آرزوهای میراثک
سیزدهمین آرزو
امروز داشتم آلبوم عکس‌هایم را ورق می‌زدم. دیدم من توی شهرها و روستاهای مختلف با پسرها و دخترها و خانم‌ها و آقاهای زیادی دوست هستم؛ مثلا دوستان خوبم در روستای ایسین بندرعباس یا دوستان عزیزم در شهر قورچی‌باشی استان مرکزی یا بچه‌های مهربان شهر منوجان کرمان و بچه‌های روستای درسجین زنجان یا بچه‌های خوب شهر وزوان اصفهان. تا زنده هستم چهره دوست‌داشتنی دوستانم در روستای شیرامین آذربایجان شرقی و چشمان پر از شوق بچه‌های شهر گلوگاه استان مازندران را فراموش نمی‌کنم و البته لبخند دلنشین دوستان نازنینم در شهر آشخانه خراسان شمالی را. از ته ته ته ته ته قلبم خوشحالم که با این بچه‌ها و یک عالمه بچه دیگر دوستم. راستش را بخواهید هر وقت یک دوست جدید پیدا می‌کنم خیلی خوشحال می‌شوم. جوری که انگار قند توی دلم آب می‌شود. موقعی که می‌خواهم با کسی دوست بشوم اول از همه خودم را معرفی می‌کنم. بعد درباره چیزهایی که دوست دارم با آن‌ها حرف می‌زنم؛ مثلا می‌گویم از اَپوش (دیو خشکسالی)می‌ترسم یا می‌گویم که عاشق سنجاب‌ها هستم. پیدا کردن دوست جدید خیلی احساس خوبی دارد، چون اینجوری می‌توانم با فرهنگ شهر یا روستایی که دوستم در آن زندگی می‌کند بهتر آشنا شوم. من چند وقت پیش با بچه‌هایی در شهر فین استان هرمزگان آشنا شدم که خیلی برایم جالب بود، چون من قبلا دوستانی در شهر فین کاشان داشتم. حالا اینجوری من الان در دو تا شهر فین در دو جای مختلف ایران دوستانی دارم. بیشتر دوستان من هم هنرمند هستند و هم اهل خواندن کتاب. همیشه به دوستانم می‌گویم که شما چشم و چراغ ایران هستید. راستش را بخواهید واقعا برای خودم خوشحالم، چون دوستان خوبی دارم که دوستشان دارم و دوستم دارند. من برای همه آرزو می‌کنم که آن‌ها هم بتوانند دوستان خوبی مثل دوستان من پیدا کنند و برای خودم هم آرزو می‌کنم که تعداد دوستانم زیادتر شوند، به اندازه همه ستاره‌های آسمان؛ همان‌قدر درخشان و همان‌قدر دوست‌داشتنی.
نویسنده: سمانه آقائی آبچوئیه- تصویرگر: مهشید رجایی

code

نسخه مناسب چاپ