میدان مشق
رویای آرامش
ارمغان زمان فشمی
 

می‏گویند آدمی صدای جریان آب را دوست دارد، چون او را به یاد آرامش دوران جنینی در شکم مادرش می‏اندازد، زمانی که در بستری پر از آب شناور بود. صداهای طبیعت، آرامش‏بخشند.
هرگاه جان آدمی به تنگ می‎آید از هیاهو و همهمه، با پناه بردن به دامان طبیعت می‏تواند آرامش ازدست‎رفته را بازیابد؛ برود به جایی که روزها جز صدای وزش نسیم خنک لابه‎لای برگ درختان نشنود و شب‏ها جز صدای جیرجیرک‏ها پشت پنجره.
اما هویت شهر با هیاهو و همهمه گره خورده است. صبح و عصر در ترافیک، میان صداهای جورواجور بوق‏ها و اگزوزها شکنجه می‏شوی. اگر سوار مترو باشی، دستفروشان با فریادهایشان دیوانه‏ات می‏کنند، چشمانت را می‏بندی و با خودت می‌گویی این بندگان خدا هم ناچارند جنسشان را تبلیغ کنند! خدا نکند شاهد تصادف یا زورگیری یا دعوا باشی، فرکانس‏هایی از صدای آدمیزاد می‎شنوی که گمان نمی‏بردی در بازه قدرت حنجره انسان وجود
داشته باشد!
اگر یک روز در خانه باشی و بخواهی کمی بیشتر بخوابی، صدای فروشندگان دوره‏گرد اجازه نمی‎دهد؛ آن‏ها که شاید مجبورند برای رساندن صدایشان به طبقات بالاتر آپارتمان‏های بلند، بلندتر فریاد بزنند یا صدای ضبط‏شده تبلیغاتشان را زیادتر کنند. وسط روز تعطیل، بعد از ناهار همین‏که چشمانت کمی گرم می‏شود، صدای تخلیه بار مصالح ساختمان بغلی، اوقاتت را تلخ می‎کند. شب‏ها وقتی پسر همسایه که اگزوز ماشینش را دستکاری کرده از سرکار برمی‏گردد، دو دقیقه تمام در کوچه گاز می‎دهد تا به همه نشان بدهد چه هنری دارد!
صدای بازی بچه های همسایه طبقه بالا و بگومگوی زوج خانه بغلی و هزار صدای دیگر می توانند پس زمینه همه این صداها
باشند.
نیمه‏شب صداها هنوز ادامه دارند، هرکس با هر اعتقادی که دارد، به‏نوعی مشغول تولید صداست، جوانکی که صدای ضبط ماشینش را تا آخر زیاد کرده و آن یکی که با تمام توان در کوچه های تنگ و در مراسم مذهبی طبل می‏زند، هیچ‏کدام مراعات حال بیماران را نمی‏کنند.
این‎طور می‏شود که برنامه‏نویس‏ها نتیجه می‏گیرند برنامه‏ای برای موبایل طراحی کنند که کارش پخش صداهای آرامش‏بخش باشد، یعنی وقتی برای خواب آماده می‎شوی، در آن برنامه هر صدایی را که دلت می‏خواهد به‏عنوان لالایی انتخاب کنی، صدای آبشار، صدای رعدوبرق، صدای باد، صدای بارش باران، صدای آواز
پرندگان…
انسان معاصر، طبیعت را نابود کرده و به‏جای جنگل‏ها و دریاچه‏ها آسمان‏خراش ساخته، اما خودش هم می‎داند که درنهایت برای رسیدن به آرامش، دوباره باید دست به‏دامان همان طبیعتی شود که نابودش کرده است. مبادا زمانی به این موضوع پی ببرد که جز مشابه‎سازی صداهایی در یک برنامه‏ کامپیوتری، چیزی از طبیعت باقی نمانده باشد!

code

نسخه مناسب چاپ