از جهان‌های موازی
ژانرهای پراکنده و روایتهای ناتمام روزنامه نگاری
دکتر هادی خانیکی
عمری پی آرایش خورشید شدیم
آمد ظلمات عصر و نومید شدیم
دشوارترین شکنجه این بود که ما
یک‌یک به درون خویش تبعید شدیم
شفیعی کدکنی
۱) هفتمین نوشتار از تجربه‌‌ها و زیسته‌های جهان روزنامه‌‌نگاری را به مناسبت همزمانی با یکصدوشانزدهمین سالگرد پیروزی مشروطیت در ایران به آن سو می‌برم و از داشته‌های روزنامه‌نگارانة عصر مشروطه به نداشته‌های تاریخی این دوران که داشتن «روایتی تاریخمند» و «تصویری پیوسته» از این جهان پرفراز و فرود است می‌رسم.
انقلاب مشروطه در ایران علاوه بر میدانی برای شناخت آرمان‌های یک ملت و چگونگی دستیابی به آن‌ها، آوردگاهی برای نظرآزمایی‌های اجتماعی و سیاسی در باب ارتباطات و مطبوعات نیز هست. «قدرت سیاسی» و «جامعه مدنی» دو متغیر تأثیرگذار در شکل‌گیری و تحول نهادهای تمدنی جدید از جمله مطبوعات هستند، اگرچه خود هم از فرایند تأسیس و توسعه این نهادها متأثر می‌شوند. بر این اساس، مطالعه نسبت میان «ساخت قدرت و چگونگی تحول آن» از سویی و «جامعه مدنی و وضعیت قدیم و جدید آن» از سوی دیگر با «کم و کیف رشد و توسعه مطبوعات» در آستانه مشروطیت و پس از آن، موجب طرح فرضیه‌ها و نظریه‌های مختلف اجتماعی و سیاسی در ایران شده است. مطبوعات از لحاظ این‌که در طلیعه توجه جوامع جدید به وسایل ارتباط جمعی قرار دارند و در انقلاب مشروطه به مثابه مؤثرترین رسانه جدید، نقشی ویژه داشته‌اند، می‌توانند بخش مهمی از مطالعات تاریخی را در حوزه‌های توسعه اجتماعی، توسعه فرهنگی و توسعه سیاسی به خود اختصاص دهند.
مطالعات تاریخی نشان می‌دهد که مطبوعات به‌مثابه نهاد نوین تمدنی در ایران عصر مشروطه و پس از آن الزاماً همان کارکردها و کاربست‌های نو را نداشته و در زمینه‌هایی از مناسبات و روابط کهن با رویکردها و مصارف سنتی مواجه بوده است. علل و عوامل بروز این امر را باید بیش از نقش‌های رسمی و متعارف مطبوعات در کارکردهای غیرملموس و پنهان آن‌ها جست‌وجو کرد. در واقع مطبوعات چون معمولاً جانب تحول و ارتباط متقابل را می‌گیرند، لذا در جوامع توسعه‌نیافته، به‌آسانی مخل نظم‌های سنتی به شمار می‌آیند و با مقاومت‌های گوناگون فرهنگی و اجتماعی مواجه می‌شوند. علاوه بر این، شکل‌نگرفتن نهادهای مدنی و سیاسی جدید مثل احزاب، سندیکاها، انجمن‌ها و گروه‌های داوطلبانه و از میان رفتن آمرانه و اجباری نهادها و ساختارهای عرفی و مردمی، بار «سیاسی‌شدن» یا «سیاسی‌انگاشتن» غیرطبیعی را بر دوش مطبوعات می‌نهد. به همین دلیل مطبوعات در مقاطعی نظیر مشروطه کارکردی سیاسی و البته مؤثر پیدا می‌کنند اما با خطر ناپایداری این نقش نیز مواجه هستند. طبیعی است که در چنین موقعیتی آسیب‌پذیری‌های مطبوعات به‌ویژه در نااستواری‌های سیاسی بیشتر شده و عدم، وجود، ضعف و قدرت آن‌‌ها تابعی از وضع توسعه سیاسی در جامعه می‌شود .
من در کتاب «قدرت، جامعة مدنی و مطبوعات» که مطالعه‌ای تطبیقی در چگونگی توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی این رسانه در دو دورة متفاوت مشروطه و حاکمیت رضاشاه است به دلایل و اسباب اجتماعی و سیاسی طلوع و غروب مطبوعات مؤثر، اقبال و ادبار جامعه از آنها و دوام و کوتاهی عمر سرآمدان روزنامه‌نگاری پرداخته‌ام. نتیجه آنکه نهادی نشدن دستاوردهای دموکراتیک انقلاب مشروطه که منجر به شکل‌گیری مجدد دولت خودکامه، تضعیف بیشتر همان جامعه مدنی نحیف با شکل‌گیری فرهنگ سیاسی مشارکت ستیز و ناکارآمد شدن قانون و دستگاه‌های حل اختلاف در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی فرهنگی شد، مطبوعات را نیز به همین تناسب از دایرة قدرت و اثرگذاری اجتماعی و سیاسی خارج کرد و سطح اقبال عمومی و نخبگان را از آنها به حداقل رساند.
٢) روزنامه‌نگاری مشروطه البته رهیافت‌ها و دستاوردهای کم‌نظیری نیز در تاریخ فرهنگی و اجتماعی ارتباطات در ایران دارد که متأسفانه به سنّت و تجربه در جهان روزنامه‌نگاری بعد از خویش تبدیل نشده است. به سنت کاربرد طنز در روزنامه‌نگاری سیاسی که دهخدا بنیان‌ آن را نهاد برگردیم، ستون «چرند و پرند» او در روزنامه صوراسرافیل ظرفیت بنای «ژانر» جدیدی را در شیوة روزنامه‌نگاری نوین ایرانی گذاشت ولی دوام نیافت.
طنز دهخدا که به نوشته دکتر ضیاء موحّد تاریخ مصرف ندارد، و از سبک و شگردهای ادبی، هنرمندانه و اجتماعی برخوردار است. در همان زمان محدود انتشار بیست و دو شماره روزنامه باقی‌ ماند و از همان دنیای تاریخی خویش فراتر نیامد.
نمی‌توان و نباید باز چنین وقفه‌ها و ناپیوستگی‌ها را بر دوش، پاکمردان صاحب درک و دردمند نظیر دهخدا نهاد، عوامل و ریشه‌ها را باید در همان نسبت میان «توسعه سیاسی» و «جهان روزنامه‌نگاری» دانست.
سرنوشت دهخدا از سرنوشت صوراسرافیل و مسئولان آن جدا نیست، سرنوشت این سه تن مسئولان صوراسرافیل معرف مشروطه‌خواهانی بود که آرمان‌ها و آرزوهای نو داشتند. مسئولان صوراسرافیل یعنی مشروطه‌خواهان پیشاهنگ سه تن بودند: میرزاجهانگیرخان شیرازی که در مقابله با استبداد برخاست و جان بر سر عقیده داد، میرزا قاسم‌خان تبریزی که بعدها راه وزارت رضاشاهی برگزید و میرزا علی‌اکبرخان دهخدا که پس از سالها دربدری وارد عرصه فرهنگ و ادب شد و با نیکنامی و پاک‌زیستی بنایی بلند در حوزه زبان و ادب فارسی پی افکند.
٣) چرا جهان روزنامه‌نگاری حرفه‌ای و علمی در ایران پاره‌های تن خویش را در حافظه‌اش این نگاه نمی‌دارد؟ چرا روایت‌ها و ژانرهای روزنامه‌نگاری حرفه‌ای، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ادبی، علمی و…به رغم وجود روزنامه‌نگاران برجسته هنوز شکل نگرفته است؟ چرا حرفة روزنامه‌نگاری ـ یا دانش آن ـ داستان ندارد؟ چرا «انباشت تجربی» و «حافظه تاریخی» روزنامه‌نگاری ضعیف است؟ چرا روزنامه‌نگاری در ایران «فیلم و سریال» ندارد و گویی عکس‌ها و اسلایدهای پراکنده و از هم بریده است چرا بنای روزنامه‌نگاری تاریخمند و چند ساحتی خانه‌ای بر آب شده است، جامعه‌ای کوتاه مدت و دولتی مستعجل؟ اینها و دهها چرای دیگر، حکایت از وجود گسستگی‌هایی تاریخی و فرهنگی در روزنامه‌نگاری دارد.
تأمل در تجربه‌های زیسته‌ و بازنگری تاریخی رهیافت ‌های روزنامه‌نگاران حرفه‌ای یا دانش آموخته که از طریق گفت‌وگوهای نسلی و تدوین دانش و تجربه روزنامه‌نگاری به دست می‌آید، می‌تواند این هنر، فن و دانش را تاریخمند و توانا و صاحب سبک و روایت کند. ضعف سنت و حیات تاریخی روزنامه‌نگاری در ایران چه در صورت حرفه‌ای و چه در صورت نظری آن عملاً ذوق، هنر، تجربه و حتی دانش روزنامه‌نگاری را در همان سطح نقاط پراکنده و یا امواج کاهنده متوقف کرده است.
این ضعف در غیاب نهادهای مدنی و انجمن‌های حرفه‌ای و صنفی استمرار یافته و تشدید شده است. در واقع نهادهای مدنی خود به گونه‌ای از مکان‌ها و امکان‌های گفت‌وگو، تدوین زیسته‌ها و انتقال تجربه‌ها به حساب می‌آیند که می‌توانند به مثابه «حافظه تاریخی» روزنامه‌نگاران و روزنامه‌نگاری نیز عمل کنند.
بخشی از حکایت ناتمام روزنامه‌‌نگاری در ایران معلول و محصول همین «کم‌حافظگی» و غیبت روایت‌های مختلف از دانش و فن روزنامه‌نگاری تاریخی است.
نیاز روزنامه‌نگاری و روزنامه‌نگاران امروز ایران گفت‌وگوی مستمر میان سنّت و مدرنیته، فرهنگ و سیاست، تاریخ و اجتماع، هنر و صنعت و همه ساحت‌های متفاوت دیگر است. از مقاطع و دوره‌های موفق یا سرمشق‌ها و شخصیت‌های سرآمد روزنامه‌نگاری باید و می‌توان پیشینه، تبار و چشم‌انداز ساخت. در میان روزنامه‌نگاران دیروز و امروز و پیر و جوان ما این نمونه‌ها کم نیستند، اما سبک و تجربه و آورده آنها به رویه‌ها، روایت‌ها و ژانرهایی مؤثر تبدیل نشده‌اند.
جهان روزنامه‌نگاری هم متأسفانه مثل جهان‌های دیگر بیشتر بر ساخته از جزیره‌های پراکنده و گسسته از هم شده است، اما این بر ساختگی نه با سرشت فرهنگی دیروز آن و نه با قدرت ارتباطی امروزی تناسبی ندارد. در اندیشه‌ بازیافتن و برساختن زمینه‌ها، محرکه‌ها، نهادها و نمادهای گفت‌وگو و درهم آمیختگی ساحت‌ها و ژانرهای روزنامه‌نگاری باشیم.
۴) باز هم به سرمشقی موفق از روزنامه‌نگاری مشروطه و پس از آن برمی‌گردم. تجربه محمدتقی (ملک‌الشعرای بهار) برای بازخوانی در عرصة اندیشه، سیاست و فرهنگ هنوز صفحات ناخوانده بسیار دارد. بهار به عنوان «کنشگر سیاسی»، بهار به عنوان «کنشگر فرهنگی»، بهار به عنوان «کنشگر دانشگاهی» در فرایند تاریخی درهم تنیده و متداخل پس از مشروطه خود را در قالب «بهار روزنامه‌نگار» می‌گنجاند، قالبی که جنسش از فرهنگ است و فایده‌اش پیوند دادن و پل شدن میان پاره‌های مختلف فرهنگ.
دکتر مجید تهرانیان به اعتبار خویشاوندی‌اش با بهار و آشنائیش با دنیای چند وجهی بینش و کنش او و قدرت ارتباطات در مقدمه‌ای که بر کتاب مرغ سحر روایت پروانه بهار دختر شاعر از زندگی او دارد این مسأله را به درستی وا می‌کاود و می‌گوید:
«بهار پل فرهنگی مهمی میان فرهنگ مذهبی، ملی و متجدّد ایران بود» کمتر شاعر و متفکر معاصری در ایران توانسته است، چنین پیوندی را در آثار خود ایجاد کند. سیاست و فرهنگ ایران در سدة بیست دچار نوسانات شدیدی میان تمرکز و تشتّت، آزادی و خودکامگی، دنیاداری و دینداری شده است.
به همین دلیل پلی که دانشمندان و سیاستمدارانی مانند بهار، مصدق، بازرگان و خاتمی کوشیده‌اند بسازند، با افراط و تفریط‌های خانمانسوز غالباً ویران شده است. اگر ملت ایران بتواند به تعادل فرهنگی و سیاسی جدیدی در این معرکه برسد، سرنوشت ایران در سدة بیست‌ویکم به سرنوشت بهتری خواهد رسید.»
۵) «بهار سیاسی» نهادی ناآرام دارد، «بهار فرهنگی» در جایی متوقف نمی‌شود و «بهار دانشمند» هم تنها در پی دغدغه‌های صرف عالمانه نیست. نسبت میان جامعه، قدرت و انسان، گسترة تکاپوهای نظری و عملی او را تعیین می‌کند. پیوندی که زبان شاعرانة خود او بهتر از هر چیز دیگر فراز و فرودهای آن را نشان می‌دهد.
شور و شری ناگه اندر طوس زاد از انقلاب
فکرت من نیز بی‌رغبت به شور و شر نبود
در صف طلّاب بودم، در صف کتّاب نیز
در صف احرار هم چون من یکی صفدر نبود
در سیاست اوفتادم آخر از اوج علا
وین همی دانم به خوبی کان مرا در خور نبود
روزنامه‌گر شدم، با سائسان همسر شدم
وندر آن دوران کسم زین سائسان همسر نبود
گرچه بود از کفر و کافر ماجرای طبع دور
گام‌های انقلابی، لیک بی‌کیفر نبود
زندگی دشوار و پرهزینة بهار در سیاست او را به‌طور مکرّر به سوی عرصة فرهنگ و علم سوق می‌دهد و در همین جاست که «بهار ادیب و روشنفکر» و «بهار دانشمند و محقق» خواندنی و ستودنی می‌شود.
در این دو عرصه حداقل دو اثر به جا مانده از او هنوز مرجعیت و موضوعیت دارد. «تاریخ احزاب سیاسی» در دو جلد نمونة بارزی از تاریخ نگاری دست اول و مدرن است که وجدان علمی و نگاه بی‌طرفانه او را در روایت تاریخی وقایعی که خود درگیر آنها بوده است، نشان می‌دهد.
«سبک‌شناسی» بهار نیز اثر معتبر ادبی او در پایان راه سیاست و درشتی‌های آن است که چیره‌دستی او را در «آکادمی» و رعایت وسواس‌های علمی دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران نشان می‌دهد.
بهار در سال‌های آخر زندگی به تلاش دربارة ترویج صلح جهانی پرداخت و «جمعیت ایرانی هواداران صلح» را به راه انداخت. قصیدة معروف «جغد جنگ» او محصول همین دوران و زیستن در هوایی دیگر است:
کجاست روزگار صلح و ایمنی
شکفته مرز و باغ دلگشای او
کجاست عهد راستی و مردمی
فروغ عشق و تابش ضیای او
بهار در هر سه ساحت سیاست، فرهنگ و دانش نگاهی نقادانه و موشکافانه به قدرت سیاسی، جامعه و نخبگان دارد که در میان همه آنها دغدغة پایبندی به آزادی و گریز از استبداد برجسته و پررنگ است، این چهرة او را هم البته می‌توان در «بهار روزنامه‌نگار» پی گرفت که در آن زبانی زیبا و قلمی روان و سبکی مردم‌شناسانه دارد:
گفتم که مگر به نیروی قانون
آزادی را به تخت بنشانم
و امروز چنان شدم که بر کاغذ
آزاد نهاد خامه نتوانم
ای آزادی خجسته آزادی،
از وصل تو روی برنگردانم
تا مگر آنکه مرا به نزد خود خوانی
یا آنکه تو را به نزد خود خوانم
به راستی از این داشته‌ها و تجربه‌ها نمی‌توان روایت‌ها و ژانرهای مؤثر روزنامه‌نگارانه برساخت، روایت‌ها و ژانرهایی که به جای ناآشنایی با هم و گریز از هم، رو به سوی هم کند؟

نسخه مناسب چاپ