یادکرد و خاطراتی از استاد محمد رضا حکیمی - بخش اول
مانیفست مرجع
جلال رفیع
 

این مقاله سال ها قبل نوشته شده و از بهترین نوشته ها در وصف مرحوم استاد حکیمی است.با توجه به اینکه پایان مرداد ماه سالگرد رحلت استاد محمد رضا حکیمی ست، لذا این مقاله که به توصیه ی خود استاد حکیمی نوشته شده است، به همان مناسبت منتشر می شود و ادامه آن در شماره آینده بنظر خوانندگان گرامی خواهد رسید:
هذا الذی تعرف البطحاء و طاته
و البیت یعرفه و الحل و الحرم
هنوز گرما را حس می‌کنم، گرمای کلام استاد کلاس درس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران را، چنان نزدیک، که انگار همین دیروز بود. همراه با جمعی از دانشجویان دانشکده‌های مختلف ـ که آن روزها در باغ بزرگ دانشگاه تهران، سودای دستیابی به میوه‌های درخت دانش و داد و دین را درسر می‌پروراندند، و امروز هر کدام سرنوشتی ویژه را رقم زده‌اند ـ وارد کلاس درس استاد شدم: تدریس «نهج‌البلاغه» و تفسیر خطبه‌ها و نامه‌های شورانگیز بزرگمردی که مسیحی معروف معاصر (جرج جرداق) او را «صوت العداله الانسانیه» نامیده است، بسیار جذاب بود.
آن روزها، هیچ کلاسی از حضور «چشم و گوش» حکومت، بی‌بهره نبود. بهانه می‌جستند و درس عشق از لوح کلاس می‌شستند. احساس می‌کردم که استاد با همه وجود می‌کوشد تا ژرفای کلام امام علی را در حدی که توان معلم و ظرفیت دانشجو اقتضا می‌کند آشکار کند، اما انگار گاهی گره‌ای در کار است. تدریس که پایان گرفت و دانشجویان پراکنده شدند، معدودی از بازماندگان با کنجکاوی و اشتیاق همیشگی‌شان استاد را محاصره کردند. نه تنها بچه‌های مذهبی و مبارز، بلکه کمونیست‌ها و همکلاس‌های متأثر از مارکسیسم‌ هم پی در پی سؤال می‌کردند و جواب می‌شنیدند…
استاد به یکی از دانشجویانی که سابقه چندین سال طلبگی در حوزه علمیه قم داشت آهسته گفته بود: ‌«من در کلاس درس نهج‌البلاغه، به دلیل حساسیتی که ساواک و «چشم و گوش»های اعزامی‌اش نسبت به این کتاب دارند، دست و زبانم باز نیست، تا شما بتوانید به من بگویید:
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی
هرچه می‌خواهد دل تنگت بگوی!
البته من نیاز را در دفتر چشمان شما می‌خوانم و می‌دانم که چه می‌گویید و چه می‌خواهید. درس دیگری در همین دانشکده در باب ادب عرب دارم. قصیده مشهور «فرزدق» را شرح می‌دهم. آنچه ظاهر است این است که از زبان عربی و ادبیات عرب سخن می‌گوییم و بس. اما همین پوشش و همین شهرت موجب می‌شود که از سوی ساواک نسبت به آن درس و آن کلاس، حساسیت کمتر و نظارت کمتر و نتیجتاً آزادی بیان بیشتری وجود داشته باشد. بنابراین می‌توانید دانشجویان اهل درک و درد را به حضور بیشتر در آن کلاس دعوت کنید.»
و چنین بود که من بار دیگر در کلاس تشریح و تفسیر «قصیده فرزدق»، به شاگردی و درس‌آموزی نشستم. البته همان ایام، روزگاری بود که خود نیز به تناسب نیازهای محیط متلاطم دانشجویی و در کشاکش جریان‌های فکری منتسب به عدالت‌خواهی ماتریالیستی و آزادی‌خواهی کاپیتالیستی، جزوه‌های ناقص و نارسایی را می‌نوشتم تا در کتابخانه دانشجویان انجمن اسلامی، در دانشکده‌های مختلف و دانشگاه‌های موجود تکثیر شود (چندی بعد، در غیاب من، برخی از همان جزوه‌ها به صورت کتابک‌هایی از سوی انتشارات بعثت و دفتر نشر فرهنگ اسلامی و چند ناشر دیگر منتشر شد). این جمله معترضه را بدان سبب بر زبان قلم آوردم تا به برخی از ویژگی‌های فضای دانشگاه در آن ایام اشاره کرده باشم.
کلاس درس استاد محمدرضا حکیمی، با استقبال دانشجویان دوره لیسانس تا دوره دکتری مواجه بود؛ صاحبنظری چون او می‌بایست، که هم حوزوی بود و هم دانشگاهی، هم حوزه‌شناس بود و هم دانشگاه‌شناس، هم زبان اهل تجدد را می‌دانست و هم زبان اهل سنت را. و روشن است که واژه اهل سنت در اینجا، نه به تقسیم‌بندی عقیدتی شیعه و سنی بلکه به علوم و معارف حوزوی اشاره دارد. البته علامه حکیمی ما، انصافاً در شناخت مبانی تشیع و تسنن ـ هر دو ـ استاد است.
من، استاد حکیمی را پیش از آن روزها نیز می‌شناختم. تقریظ ایشان را در صدر کتاب «اقوال الائمه»ی جناب محب الاسلام (حاج سید علی‌اکبر موسوی خراسانی) دیده بودم. تقریظ ایشان را بر آن کتاب، همراه با تقریظ‌های علما و فقها (آیت‌الله مکارم شیرازی و آیت‌الله محمدتقی قمی و دیگران) خوانده بودم. نقش نیرومند استاد را در جلب و جذب دانشوران و صاحبنظران و صاحب‌هنران مختلف ـ بلکه بعضا مخالف با یکدیگر ـ از جمله، در کتاب «یادنامه علامه امینی» دریافته بودم. حوزه و دانشگاه و قدیم و جدید را چنین حلقه وصل شایسته‌ای می‌بایست. و این، خود یکی دیگر از امتیازات حکیمی بود و هست. مرحوم اخوان ثالث ـ یکی از برجسته‌ترین‌ها و تواناترین‌ها در میان شعرای خراسانی تاریخ معاصر ایران ـ معمولاً جز در برابر جاذبه اهل بیت ادب و علم و هنر و آزادگی تسلیم نمی‌شد. استاد به راحتی و روانی و با سعه صدر توانسته بود مقاله قرآنی شاعرانه اخوان را در یادنامه مذکور، با مقالات بسیاری از عالمان دین و دانشمندان عرصه تحقیق، به همسایگی بنشاند. برخلاف نظر بزرگوارانی که ممکن است این قبیل اقدامات را بی‌اهمیت و بلکه منفی تلقی کنند، دانشجویان اسلامی و مبارز نیز اکثریت صاحبنظران اندیشه و اندیشمند در آن روزگار، برای این تلاش و تقریب، ارزش بسیار قائل بودند. تلاش برای تقریب میان ایرانی با ایرانی یا شیعه با شیعه، اگر لازم‌تر و فوری‌تر از تلاش‌ برای تقریب میان مذاهب اسلامی نبود، باری (لااقل از باب مقدمه واجب) کمتر از آن نیز نمی‌توانست باشد.
کتاب «اسلام در ایران» که به قلم پطروشفسکی (محقق روسی مارکسیست) و با ترجمه جناب کریم کشاورز منتشر شد، با نقدها و توضیحات و حاشیه‌هایی همراه بود که قلم محققانه استاد محمدرضا حکیمی نگاشته بود. توضیحات و نقدها اگرچه به متن کتاب مربوط می‌شد، اما خود به تنهایی یک کتاب بود. شاید کمتر کسی می‌توانست نقدی چنان عالمانه و پژوهشگرانه را، بدون تعصب‌های سطحی و شعارهای شتابزده، با حلم و حوصله زیبنده یک عالم دینی زمان‌شناس، عاری از لعن و طعن‌های بی‌ثمر بلکه منتج به نتیجه معکوس، و در همان حال، مبتنی بر منابع معتبر اصیل، در برابر پطروشفسکی نامدار، آنهم در زمانه‌ای که پژوهشگران روسی (شوروی سابق) در ذهن و ضمیر بسیاری از جوانان و حتی میانسالان آن روزگار آرمانگرا، اسطوره شکست‌ناپذیری پنداشته می‌شدند، آرام و استوار عرضه کند. البته همان طور که اشاره شد، معمولاً غلبه اندیشه‌ها و احساسات مرتبط با مبارزه‌جویی‌ها و عدالت‌خواهی‌های از نوع مارکسیستی، در روزگار مورد بحث، موجب می‌شد که نقادی‌های انجام گرفته، در فضای فکری گروه‌هایی که همه هستی را با لوله تفنگ تماشا و تحلیل می‌کردند (به اصطلاح) جواب ندهد، اما آنان که رزم‌آزمای میدان تحقیق بودند، زن و مرد، به روشنی می‌دانستند که قدر و قیمت تحقیق عالمانه چیست، و زجر و زحمت آن چگونه است.
با چنین پیشاگاهی (پیش‌آگاهی) پرجاذبه‌ای بود، که جمع دانشجویان در کلاس تدریس و تفسیر قصیده شجاعانه فرزدق، به انتظار می‌نشستند تا استاد حکیمی ـ علاوه بر شکافتن دقائق ادبی و صرف و نحوی و ریزه‌کاری‌های بیانی ـ ویژگی‌های ضداسلامی و ضد انسانی رژیم اموی، و جایگاه رفیع امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ و سایر امامان علوی را، در میدان خونین‌ترین مبارزات عدالت‌جویانه و آزادی‌خواهانه، تشریح کند، و تصویر تماشایی «امام در عینیت جامعه» را ـ آنچنان که خود تماشا کرده بود ـ در آینه ذهن و ضمیر جوانان مشتاق بنشاند. استاد با انتشار کتاب دیگری به همین نام نیز چنین کرد. و آنگاه، تا تصور نشود که «مسلمانان قومی هستند عجیب!» و فقط احساساتی و شعاردهنده و شورشگر، کتاب «دانش مسلمین» را نیز در میان آورد، تا تصویر آنان در میدان عزم و رزم، با تصویر دیگرشان در میدان دانش و درایت، کمال پیدا کند.
شخصیت استاد محمدرضا حکیمی، دارای وجوه و جلوه‌های گوناگون است. مرحوم علی‌اکبر گلشن آزادی ضمن آنکه در دهه سی شمسی، چند شعر خوب و خواندنی از سروده‌های استاد را در تذکره شعرای خراسان ثبت و ضبط کرده (و البته این تذکره در دهه هفتاد با نام «صد سال شعر خراسان» چاپ شده) چنین گفته است: «محمدرضا متخلص به حکیمی، در مدارس جدید و قدیم مشهد و قم تحصیل دانش نموده و از فضلای نامی و جوان خراسان است، که به دو زبان فارسی و عربی شعر می‌سراید. استادی گرانمایه و دوستی شفیق و شاعری قادر است. شالی کوچک بر سر برهنه خود پیچیده، با بی‌قیدی متواضعانه حرکت می‌کند. انتخاب کلمه «حکیمی»، همانا به واسطه دانش فلسفه است. قصیده عینیه ابوعلی‌سینا را به عربی استقبال کرده و در «معرفة النفس»، مضامینی آورده است که در کتاب «شعر امروز خراسان» مندرج است.»
نگارنده، در دوره دانشجویی، این توفیق را داشته است که گاهی محضر استاد حکیمی را درک کند، و البته در همان سال‌های قبل از انقلاب از آثار مکتوب ایشان نیز بهره‌مند شود. نخستین بار، خود در کتابک «ارتجاع مدرن» که سال ۵۴ چاپ شد و سال ۵۵ شمسی انتشار یافت، سخنی و نامی از استاد را به میان آوردم، و پیدا بود که از کلام و قلم ایشان تاثیر پذیرفته‌ام. چنانکه نام دکتر شریعتی را نیز به صورت مستعار (علی سربداری) در همان کتابک دانشجویی ذکر کرده بودم و از کلام و قلم او نیز سرشار بودم.
به نظر اینجانب، نحوه مواجهه حکیمانه استاد محمدرضا حکیمی، با کتاب‌های دکتر شریعتی، نه تنها بصیرت و ژرف‌نگری و واقعیت‌سنجی استاد را آشکار کرد، بلکه نمونه‌ای از رفتار پاکبازانه و بی‌شائبه و فضیلت‌پرورانه را نیز در حوزه اخلاق عملی و حکمت عملی ـ که بسی ارجمندتر از اخلاق نظری است ـ به ثبت رساند. معمولاً کیمیای اخلاق و حکمت و فضیلت را باید در چنین آزمون‌هایی سنجید و شناسایی کرد. استاد حکیمی براساس همان متن مکتوب ـ که به عنوان وصیت‌نامه دکتر شریعتی معروف شده ـ در باب تنقیح و تفکیک و تفسیر کتاب‌های دکتر، مأذون بوده است. با اینهمه، آزادگی را ارج نهاد و حتی دخل و تصرف مجاز و مأذون را نیز برنتافت، تا امانت و اصالت آثار دکتر حفظ شود. روشن است که هرکس صلاحیت نقد علمی را در خود می‌بیند می‌تواند مجموعه آثار او را بخواند و جداگانه نقادی کند. یعنی همان رویه‌ای که در محیط دانش و برهان و استدلال، معمول و مأمول است، و اختصاص به آثار شریعتی ندارد. شاید بسیاری را آرزو بود که دکتر شریعتی چنین مسئولیتی را به آنان محول کند. در آن صورت، خدا می‌دانست که با چه تبختر و تفرعنی، چه بلایی بر سر آثار وی می‌آوردند.
اما استاد حکیمی، از این آزمون اخلاقی سرافراز برآمد. او مستغنی بود و هست. برخی از آدمیان، ثروت روح دارند. استاد حکیمی به راستی ثروتمند است، و یکی از «فضیلت‌های» خوشبختانه «فراموش نشده» این سرزمین است. ثروت و ظرفیت او، در امتحان مواجهه با وصیت‌نامه دکتر شریعتی، مثال زدنی است.
این استغنا در حالی است که استاد، خود، منتقد برخی از نظرهای روانشاد دکتر شریعتی نیز بوده است. فراموش نمی‌کنم که روزی ایشان در همان کلاس دانشکده ادبیات (که پیشتر اشاره شد)، از علامه مجلسی سخن می‌گفت. رفیق دانشجوی من برخاست و قول دکتر شریعتی را درباره مجلسی نقل کرد. استاد ایستاد و با دقت تمام سخنان دانشجو را استماع کرد و آنگاه گفت: دکتر، دوست من است و مرد بزرگی هم هست، اما در این قول اشتباه کرده است. من با خود او در این باب نقادانه سخن گفته‌ام و او پذیرفته‌ است.
ادامه دارد

code

نسخه مناسب چاپ