چگونه می‌توانیم خود اصیل‌مان را بهتر بشناسیم؟
ارزش واقعی ما
ریحانه باغبانی شمیرانی - کارشناس ارشد مشاوره خانواده
 

بسیاری از ما در حال سردرگمی در زندگی روزمره بر روی زمین هستیم، به طرق مختلف رشد کرده‌ایم و کم و بیش قادر به تحقق رویاهای خود از طریق شیوه‌های متفاوت هستیم. اما مسئله حائز اهمیت اینجاست که یک زخم اساسی همه ما را از تبدیل شدن به آن چیزی که می‌توانیم باشیم باز می‌دارد؛ و آن نکته این است که ما حقیقتا و کاملاً نمی‌دانیم چه کسی هستیم. این بدان معنای ساده نیست که ما نمی‌توانیم اساس زندگی‌نامه خود را به یاد بیاوریم، بلکه منظور این است که ما به طور خاص در مورد دو چیز مطمئن نیستیم. اول آنکه ما در رابطه با چیزهایی که واقعاً ارزشش را داریم اطمینان کافی نداریم و دوم آنکه تسلطی نیز بر روی ارزش‌هایی که دارا هستیم نداریم و مدام در حال قضاوت‌ خودمان هستیم. از طرفی با قضاوت کردن خود ارزش‌مان را زیر سوال می‌بریم و همین موجب می‌شود بدون اینکه بدانیم چه‌کسی هستیم، در مواجهه با احساس حقارتی که دیگران به ما متحمل می‌شوند عمیقاً ناتوان و درمانده ‌شویم.
مشکلات ناشی از عدم شناخت خودمان
زمانی که ما به اندازه کافی خودمان را نمی‌شناسیم اغلب اینگونه است که اگر دیگران به این نتیجه برسند که ما بی‌ارزش یا ناکافی هستیم و این را به شکلی به ما منتقل کنند، چیزی درون ما وجود نخواهد داشت که از ما در برابر این ایده دفاع کند تا هم‌چنان خودمان را ارزشمند بیابیم. در واقع معمولاً ما در برابر دادگاه افکار عمومی درمانده‌ایم و همیشه قبل از جست‌وجوی پاسخ از درون، از دیگران می‌پرسیم که لیاقت‌مان چیست. هنگامی که باور مستقل درونی نداشته باشیم، به طور افراطی تشنه ستایش بیرونی هستیم، و در این شرایط تشویق مخاطبان بیش از هر زمان دیگری برایمان اهمیت پیدا خواهد کرد. به این ترتیب ما طعمه هجوم به سمت هر ایده یا فعالیتی خواهیم بود که جمعیت غالب دوست دارند؛ به جوک‌هایی که خنده‌دار نیست می‌خندیم، مفاهیم ناشایستی را که در مد هستند، بدون انتقاد می‌پذیریم و استعدادهای واقعی‌مان را برای تاییدهای مردم نادیده می‌گیریم. ما افکار عمومی را برده‌وار دنبال می‌کنیم و به جای مشورت با قطب‌نمای درونی خود، مدام هوس جهان را بررسی می‌کنیم تا به ما بگوید که چه چیزی را باید طلب کنیم، دوست بداریم و ارزشمند بدانیم.

نقش والدین در شناخت خودمان
والدین در این پذیرش خود نقش به سزایی را ایفا می‌کنند. زمانی که والدین در پاسخ به ناراحتی نوزادشان به او حق می‌دهند، در واقع احساسات او را تایید کرده‌اند و یا زمانی که در روز تولد او به او حق می‌دهند که از بزرگ‌شدن خودش احساس خوشبختی نداشته باشد و با ظرافت از واکنش معمول کودک‌شان حمایت کنند، به او نشان می‌دهند که باید به احساسات و ارزش‌های خودش احترام بگذارد. در چنین حالت ایده‌آلی نه تنها احساسات کودک شناخته می‌شود بلکه به عنوان یک فرد، دوست‌داشتنی نیز تعبیر می‌شود. یک پدر و مادر خوب تفسیرهای سخاوت‌مندانه از احساسات کودکشان ارائه می‌دهند. آن‌ها همیشه در کنار کودک هستند و همواره آماده‌اند تا بهترین پاسخ ممکن را در لحظات بد‌خلقی یا شکست فرزندشان داشته باشند و از این طریق مبنایی را تشکیل می‌دهند که بعداً عزت نفس بالی او را موجب می‌شود. چنین شرایطی ایده‌آل است، اما می‌تواند به این شکل پیش نرود و اغلب نیز همین‌گونه است و اشتباه پیش می‌رود. ممکن است والدین انعکاس‌هایی را ارائه دهند که با واقعیت‌های کودک هماهنگی ندارد. ممکن است با نادیده گرفتن احساس غم یا عدم خوشبختی کودک خود در روز تولدش و اشاره به خوشحالی کودکان دیگر توانایی برقراری کودک با احساسات خودش را به شدت مختل کنند. یا ممکن است والدین روشی تنبیهی برای برخورد با احساسات کودک خود به کار گیرند و مکرراً به کودک خود نشان دهند که احساساتش اصلاً قابل قبول نیست. هم‌چنین در شرایط بسیار ناسالم و تأسف‌‌برانگیز ممکن است والدین علاقه زیادی به کودک خود نشان ندهند و خود را بر موضوع دیگری متمرکز کنند، به طوری که کودک با این احساس بزرگ شود که نه تنها ارزشمند نیست، بلکه به این دلیل که به اندازه کافی دیده و منعکس نشده است انگار اصلاً وجود ندارد؛ چرا که احساس غیرخوب بودن پیامد مستقیم غفلت عاطفی است.

راه‌حلی برای شناخت مجدد خودمان
درک اینکه ما فاقد یک هویت پایدار هستیم، درک هشیارکننده‌ای است، اما ما می‌توانیم شروع به اصلاح مشکل خود در هر نقطه‌ای کنیم. ما باید از یک فرد عاقل و مهربان کمک بگیریم، شاید یک روان‌درمانگر خوب، که بتواند ما را از نزدیک مطالعه کند، احساسات و افکارمان را به درستی منعکس کند، سپس آنچه را که می‌بیند تایید کند. از طریق چشمان چنین درمانگری ما شاید بتوانیم برای اولین بار یاد بگیریم احساس واقعی خودمان را مطالعه کنیم، و آنچه را واقعاً می‌خواهیم جدی بگیریم. شروع کنیم به اینکه اغلب جانب خودمان را بگیریم و در درون خود احساس استحکام فزاینده‌ای داشته باشیم، و در نتیجه بیشتر از جمعیت پیرامون‌ به خودمان اعتماد کنیم. هم‌چنین ممکن است بتوانیم بیشتر و راحت‌تر نه بگوییم و در نهایت احساس می‌کنیم مجددا فرمانروای خود هستیم. از مهم‌ترین حقایق نهایی در مورد ما پس از شناختن خودمان آن است که کمتر تشنه‌ی ستایش دیگران هستیم و در تفکر خود بسیار مقتدر و با اصالت خواهیم بود.

code

نسخه مناسب چاپ