در کلیه جوامع دنیا برای هر لقب و نشانی، زمینهسازی دوستان و دستاندرکاران تأثیردارد. تفاوتها در میزان کمکها و زمینهها و روابطانسانهاست. از این روی، این بنـده هیچگاه نکوشیدهام که تاریخ فـارس را در دوران حافظ یا تاریخ نیشابور را در زمان خیام بشکافم یا آن وزیر محمود را که به شاهنامه فردوسی بیتوجه بوده، بازشناسی کنم. نردبان مثنوی مولانا و نوشتار عالمان و حکیمان جهان میتواند آدمی را راهبر باشد که در همه جا و همه چیز هنر و عیب وجود دارد ـ نمونههای والای شعر فارسی را نباید در محدوه کتاب لغت و وقایع تاریخی زمانهای دور به زندان کرد.
وقت خوانندگان ژرفنگر را بیشتر نباید گرفت. اهل نظر خوب میدانند که در میان اصحاب دین ودانشمندان شرکتهای بزرگ جهان هم در کنار انبوه آنها که «طبلزنان دخل ولایت برند»، پاکان ونیکان فراوانند که خدمت به خلق را بر سود بازار ترجیح میدهند:
در این چمن گل بیخار کس نچید، آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبی است
غزلوارة زیبای بهبهانی شعری را در ذهنم تداعی میکند که در حدود سال ۱۳۱۵ در مجله آینده (شادروان دکتر محمود افشار) دیده و به حافظه سپرده بودم: نیمتاج خانم سلماسی ـ دختر جوانی از خطه آذربایجان ـ اوضاع میهن را درخور نام ایران بزرگ نمیبیند. آرزو دارد که بزرگمردی ایران را راهبر شود و مردان ایران با تکیه به شمشیر و نیروی مردانگی کشور را به دوران عظمت گذشتهاش بازگردانند، شعری میگوید که مناسب آن زمان و شور میهنی اوست:
ایرانیان که فرّ کیان آرزو کنند
باید نخست کاوة خود جستجو کنند
مردی بزرگ باید و عزمی بزرگتر
تا حل مشکلات به نیروی او کنند
ایوان پی شکسته مرمّت نمیشود
صد بار اگر به ظاهر آن رنگ و رو کنند
مردانگی به قبضة شمشیر بسته است
مردان همیشه تکیه خود را بدو کنند
شد پاره پردة عجب از غیرت شما
اکنون بیاورید که زنها رفو کنند
شعر نوجوان آذری با شعر «در کارگاه» نقطههای مشترک دارد؛ هر دو گوینده سعادت و بهروزی ایران را خواهانند. از صورتسازی و رنگ و روغن و مدال میگریزند. هر دو افق روشنی را آرزو دارند، یکی کاوه را جستجو میکند و دیگری صبح راستین را. البته از نظر لفظ و محتوا فرق آشکاری است میان سروده نوجوان هفتاد سال پیش، با سخن سختة شاعری حرفهای در دوران پختگی او.
دیر بماندم
بهبهانی در زمان دیگری نوشتهای همراه کتاب شعر«خطی ز سرعت و آتش»۱ ارسال داشته بودند. چند بیت از شعری را که ناصرخسرو وار سروده در اینجا یاد میکنم.۲
بس که در این دیر کهنه دیر بماندم
سیر بماندم، ز عمر سیر بماندم
گرچه هنوزم به شصت سال بسی هست
باز بر این باورم که دیر بماندم
کس نشد آگه ز جلوههای نهانم
نقش خیالم که در ضمیر بماندم
ساقة نیلوفرم که خسته به یک پای
دیر و شکیبا در آبگیر بماندم
بند دو مردم ببست و در خم هر یک
چند گهی بندگیپذیر بماندم
بند یکی تا گسست، خواجة دیگر
بست و ز نو همچنان اسیر بماندم
وام یکی نام داد و آن دگری عشق
من به گروگان چنین حقیر بماندم
شاعر در بیت دوم به زیبایی و سخن نو میگوید کسی مرا در نیافت و نشناخت، ناگزیر مانند نقش خیال در ضمیرها به زندان ماندم. بیت سوم میرساند که گویندة شعر، بلندبالاست (گل نیلوفر) که سالهای دراز به شکیبایی و دشواری، ولی به سربلندی در آبگیر زناشویی بر پای ایستاده است. در یک پایی نیلوفر اشارتی به کمثباتی زندگی مشترک شاعر نهفته است، از نوع مردی که یک پا ندارد. ناگزیر باید با یک پا صحرا و کوه و صخرة زندگی پرنشیب و فراز را بپیماید.
در شعر فارسی دیده نشده که کسی به این زیبایی و فصاحت دو زناشویی نامناسب خود را بیان کرده باشد. ترکیب تازة «بندگیپذیر»۳ در مورد همسر متعهد و فرمانبردار، شیوا و گویاست. مصرع آخر گویای داستان نافرجام همة بانوانی است که در گرو درهم و دینار و لانه و کاشانه اسیر مردان خودخواه بودهاند. بنده هر چند آشنایی فراگیر با کتابهای شعر این سخنور و گویندگان معاصر او ندارم، این چند شعر را که از نامه و سرودههای ایشان برگرفتهام، از شعرهای گرانسنگ زمان ما میدانم.
ادامه دارد
پینوشتها:
۱ ـ زوّار، تهران، ۱۳۶۶.
۲ ـ دیر بماندم در ایـن سرای کهن من
تـا کهنم کرد صحبت دی و بهمن
دیر بماندم که شصت سال بماندم
تـا بـه شبان روزها همی بـروم مـن
گویی بهمان ز من مهست و نمردهست
آب همی کوبی ای رفیق بـه هاون
راست نیاید قیاس خلق در این باب
زخم فلک را نه مغفر است و نـه جوشن
گر به قیـاس من وتـو بودی، مطـرب
زنده نمـاندی بـه گیتی از پس مؤذن
شـد گل رویت چو کاه و توبه حریصی
راست همی کن نگارخانه و گلشن
بـررس نیکـو بـه شعـر حکمت حجت
زانکه بلند و قوی است چونکُه قارَن
(ناصرخسرو)
حکیم ابوالحسن جلوه اصفهانی (۱۳۱۴ـ ۱۲۳۸ ق) به اقتفای ناصرخسرو میگوید:
خـویش نه بشناسی ای فرو شده در تن
تن بهل، این غفلت دراز برافکن
چند نمایی که تـو منی بنه این ریو
ای تن خاکی که نیستی تو همی من
گـردون چون هاون ست و کوبه حوادث
نرم شدم اندرین مطبق هاون
دامن تو قـدسیان بــه لابه بگیرند
گر تو بر این خاکیان فشانی دامن
۳ ـ ترکیب «بندگیپذیر» را به گمان من، بهبهانی برای نخستین بار در ادب فارسی بهکار برده است. در سه بیت آخر غزل، جایگاه این ترکیب خوب مشخص و مقرر شده است. تعبیههایی را به کار گرفتهاند تا کسی را به بهانه مناسبی بندگیپذیر کنند. البته باید کسی تمایلی و گرایش به بندگیپذیری داشته باشد تا او را بدان بهانه بندگیپذیر کنند.
این ترکیب نو، خواه ناخواه به ما از فرد به گروه پروانه پرواز میدهد. فیالمثل نگارنده چنین میاندیشد که در زمان ما بعضی سادهدلان و گروهی از رندان سیاسی بهانههائی را عرضه داشتهاند که ملت ایران را در برابر سیاست غربیها بندگیپذیر کنند. سـادهدلان آنـهایی هستند یـا بـودهاند کـه صلاح و فـلاح ایـران را در درازای زمـان پیروی چشمبسته از روشها و مکتبهای غرب بدانند، حتی در حقوق بشر، در مسائل اجتماعی و نظایر آنها. گروه رندان سیاسی مانند آنها که مزدور پیروی از برنامههای سیاسی و اقتصادی و سوقالجیشی کشورهای دیگرند. بعضی از اهل نظر، دولتهای پیش از انقلاب اسلامی را فرمانبردار تمایلات به امریکا میدانستند که میخواستند ایرانی را در اقمار امریکا جای بدهند و فرهنگ ایران را هم در فرهنگ غرب مستحیل کنند. دولتی که در دهه پیش از انقلاب اسلامی بر سر کار بود، علناً تمایلات فرمانبری از غرب را جویا بود. آن دولتها را باید دولتهای بندگیپذیر شمرد.