زندگی شهری دارد روزبهروز بیعاطفهتر و مسئولیتگریزتر میشود. دویدن و تلاش مرگبار برای امرار معاش و روز را به شب رساندن و از دیوار حقیقت بالا رفتن برای فتح کندوی امید، قصههایی است که دارد زندگی را در شهرهای امروز ما میبلعد. ما داریم در هیاهو و زیرگرفتن نعشِ امیدوار همدیگر و رد شدن از روی روح هم تکرار میشویم. داریم برمیگردیم به عصر طغیان بدویت بر روح معصوم آدم. داریم له شدن و له کردن را تجربه میکنیم، بی آنکه از عواقبش حتی بر خود ذرهای هراسزده شویم. این دیگر چه جور گذرانی است؟
گم شدن در بوی دود و زوزه بوقهای ممتد کامیونی و رژه بیرحم موتورسواران در پیادهروها و پوزخند زدن به کودکانی که نگاهمان میکنند. شما اسم این دلهرهها را چه میگذارید؟
زندگی شاید همین شلوغ پلوغیها باشد
به جرأت میتوان گفت که هیچ سازمان و نهاد و ادارهای همتای شهرداری، قدرت و اختیارات و قوانین اجراییاش تنگاتنگ با زندگی شهروندان در ارتباط نیست. به خاطر همین میتوان شهرداری را شاهراه ارتباط مردم و دولت فرض کرد، با این اعتبار که اعتماد شهروندان، شالوده این پل است. شهرداری به نوعی در جیک وپیک زندگی شهروندان سهیم است. سیرتا پیاز زندگی عمومی را در ید اختیار دارد.
با این حال، بر مبنای قانون نانوشته اعتماد شهروندان، تلاش میکند تا هر جور که شده، حافظ منابع شهروندی شناخته شود؛ ویژگی که ساختارهای اجرایی دولتی برای بهدست آوردن سر سوزنی از آن، چه تدابیری که نمیاندیشند. البته که ارزشش را دارد. اعتماد، میوه سر چراغ نیست که بشود در ایستگاههای حراج، آن را خرید و به نیّات متنوع خیراتش کرد. اعتماد، لغزندهترین بخش هویت مراکز عمومی است که گاه و بسا بسیار، به راحتی آب خوردن از دست میرود و بهجایش تأسف میماند و تأسف. حالا اصل حرف چیست؟ شهرداری، شهروندان، اعتماد یا بیاعتمادی؟
یک نگاه به پیادهروها و خیابانها بیندازید! حالا کم کم کنجکاویام دارد به بدبینی و پرسشهای ناخوشکننده بدل می شود. میپرسم: سر چهارراهها را دیدهاید؟ با توقف اتومبیلها پشت چراغ قرمز، به یکباره دهها کودک ریز و درشت با شیشهشور و دستمال و تکهای اسفنج، به سمت ماشینها حملهور میشوند. بگذریم که صاحبان اتومبیل، هرکدام به نوعی از این میهمانان ناخوانده در ستوهند، از این تمیزکاران که سر سوزنی نگران بهداشت نداشته خود و دیگران نیستند. مشکل کجاست؟
عبور کردن از میان این لشگر تمیزکار و سرگردان در چهارراهها، کار شاقی است. ضمن این که آدم گاه مجبور میشود برخلاف میل خود، رفتاری توأم با خشونت کلامی داشته باشد: یعنی یکی نیست اینها را از دست و پای مردم جمع کند؟
درصد بالایی از ترافیک، در اثر هجوم همین کودکان به چهارراههاست. بوق ممتد ماشینها روی مخ آدم میرود و میآید. گرما کلافه میکند، هجوم اینها هم جای خود. میپرسم: متولی کودکان خیابانی، کدام اداره و سازمان است؟
درخصوص این طیف از شهروندان، قوانین شفافی وجود دارد. در این که این نوع رفتار شلخته، چهره شهر را در هم میرَمباند و آسایش و حریم خیابانها را درهم میریزد، جای تردید نیست. اما اینکه چرا کسی دم برنمیآورد و از صدمات و خساراتی که این رفتار بر روح و روان و عواطف و احساسات تکتک شهروندان وارد میسازد، حرفی نمیزند، جای حیرت دارد. البته که کار ما از حیرت هم گذشته است. این بند از قوانین را برای آن عزیزانی میآورم که قانون، سهمی از حفاظت از اعتماد زندگی شهروندی را به قوه تشخیص ایشان سپرده است. برای خواندن این سطرها کافی است کمی وجدان، چاشنی اوقات خلوت خود کنید. آنچه که دیرگاهی است در چهارراهها و کوچه پسکوچهها جریان دارد، سخت آزاردهنده و نفلهکننده امکانات و حیثیت و اعتبار زندگی شهروندی است.
آقایان! رئیس محترم! شما را به هر که قبول دارید، چارهای کنید. این تصاویر شایسته زندگی ایرانی نیست.
آدم های پیاده چه حقی دارند در پیادهرو راه بروند؟
میپرسم: آیا فضاهای شهری، پیادهروها و معابر در اختیار شهرداریهاست؟ آیا اجاره این فضاها توسط شهرداری، آن طور که برخی بر آن پای فشردهاند، میتواند سبب سرزندگی و شور و نشاط در سطح شهر شود؟
اگر حوصلهاش را دارید، تشریف ببرید سری به خیابان اصلی شهر یعنی خیابان انقلاب بزنید. پیادهروهای این خیابان را مرور کنید. ببینید دستفروشان، از هر تیره و طایفه، چه بر سر پیادهرو آوردهاند؟
جناب آقای شهردار!
برای تفنن هم که شده، سری به این خیابان بزنید. با چشمهای خود ببینید که چه حق و حقوقی از آدمیان، کودک و میانسال و زن و مرد و عابر، دارد ضایع میشود. حالا در پیادهروها، تنها چیزی که میتواند حیرت شما را برانگیزد، آرامش و آسایش شهروندان است؛ عبور و مرور بیملاحظه و گستاخانه موتورسواران، شور و عربده دستفروشان و دست وپاگیری شلخته فروشندگانی که معلوم نیست برچه مبنایی و با چه پشتوانهای پیادهروها را تصاحب کردهاند و دارد تعدادشان روزبهروز هم بیشتر و بیشتر میشود. شما که مسئولیت حفظ اعتماد شهروندان را دارید، لطف بفرمایید و قدم رنجه کنید و پیادهروهای شهرمان را به ما برگردانید.
پیادهرو جای موتورسواری نیست!
زندگی شهری ملزوماتی دارد. البته که شهرنشینی، خاصه در اینجا نشان از تمول و رشد فرهنگ زندگی نیست. به اینها کاری ندارم. میخواهم گوشزد کنم پیادهروها که روزی روزگاری معبری برای تفنن و عوض کردن حال و هوا بود، حالا یک معضل بزرگ و گره کور است.
این گره کور را ببینید و برای نگهداری حریمش قانون را، فقط و فقط قانون را به کمک اخلاق بخوانید. همین مانده که به جرم راه رفتن در پیادهرو، موتورسواران جسور و خاطی و بددهان و بیپروا بخوابانند بیخ گوشمان که: به تو چه! برو برس به کارت عمو!
کمی رحم و ادب و مروت و نوع دوستی و احترام گذاشتن به دیگران را بیاموزیم. از ما گذشت، چیزی اینجا دارد تکهتکه میشود، چیزهایی دارد مفت مفت سلاخی میشود و میمیرد، بی آنکه کسی خم بر ابرو بیاورد. نگران باشید. وقت نگرانی است.
code