از تمام روشنایی ها
حمیدرضا شکارسری
 

خوانش شعری از مه سا رهنما
علم، فلسفه و شعر

«خانه را رها کرده بود
و با شانه های خالی می دوید،
حلزون بیچاره!
به جای آنکه از تنهایی فرار کند
از خودش فرار می کرد.»۱
گاهی چیز یا چیزهایی را فقط نگاه می  کنیم. نگاه کردن امری فیزیولوژیک است که طبعاً توسط اندام بینایی و مغز انجام می شود. نگاه کردن لزوماً همراه با تفکر و تحلیل چیز یا چیزها نیست. به قول «او»: «ما هیچ، ما نگاه!»
همه ما تجربه اش را داشته ایم که به چیزی نگاه می کنیم، اما اصلاً نمی بینیمش، چون حواس مان جایی دیگر است! در واقع داریم به چیزی نگاه می کنیم، اما آن را نمی بینیم. دیدن اما نگاه کردن است، به اضافۀ تفکر و تحلیل. این تفکر و تحلیل لزوماً از جنس فلسفه و هنر نیست، ولی در هر صورت چیزی بیشتر از عمل نگاه کردن به «دیدن» می بخشد.
دانشمند، فیلسوف و هنرمند چیزها را می  بینند و به نگاه بسنده نمی کنند. دانشمند در  پی چگونگی چیزها و فیلسوف در پی  چرایی و چیستی چیزهاست و هنرمند در  پی کشف حقایقی در پس پشت چیزها که هست و باید کشف شود. ابزار دانشمند تفکر و تجربه عینی، ابزار فیلسوف تفکر و تجربه ذهنی و ابزار هنرمند تخیل است.
«مه سا رهنما» اولا خوب «دیده است» و ثانیاً به جای تفکر، تخیل کرده است. در این راستا کاری به این ندارد که حلزون بی  صدفش چگونه زنده می ماند یا ماهیتش چه تغییری کرده است، بلکه پشت این صحنه انسانی را تجسم می کند که در حال گریز از خانه و کاشانه خویش است تا به اصطلاح از تنهایی بگریزد.
او در خانه ماندن را دلیل تنهایی خود می  داند، غافل از این که او ذاتاً تنهاست. او عین تنهایی است. اینجاست که فلسفه متن را دامه می دهد. آنگاه که شعر سکوت می  کند، فلسفه با تکیه بر خوانش استعاری متن، به تاویل متن می پردازد و ابعاد وجودی و هستی شناختی متن را بررسی می کند.
در واقع این شعر و متن  هایی استعاری از این دست، همراهی فلسفه با هنر و ادبیات را مؤکد می کند. و اما در این بین، علم چیزی نمی یابد و معصومانه و مظلومانه به نگاه کردن بسنده می کند!
۱ـ کلکسیون، مه سا رهنما، نشر شانی،۱۴۰۱، ص ۵۰

code

نسخه مناسب چاپ