قصۀ تلخ شهر
شاهرخ تندروصالح
 

زندگی شهری دارد روزبه‎روز بی‏عاطفه‏تر و مسئولیت‎گریزتر می‎شود. دویدن و تلاش مرگبار برای امرار معاش و روز را به شب رساندن و از دیوار حقیقت بالا رفتن برای فتح کندوی امید، قصه‎هایی است که دارد زندگی را در شهرهای امروز ما می‎بلعد. ما داریم در هیاهو و زیرگرفتن نعشِ امیدوار همدیگر و رد شدن از روی روح هم تکرار می‎شویم. داریم برمی‎گردیم به عصر طغیان بدویت بر روح معصوم آدم. داریم له شدن و له کردن را تجربه می‌کنیم، بی آن‌که از عواقبش حتی بر خود ذره‎ای هراس‎زده شویم. این دیگر چه جور گذرانی است؟
گم شدن در بوی دود و زوزه بوق‎های ممتد کامیونی و رژه بی‎رحم موتورسواران در پیاده‎روها و پوزخند زدن به کودکانی که نگاهمان می‎کنند. شما اسم این دلهره‎ها را چه می‎گذارید؟

زندگی شاید همین شلوغ پلوغی‎ها باشد
به جرأت می‎توان گفت که هیچ سازمان و نهاد و اداره‎ای همتای شهرداری، قدرت و اختیارات و قوانین اجرایی‎اش تنگاتنگ با زندگی شهروندان در ارتباط نیست. به خاطر همین می‎توان شهرداری را شاهراه ارتباط مردم و دولت فرض کرد، با این اعتبار که اعتماد شهروندان، شالوده این پل است. شهرداری به نوعی در جیک وپیک زندگی شهروندان سهیم است. سیرتا پیاز زندگی عمومی را در ید اختیار دارد.
با این حال، بر مبنای قانون نانوشته اعتماد شهروندان، تلاش می‎کند تا هر جور که شده، حافظ منابع شهروندی شناخته شود؛ ویژگی که ساختارهای اجرایی دولتی برای به‎دست آوردن سر سوزنی از آن، چه تدابیری که نمی‎اندیشند. البته که ارزشش را دارد. اعتماد، میوه سر چراغ نیست که بشود در ایستگاه‎های حراج، آن را خرید و به نیّات متنوع خیراتش کرد. اعتماد، لغزنده‎ترین بخش هویت مراکز عمومی است که گاه و بسا بسیار، به راحتی آب خوردن از دست می‎رود و به‏جایش تأسف می‏ماند و تأسف. حالا اصل حرف چیست؟ شهرداری، شهروندان، اعتماد یا بی‎اعتمادی؟
یک نگاه به پیاده‎‏روها و خیابان‎ها بیندازید! حالا کم ‎کم کنجکاوی‎ام دارد به بدبینی و پرسش‎های ناخوش‎کننده بدل می شود. می‎پرسم: سر چهارراه‏ها را دیده‎اید؟ با توقف اتومبیل‎ها پشت چراغ قرمز، به یکباره ده‎ها کودک ریز و درشت با شیشه‎شور و دستمال و تکه‏ای اسفنج، به سمت ماشین‏ها حمله‏ور می‎شوند. بگذریم که صاحبان اتومبیل، هرکدام به نوعی از این میهمانان ناخوانده در ستوهند، از این تمیزکاران که سر سوزنی نگران بهداشت نداشته خود و دیگران نیستند. مشکل کجاست؟
عبور کردن از میان این لشگر تمیزکار و سرگردان در چهارراه‎ها، کار شاقی است. ضمن این که آدم گاه مجبور می‎شود برخلاف میل خود، رفتاری توأم با خشونت کلامی داشته باشد: یعنی یکی نیست این‏ها را از دست و پای مردم جمع کند؟
درصد بالایی از ترافیک، در اثر هجوم همین کودکان به چهارراه‎هاست. بوق ممتد ماشین‎ها روی مخ آدم می‎رود و می‏آید. گرما کلافه می‎کند، هجوم این‎ها هم جای خود. می‎پرسم: متولی کودکان خیابانی، کدام اداره و سازمان است؟
درخصوص این طیف از شهروندان، قوانین شفافی وجود دارد. در این که این نوع رفتار شلخته، چهره شهر را در هم می‎رَمباند و آسایش و حریم خیابان‎ها را درهم می‎ریزد، جای تردید نیست. اما این‏که چرا کسی دم برنمی‎آورد و از صدمات و خساراتی که این رفتار بر روح و روان و عواطف و احساسات تک‎تک شهروندان وارد می‎سازد، حرفی نمی‎زند، جای حیرت دارد. البته که کار ما از حیرت هم گذشته است. این بند از قوانین را برای آن عزیزانی می‏آورم که قانون، سهمی از حفاظت از اعتماد زندگی شهروندی را به قوه تشخیص ایشان سپرده است. برای خواندن این سطرها کافی است کمی وجدان، چاشنی اوقات خلوت خود کنید. آن‎چه که دیرگاهی است در چهارراه‎ها و کوچه پس‏کوچه‎ها جریان دارد، سخت آزاردهنده و نفله‎کننده امکانات و حیثیت و اعتبار زندگی شهروندی است.
آقایان! رئیس محترم! شما را به هر که قبول دارید، چاره‏ای کنید. این تصاویر شایسته زندگی ایرانی نیست.
آدم های پیاده چه حقی دارند در پیاده‎رو راه بروند؟
می‎پرسم: آیا فضاهای شهری، پیاده‎روها و معابر در اختیار شهرداری‎هاست؟ آیا اجاره این فضاها توسط شهرداری، آن طور که برخی بر آن پای فشرده‎اند، می‎تواند سبب سرزندگی و شور و نشاط در سطح شهر شود؟
اگر حوصله‎اش را دارید، تشریف ببرید سری به خیابان اصلی شهر یعنی خیابان انقلاب بزنید. پیاده‎روهای این خیابان را مرور کنید. ببینید دستفروشان، از هر تیره و طایفه، چه بر سر پیاده‎رو آورده‎اند؟
جناب آقای شهردار!
برای تفنن هم که شده، سری به این خیابان بزنید. با چشم‎های خود ببینید که چه حق و حقوقی از آدمیان، کودک و میانسال و زن و مرد و عابر، دارد ضایع می‎شود. حالا در پیاده‎روها، تنها چیزی که می‎تواند حیرت شما را برانگیزد، آرامش و آسایش شهروندان است؛ عبور و مرور بی‎ملاحظه و گستاخانه موتورسواران، شور و عربده دستفروشان و دست وپاگیری شلخته فروشندگانی که معلوم نیست برچه مبنایی و با چه پشتوانه‎ای پیاده‎روها را تصاحب کرده‎اند و دارد تعدادشان روزبه‏روز هم بیشتر و بیشتر می‎شود. شما که مسئولیت حفظ اعتماد شهروندان را دارید، لطف بفرمایید و قدم رنجه کنید و پیاده‏روهای شهرمان را به ما برگردانید.
پیاده‎رو جای موتورسواری نیست!
زندگی شهری ملزوماتی دارد. البته که شهرنشینی، خاصه در این‎جا نشان از تمول و رشد فرهنگ زندگی نیست. به این‎ها کاری ندارم. می‎خواهم گوشزد کنم پیاده‎روها که روزی روزگاری معبری برای تفنن و عوض کردن حال و هوا بود، حالا یک معضل بزرگ و گره کور است.
این گره کور را ببینید و برای نگهداری حریمش قانون را، فقط و فقط قانون را به کمک اخلاق بخوانید. همین مانده که به جرم راه رفتن در پیاده‎رو، موتورسواران جسور و خاطی و بددهان و بی‎پروا بخوابانند بیخ گوشمان که: به تو چه! برو برس به کارت عمو!
کمی رحم و ادب و مروت و نوع دوستی و احترام گذاشتن به دیگران را بیاموزیم. از ما گذشت، چیزی این‎جا دارد تکه‎تکه می‎شود، چیزهایی دارد مفت مفت سلاخی می‏شود و می‏میرد، بی آن‎که کسی خم بر ابرو بیاورد. نگران باشید. وقت نگرانی است.

code

نسخه مناسب چاپ