میگویند آدمی صدای جریان آب را دوست دارد، چون او را به یاد آرامش دوران جنینی در شکم مادرش میاندازد، زمانی که در بستری پر از آب شناور بود. صداهای طبیعت، آرامشبخشند.
هرگاه جان آدمی به تنگ میآید از هیاهو و همهمه، با پناه بردن به دامان طبیعت میتواند آرامش ازدسترفته را بازیابد؛ برود به جایی که روزها جز صدای وزش نسیم خنک لابهلای برگ درختان نشنود و شبها جز صدای جیرجیرکها پشت پنجره.
اما هویت شهر با هیاهو و همهمه گره خورده است. صبح و عصر در ترافیک، میان صداهای جورواجور بوقها و اگزوزها شکنجه میشوی. اگر سوار مترو باشی، دستفروشان با فریادهایشان دیوانهات میکنند، چشمانت را میبندی و با خودت میگویی این بندگان خدا هم ناچارند جنسشان را تبلیغ کنند! خدا نکند شاهد تصادف یا زورگیری یا دعوا باشی، فرکانسهایی از صدای آدمیزاد میشنوی که گمان نمیبردی در بازه قدرت حنجره انسان وجود
داشته باشد!
اگر یک روز در خانه باشی و بخواهی کمی بیشتر بخوابی، صدای فروشندگان دورهگرد اجازه نمیدهد؛ آنها که شاید مجبورند برای رساندن صدایشان به طبقات بالاتر آپارتمانهای بلند، بلندتر فریاد بزنند یا صدای ضبطشده تبلیغاتشان را زیادتر کنند. وسط روز تعطیل، بعد از ناهار همینکه چشمانت کمی گرم میشود، صدای تخلیه بار مصالح ساختمان بغلی، اوقاتت را تلخ میکند. شبها وقتی پسر همسایه که اگزوز ماشینش را دستکاری کرده از سرکار برمیگردد، دو دقیقه تمام در کوچه گاز میدهد تا به همه نشان بدهد چه هنری دارد!
صدای بازی بچه های همسایه طبقه بالا و بگومگوی زوج خانه بغلی و هزار صدای دیگر می توانند پس زمینه همه این صداها
باشند.
نیمهشب صداها هنوز ادامه دارند، هرکس با هر اعتقادی که دارد، بهنوعی مشغول تولید صداست، جوانکی که صدای ضبط ماشینش را تا آخر زیاد کرده و آن یکی که با تمام توان در کوچه های تنگ و در مراسم مذهبی طبل میزند، هیچکدام مراعات حال بیماران را نمیکنند.
اینطور میشود که برنامهنویسها نتیجه میگیرند برنامهای برای موبایل طراحی کنند که کارش پخش صداهای آرامشبخش باشد، یعنی وقتی برای خواب آماده میشوی، در آن برنامه هر صدایی را که دلت میخواهد بهعنوان لالایی انتخاب کنی، صدای آبشار، صدای رعدوبرق، صدای باد، صدای بارش باران، صدای آواز
پرندگان…
انسان معاصر، طبیعت را نابود کرده و بهجای جنگلها و دریاچهها آسمانخراش ساخته، اما خودش هم میداند که درنهایت برای رسیدن به آرامش، دوباره باید دست بهدامان همان طبیعتی شود که نابودش کرده است. مبادا زمانی به این موضوع پی ببرد که جز مشابهسازی صداهایی در یک برنامه کامپیوتری، چیزی از طبیعت باقی نمانده باشد!
code