابراین اگر از دوره جنینی بگذریم، نمیتوان به طور قاطع حدود دیگر دورهها را مشخص کرد.
مقدمه
هیچ تردیدی وجود ندارد که شخص در مراحل مختلف عمر خود، بر یک حال و وضع باقی نمیماند و همزمان با ورود به هر مرحله، ممکن است تمام یا بخش اعظم معیارهایش عوض شود. همزمان با رشد انسان، نگاه او به مقولات اصلی زندگی هم تغییر مییابد و او درک متفاوتی از خدا و انسان و جهان و دین و اخلاق و جامعه و خانواده و خودش به دست میآورد. نگاه جوانان به زندگی، با نگاه نوجوانان و کودکان تفاوتهای بنیادینی دارد و به همین منوال خواستهها و احساسات و باورهای افراد در زمان پیری با دیگر مراحل رشدشان تفاوتهای جدی دارد؛ بنابراین یکی از مهمترین کارهایی که هر انسانی باید برای خود انجام دهد، این است که دانش مناسبی درباره دورههای مختلف زندگی داشته باشد، تا بتواند در عین بهرهمندی کامل از مرحلهای که در آن قرار دارد، خود را برای مراحل بعدی آماده کند.
مراحل گوناگون رشد انسان را میتوان از چشماندازهای گوناگون بررسی کرد و البته بیش از همه در زمانه ما، در دانش روانشناسی راجع به رشد انسان و مراحل گوناگون زندگی تحقیق و تأمل شده است. فیلسوفان، علمای اخلاق، جامعهشناسان، پزشکان و دیگر دانشمندان هم البته به این موضوع مهم میاندیشند و دربارهاش سخن میگویند. عارفان، ادیبان و شاعران نیز بیآنکه به طور تخصصی درباره مراحل رشد انسان تحقیق کنند، هر کدام فراخور دانش و تجربه خود درباره این موضوع مهم سخنان قابل تأملی دارند و مطالعه آنها میتواند از جهاتی ویژه، پرتوهایی بر این مسأله مهم بیندازد.
عارف فرزانه فرهنگ ما، مولانا جلالالدین بلخی نیز درباره مراحل رشد انسان سخنانی پراکنده دارد. گردآوری و تحلیل این سخنان میتواند بینشهای ژرفی را در اختیار ما قرار دهد و ما را با ابعاد خاصی از این موضوع آشنا کند. در این نوشتار میکوشیم سخنان مولانا را درباره مراحل رشد آدمی گردآوری، طبقهبندی و تحلیل کنیم. پیش از انجام این کار لازم است که به اختصار به چند نکته مهم اشاره کنیم.
نخست) توجه به چشمانداز ویژه مولانا
مولانا روانشناس، بهویژه روانشناس رشد، به معنای امروزی آن نیست و نمیتوان و نباید از او انتظار داشت که مانندیک روانشناس درباره دوره جنینی و نوزادی و کودکی و نوجوانی و دیگر دورههای زندگی انسان اظهار نظر کند. او عارفی فرزانه و آموزگاری معنوی است که نگاهی اصیل و منحصربهفرد دارد. او پشت پنجره خود نشسته و جهان را از منظری خاص مینگرد؛ به همین سبب هر مسأله معمولی، هنگامی که در تیررس نگاه او قرار میگیرد، به شکلی ویژه دیده میشود. تفسیرهای شگفتآور او از پیشپاافتادهترین مسائل زندگی گواهی صادق بر این ادعاست؛ بنابراین هیچ دور نیست که او درباره مراحل مختلف رشد انسانی که خود همه آنها را از دوره جنینی تا دوره پیری پشت سر گذاشته است، تأملاتی ژرف و شایان توجه داشته باشد. در این مقاله میکوشیم نظرات او را درباره این موضوع بررسی کنیم؛ اما همواره باید به این نکته توجه داشت که مراحل مختلف رشد انسان را از نگاه یک عارف فرزانه میبینیم، نه از چشمانداز یک دانشمند امروزی.
دوم) دو نوع نگاه مولانا به مراحل رشد انسان
سخنان مولانا درباره مراحل رشد انسان و بهطور کلی نظرات او درباره عمر و سن انسان گاهی اوقات بر مبانی عرفانی سطح بالایی مبتنی هستند و فهمیدن آن مطالب در حد توانایی همه افراد نیست؛ تا چه رسد پذیرفتن آن مطالب و به کار بستن آنها. البته در موارد فراوانی هم او مطالب را در سطحی پایینتر مطرح میکند؛ بهگونهای که همگان میتوانند از آن سخنان بهرهمند شوند. در اینجا عمدتاً بر مطالب متعارف و معمولی او تمرکز میکنیم، اما گاهی هم برای آنکه مخاطبان با نگاه عرفانی مولانا به مراحل رشد انسان آشنا شوند، به اختصار راجع به این مسائل هم صحبت میکنیم.
سوم) توجه به سرچشمههای اسلامی
نظرات مولانا درباره سن انسان و مراحل گوناگون رشد او البته از تأملات و تجربیات شخصی او سرچشمه میگیرند، اما این همه ماجرا نیست. بیگمان آموزهها و داستانهای قرآنی هم در شکلگیری نگاه او به این امر نقش دارند و نیز داستانهایی که در روایات اسلامی و تفاسیر آمدهاند. به نظر میرسد مهمترین داستانهای اسلامی که در شکلگیری نگاه مولانا به مسأله سن نقش دارند، عبارتند از: ۱) داستان اصحاب کهف که ۳۰۹ سال خوابیدند و همچنان جوان بودند، ۲) داستان کودکی که در میان آتش سخن گفت، ۳) داستان حضرت موسی که در دوره نوزادی شیر مادر خود را تشخیص داد و از پذیرفتن شیر دیگر زنان سر باز زد، ۴) داستان سخن گفتن حضرت عیسی در گهواره، ۵) داستان سجده کردن حضرت یحیی در برابر حضرت عیسی در حالی که هر دو در شکم مادر بودند، ۶) داستان زنده شدن عُزیر پیامبر و جوان ماندن او و پیر شدن فرزندانش، ۷) داستان حضرت نوح که نهصد سال زیست و همچنان جوان و نیرومند بود، ۸) داستان زلیخا که با عشق یوسف جوانی از سر گرفت و ۹) داستان کودک شیرخواره که به معجزه پیامبر اسلام سخن گفت. مولانا از هر کدام از این داستانها نکته یا نکات ارزشمندی را درباره سن و عمر انسان یا مراحل رشد او استنباط کرده است. در مباحث بعدی، هر جا که لازم باشد به استفادههای مولانا از این داستانهای اسلامی اشاره میکنیم.
چهارم) توجه به شخصیتهای داستانی در مثنوی
مولانا در سراسر مثنوی، به شکل پراکنده، اشارات فراوانی به موضوع بحث دارد و از آنها نکتههای مهمی را درباره عمر و سن انسان و مراحل مختلف رشد او، میتوان استنباط کرد. گذشته از اینها، در برخی از داستانهای مثنوی، قهرمان اصلی یک کودک، جوان، پیرزن یا پیرمرد است؛ مثل داستان کمپیرزن و باز، داستان پیرزنی که با عُشرهای قرآن خود را میآراست، داستان پیرزن جادوگری که عاشق یک شهزاده بود، داستان پیرمرد و طبیب، داستان کودکی که بر ناودان بود، داستان خارکن و خاربن، داستان کودکان مکتبی و معلم و نظایر آنها. برای بررسی نظرات مولانا درباره موضوع مورد نظر، خوب است که این داستانها به دقت تحلیل شوند.
پس از این چند نکته مقدماتی، به بحث اصلی میپردازیم و نظرات مولانا درباره مراحل گوناگون عمر انسان بررسی میکنیم. از آنجا که مولانا درباره دورههای نوجوانی و میانسالی سخنی نگفته است، ما در اینجا ناگزیریم فقط به دورههای جنینی، کودکی، جوانی، پیری و کهنسالی اشاره کنیم.
۱) دوره جنینی
دوره جنینی که نوعاً نُه ماه طول میکشد، نخستین مرحله زندگی انسان است. این دوره حقیقتاً مهمترین دوره زندگی است و شیوه گذران این دوره تأثیر قاطعی بر تمام زندگی دارد. دلیل این امر آن است که سرعت رشد در این دوره بسیار شگفتآور است و در عین حال تأثیرپذیری جنین از محیط پیرامون خود بسیار زیاد است. چنانچه در این دوره مادر در آرامش و شادی و رضایت باشد و افسردگی، پژمردگی و پریشانی را به خود راه ندهد و نیز اگر محیط خانواده آرام باشد و روابط پدر و مادر مبتنی بر احترام و عشق و اعتماد باشد، پایههای امنیت روانی و سلامت جسمی جنین شکل میگیرد و میتوان امید بسیار داشت که وی در آینده انسانی سالم و متعادل باشد. البته نقطه مقابل این سخن نیز صادق است و ممکن است آسیبهای دوره جنینی تمام آینده شخص را تحت تأثیر خود قرار دهد. به همین سبب است که پدر و مادر و بهویژه مادر، باید در این دوره بسیار مراقب احوال جنین خود باشند.
مولانا درباره چنین نکتههای روانشناسانهای سخن نمیگوید، اما دوره جنینی دارای ویژگیهای مهمی است که عارف تیزبینی مانند او میتواند از آنها نکات مهمی را برای تبیین آموزههای عرفانی و اخلاقی خود استنباط کند. قرار گرفتن جنین در دنیایی بسته و تاریک و دلبستن او به آن محیط، تغذیه جنین از خون، انتظار جنین برای تولد، مقایسه تولد و مرگ و اموری مانند آنها میتوانند دستمایههای مهمی را در اختیار مولانا قرار دهند. در ادامه به چند مورد از این بنمایهها اشاره میکنیم.
وضعیت جنین در شکم مادر و نسبت زهدان با دنیای بیرون از آن، فرصت مناسبی در اختیار مولانا قرار میدهد تا نسبت دنیای مادی را با دنیای پس از مرگ تبیین کند. ماجرا از این قرار است که جنین به هیچ وجه دوست ندارد از شکم مادر خارج شود و اگر کسی درباره دنیای پهناور بیرون از زهدان برایش بگوید، او به هیچوجه آن سخنان را باور نمیکند. به نظر او، دنیا در زهدان مادر خلاصه میشود. جنین متولد شدن را مرگ میپندارد.
این حالِ بسیاری از انسانهاست که دل به زندگانی اینجهانی خوش میکنند و مرگ را پایان زندگی میدانند و نمیدانند که با مرگ به جهانی زیباتر و پهناورتر و خالصتر وارد میشوند (مثنوی، دفتر ۳ر ۵۳ – ۶۸).
نکته مهم دیگری که مولانا، با بهره گرفتن از احوال جنین با ما در میان میگذارد، راجع به تبدیل مزاج یا فطام است. در تبیین این نکته باید گفت یکی از ویژگیهای انسان این است که به وضعیتی که در آن قرار دارد، عادت میکند و بدان خو میگیرد. همین عادت کردن که غالباً سبب دلبستن نیز میشود، چه بسا موجب توقف و رکود شخص میشود و کار او را به انکار هر چیزی که فراتر از امور معتاد او باشد، میکشاند. به این ترتیب عادتها باعث توقف ما در مرحلهای از زندگی و بیبهره ماندن از دیگر سطوح و مراحل میشوند. چنانچه کسی به مرحله جنینی دل ببندد و به هیچ روی حاضر به عبور از آن مرحله نشود، روشن است که نمیتواند وارد مرحله نوزادی شود و زندگی نوینی را آغاز کند. در واقع تا جنین از خون فطام حاصل نکند و دست از آن برندارد، نمیتواند از شیر بهرهمند شود.
ما در زندگی خود به طور معمول بارها به صورت طبیعی و به شکلی اجباری زنجیرههای متوالی فطام را تجربه میکنیم: فطام از مرحله جمادی، سبب تولد در مرحله گیاهی و فطام از مرحله گیاهی باعث حیات یافتن در مرتبه انسانی میشود، به همین ترتیب فطام از خون در مرحله جنینی، موجبات دستیابی به شیر در مرحله نوزادی را فراهم میآورد و فطام از پستان سبب بهرهمندی از میوهها و غذاهای موجود در بستان میشود (مثنوی، د ۳ر ۵۲ ـ ۴۳).
مولانا بهره دیگری هم از وضعیت انسان در دوره جنینی میبرد و از طریق آن نکته مهمی را با ما در میان میگذارد که در سراسر زندگی خود میتوانیم از آن استفاده کنیم. جنین در نُه ماه پدید میآید و چنانچه مثلا خود جنین یا والدینش بخواهند این دوره را کوتاهتر کنند، حتماً جنین آسیب میبیند. معنای این سخن آن است که هر کاری نیاز به زمانی دارد و باید با صبر و حوصله این زمان را طی کند. کسانی که با شتابزدگی و سرآسیمگی میخواهند زمان یک کار را کوتاه کنند، البته آن کار را ابتر و بیحاصل میکنند. این نکته نشاندهنده «اصل تدریج» است. طبق اصل تدریج، باید در نهایت آهستگی و آرامش، کارهای خود را انجام دهیم و دست از رشد عجولانه برداریم (مثنوی، د ۶ر ۱۲۱۵ ـ ۱۲۱۲). مولانا در جایی دیگر با استفاده از کلمه «انتظار»، راجع به این موضوع سخن میگوید. سخن او این است که بدون انتظار کشیدن، نمیتوان به مقصود دست یافت. همه رشدها و پیشرفتها در این جهان با صبر و انتظار ممکن میشوند. ما باید وظیفه خود را بهدرستی انجام دهیم و صبورانه منتظر دستیابی به مقصود بمانیم. جنین نیز چنین میکند و نُه ماه انتظار میکشد تا سرانجام به دنیا میآید و بهتدریج به انسان والایی تبدیل میشود (کلیات شمس، چاپ استاد فروزانفر، غزل ۹۸۵).
آخرین نکتهای که درباره دوره جنینی باید به آن اشاره کنیم، این است که به نظر مولانا، اگر خدا اراده کند، جنین میتواند به کمالاتی بس عالی و ارزشمند دست یابد. بهترین نمونه برای این موضوع، داستان سجده کردن حضرت یحیى در شکم مادر است، در برابر حضرت مسیح که او هم جنینی بیش نبود (مثنوی، د ۲ر ۳۶۰۶ ـ ۳۶۰۳).
۲) دوره کودکی
پس از دوره جنینی، دوره کودکی فرا میرسد. دوره کودکی از بدو تولد تا دوره نوجوانی ادامه دارد. درست آن است که ما دورههای نوزادی، کودکی و نوجوانی را جداگانه بررسی کنیم، اما به نظر میرسد مولانا بین این سه دوره تمایزی قائل نمیشود و همه آنها را یک دوره در نظر میگیرد. به همین سبب عجالتاً ما دوره کودکی را به معنای وسیع آن، از تولد تا جوانی، در نظر میگیریم.
بیگمان دوره کودکی یکی از مهمترین دورههای زندگی هر انسانی است و بخش مهمی از شخصیت او در همین دوره شکل میگیرد. بسیاری از انسانها تا پایان عمر نمیتوانند خود را از تأثیرات خوب یا بد دوره کودکی برهانند؛ به همین روست که این دوره اهمیت فراوانی مییابد. روانشناسان بزرگی مانند فروید بر آنند که شخصیت انسان در دوره کودکی شکل میگیرد و پس از آن، شخص ناگزیر است قهراً و جبراً در مسیری پیش برود که از کودکی پیش پای او گذاشته شده است. این سخن البته دارای رگههایی از حقیقت است، اما به نظر میرسد که نباید بر این نکته بیش از حد تأکید کنیم؛ زیرا انسان موجودی مختار و خودآگاه است و میتواند از طریق آموزش و آگاهی و تمرین و تکرار تا حد زیادی آسیبهای دوره کودکی را جبران کند. مارتین سلیگمن در این باره مینویسد: «برای زیگموند فروید و انبوه پیروانش، هر رویداد روانشناختی در زندگی ما، حتی رویدادهای به ظاهر کماهمیت، مانند شوخیها و رؤیاها، بهشدت به وسیله نیروهای مربوط به گذشته تعیین میشوند. دوره کودکی نه تنها شکلدهنده، بلکه تعیینکننده شخصیت بزرگسالی است. ما در مرحلهای از کودکی که مسائل آن حل و فصل نشدهاند، «تثبیت» میشویم و بقیه عمر خود را در تلاشی بیحاصل، صرف حلوفصل این تعارضات میکنیم… جنبش خودیاری غالب در دهه ۱۹۹۰ هم مستقیماً از همین مفروضه جبرگرایانه ناشی شد. جنبش «کودک درونی» به ما میگوید که آسیبهای دوران کودکی ـ نه تصمیمات بد خودمان، یا خواستههای شخصیمان ـ علت گرفتاریهای ما در بزرگسالی است و ما فقط از طریق رویارویی با آن آسیبهای اولیه میتوانیم از این «قربانی بودن» بهبود پیدا کنیم. من [سلیگمن] فکر میکنم که در مورد اهمیت رویدادهای دوران کودکی مبالغه شده است. درواقع فکر میکنم که به طور کلی درمورد سوابق گذشته مبالغه شده است. مشخص شده است که یافتن حتی تأثیرات کوچک رویدادهای دوره کودکی بر شخصیت بزرگسالی دشوار است و اصلا هیچ مدرکی دال بر تأثیرات وسیع این رویدادها، یا هیچ مدرکی دال بر تعیینکننده بودن آنها یافت نشده است… این بدان معناست که نوشتههای تضمینی فروید و پیروانش در مورد نقش رویدادهای کودکی در تعیین مسیر زندگی بزرگسالی بیارزش است.
تأکید من بر اینها بدان روست که اعتقاد دارم بسیاری از خوانندگان بیجهت در مورد گذشته خود دلسرد و بیجهت در مورد آیندهشان منفغل هستند؛ زیرا اعتقاد دارند زندانی رویدادهای نامطلوبی هستند که در گذشته برای آنها اتفاق افتاده است… صرفاً دانستن این واقعیت شگفتانگیز ـ اینکه رویدادهای گذشته در واقع تأثیری اندک، یا ناچیز بر زندگی بزرگسالی دارند ـ آزادیبخش است… بنابراین اگر شما جزو کسانی هستید که تصور میکنید گذشته شما را به سمت یک آینده ناشاد پیش میبرد، دلایل بسیاری برای دور انداختن این اندیشه دارید» (شادمانی درونی، صص۹۶ ـ۹۲).
به هر روی تردیدی نیست که دوره کودکی نقش قاطعی در شکلگیری شخصیت آدمی دارد و اگر کودک، بهویژه در یک سال نخست تولد، احساس امنیت کند و در آرامش و شادی بزرگ شود و احترام و عشق نامشروط دریافت دارد، به احتمال زیاد در آینده زندگانی سالم و متعادل و شادی خواهد داشت. به همین منوال بالیدن و پرورش یافتن کودک در محیطی سرشار از تعارض و اختلاف و کشمکش باعث میشود او به انواع بیماریهای جسمی و روحی مبتلا شود. لازم است همه کسانی که میخواهند فرزنددار شوند، مدتی در این باره مطالعه کنند و آموزش ببینند. صرف قابلیت مادر شدن یا پدر شدن دلیل موجهی برای فرزنددار شدن نیست.
باری، دوره کودکی سخت مورد توجه مولاناست و تأملات او درباره ابعاد گوناگون دوره کودکی بسیار جالب است. مولانا از سویی ویژگیهای مثبتی را در کودک مییابد و حتی آنها را الگوهایی برای یک زندگی عارفانه میداند و از سوی دیگر هم مجموعهای از ویژگیهای منفی را در کودک تشخیص میدهد. یکی از کارهای لازم در این زمینه آن است که تشبیهات مولانا در حوزه معنایی کودکی بررسی شوند. از بررسی وجوه شبه میتوان اطلاعات بسیار ارزشمندی را درباره نگاه یک شاعر به موضوع مورد نظر پیدا کرد. درباره جوانی مسائل و مطالب فراوانی را میتوان مطرح کرد، اما مولانا بیشتر درمورد دو جنبه از جوانی سخن گفته است و ما نیز بحث خود را به بررسی همین دو جنبه منحصر میکنیم؛ یکی اکسیر جوانی و دیگر بهره بردن از دوره جوانی.
۳) اکسیر جوانی
برای فهمیدن ارزش جوانی در نظر عموم انسانها، لازم است به پدیده جالبی به نام اکسیر جوانی یا جوانی جاودانه توجه کنیم. در داستانها و افسانههای قدیمی، فراوان میبینیم که افراد دنبال چیزی به نام اکسیر جوانی هستند. اکسیر جوانی چیزی است که جوانی را حفظ میکند و مانع از بین رفتن آن میشود. جالب است که هیچکس دنبال اکسیر کودکی، یا اکسیر پیری نیست؛ زیرا کودکی با همه زیباییهایش، بهخاطر فقدان توانایی و دانایی و استقلال، دوره مطلوبی نیست و دوره پیری فاقد توانایی و نیرومندی است. به همین سبب هیچکس مایل نیست برای همیشه در کودکی یا پیری بماند، اما بعید است کسی را بتوان یافت که خواهان جوانی جاودانه نباشد.
ادامه دارد