حکیمی و دیدگاه‌ها
گفتگو با مرحوم علامه محمدرضا حکیمی - حبیب‌الله سلمانی آرانی - بخش پنجم
 

سخن به فعالیت سیاسی رسید و استاد به نمونه‌ای از آنها پرداختند که متنی را در سطح گسترده چاپ کردند و روز پیش از ورود شاه به مشهد، میان مردم در حرم پخش شد. اینک ادامه گفتگو:
مردم اول فکر کردند که ورقه دعاست، بعد که خواندند و چراغ‌ها روشن شد، دیدند در چه وسعت کم‌سابقه‌ای این اعلامیه پخش شده، ساواکی‌ها غافلگیر و دستپاچه شدند که این کار چه کسانی بود؟ من هم در اتاق مدرسه را بسته و چراغ را خاموش کردم و خوابیدم و هیچ اثری از خودم به جا نگذاشته بودم. از رفقا هم خاطرجمع بودم که اسمم را نمی‌برند، خودشان هم که قرار شد فرار کنند. دو ساعتی که گذشت، یکی از رفقا آمد و گفت: «خوب توی اتاق راحت خوابیدید! همه دارند دربدر دنبال شما می‌گردند. افسرها می‌گویند این کار آن شیخ است که عمامه‌اش این‌جوری است. هیچ کس دیگر با جوان‌ها این‌جور تماس ندارد که این کار را بکنند. دارند دنبالت می‌گردند.» گفتم سه چهار ساعت دیگر از شهر می‌رویم. صبح زود هم دو سه تا از رفقا را جمع کردیم و به آرامگاه فردوسی رفتیم. خلاصه به خیر گذشت، اما مسیر شاه را عوض کردند. فردا برخلاف همیشه که وقتی شاه به مشهد می‌آمد، از خیابان شیرازی فعلی (بالاخیابان سابق) روبروی مدرسه نواب رد می‌شد، مسیر را خیابان تهران سابق و ۳۰متری تعیین کردند، و از آن طرف به باغ ملک‌آباد رفتند. گفته بودند این فتنه به مدرسۀ نواب مربوط می‌شود و ممکن است که باز هم از همین‌جا مشکلی درست شود و کسانی که این کار را کردند، نقشه ترور شاه را داشته باشند! از این قضایا، متعدد داشتیم.
بنده سه چهار ماه زندان رفتم. در رشت بازداشت شدم. زندان کمیته تهران، خوی، سلماس و مرند هم رفتم. احضارهای مکرر در تهران، تهدید به قتل، و تحت نظر دائم که حتی اگر می‌خواستم از تهران خارج شوم، باید جزئیات و نشانی محلهایی را که می‌خواستم بروم بنویسم، مربوط به مبارزات این دوره است. چند روزی هم زندان ارومیه بودم که خیلی سخت گرفتند که شما آمدید از مرز فرار کنید و بروید پیش جمال عبدالناصر و با او همکاری کنید! هر چه می‌گفتیم ما گردش و تفریح آمدیم، باور نمی‌کردند. اتفاقا همان ایام، اشرف پهلوی هم به ارومیه آمده بود، می‌گفتند سفر شما به این شهر با سفر ایشان ارتباط دارد.
چه فعالیت‌های قرآنی و حدیثی انجام داده‌اید؟
بیشتر کتا‌ب‌هایم حاوی آیات قرآن و احادیث است؛ چون صحیح‌ترین و بالاترین مرتبه معارف را در قرآن و احادیث می‌دانم، البته بر مبنای تعقل و عمل به «حدیث ثقلین»، نه بر مشرب خاص از بین‌رفتۀ اخباری‌گری. من اصولی‌ام و استادانم هم اصولی بودند. بنده دو جلد «کفایه» را مقداری نزد حاج‌شیخ مجتبی خواندم. خارج اصول را پیش حاج‌شیخ هاشم خواندم که شاگرد میرزا بود. میرزای اصفهانی یک دوره اصول دوازده‌ساله تدریس کرده بودند. او به تورم علم اصول که هر آگاهی از آن دلش خون است، عقیده نداشتند. سالهایی نیز در درس خارج اصول فقه آیت‌الله‌العظمی میلانی می‌رفتم و تقریرات درسشان را مفصل می‌نوشتم. مشی ما در فهم اخبار، دستور ائمه(ع) است که: اهل درایت باشید، نه اهل صرفا روایت. «الحیاه» هم عمدتا زحمتش را برادرانم کشیدند، ولی چون بنده بزرگترم، به اسم بنده نوشتند. در «الحیاه» هم نحوه خاصی از رابطه حدیث و قرآن و رابطه این هر دو با حیات انسانی به تناسب هر عصر و زمان تبیین شده، که انشاءالله مورد توجه قرار بگیرد و فضلا بعداً شروع کنند در این میان و با این روش دهها کتاب بسیار خوب‌تر، عمیق‌تر و روشمندتر بنویسند.
عمده فعالیت‌ شما درباره اهل‌بیت(ع) چه بود؟
عمدۀ فعالیتم در نشر مکتب اهل بیت(ع) بوده است. من صلاح انسانیت و سعادت دنیا و آخرت انسان را در پیروی از قرآن و اهل‌بیت(ع) می‌دانم، از نظر معارف و شناخت (علماً) و از نظر سلوک و عمل (عملاً). من می‌خواستم واقعا به جامعه و مردم خودمان خدمت کنم و اگر بشود، رضای امام‌زمان(عج) را به دست بیاورم؛ زیرا کامل‌ترین و مهمترین چیزی که انسان بتواند در عمرش به دست بیاورد، رضای خداست و رضای خدای در رضای ولی خداست. به گفته مرحوم عبدالعلی نگارنده، سرپرست انجمن ادبی:
کسب رضای حق به عمل می‌شود، ولیک
شرط عمل، رضایت آل محمد است
اگر ولی خدا از آدم راضی نباشد، خدا هم از او راضی نیست. رضای ائمه(ع) و حضرت حجت(عج) در این است که معارف و مبانی آنها را نشر کنیم، چنان‌که در حدیث معروف، حضرت امام‌رضا(ع) می‌فرماید: «أحیوا أمرنا فانّ الناس لو عرفوا محاسن کلامنا، لَاتّبعونا» [امر ما را زنده کنید؛ زیرا مردم اگر از محاسن گفتار ما آگاه شوند، از ما پیروی خواهند کرد].
به نظر شما چه کارهایی از فعالیت‌های فرهنگی، اجتماعی ناتمام مانده است؟
کار برجا مانده، اگر از حالا تا فردا صبح بشماریم تمام نمی‌شود. مجموعۀ فرهنگ تشیع را باید به صورت نو عرضه کنیم. زمان نو شده و تغییر کرده و تغییر زمان، خود از اسرار الهی است. ما نباید با تغییر زمان لج کنیم، چون اگر ما لج کنیم، با خدا لج کرده‌ایم، برای اینکه قرآن می‌فرماید: «تلک الایامُ نداولُها بین الناس». طلبه باید ادبیاتش خوب باشد و به معانی و بیان بیشتر برسد؛ چون عمدۀ ادبیات، معانی بیان است نه صرف و نحو، تا به ظرائف و لطائف پی ببرد و بار واژه را دریابد و به اسرار لغت برسد. عبدالقاهر جرجانی (م:۴۷۴ق)، از بزرگان علمای بلاغت اسلامی و نویسنده «دلائل الأعجاز» و «اسرارالبلاغه» است. بلاغت قرآن و کلمات ائمه(ع) در حد بالاست و غیر از ظواهرشان، ظرایفی دارند که اصطلاحا آنها را اسرار بلاغت می‌گویند.
اسرار بلاغت به معنی اسم اعظم نیست، خود همین پیچ و خمی است که در واژه و باری که بر دوش واژه گذاشته شده و کیفیت استعمال واژه خودش را نشان می‌دهد. شیخ بهایی (م:۱۰۳۱ق) رساله‌ای به نام «اسرارالبلاغه» دارد. در همین آیه که می‌فرماید: «تلک»، تلک اشاره به موضوعی است که فوق‌العاده به آن اهمیت داده شده باشد. چون «ک» برای تأکید در خطاب است، مثل «ذا» و «ذلک»، وقتی «ذلک الکتاب» می‌گوید، این غیر از «هذا الکتاب» است، خیلی معنای بالاتری دارد. «ک» معنای اشاره را خیلی بالاتر می‌برد. «تلک» نیز همین‌طور است. «یوم» یکی از آیات خداست؛ هر روز آیۀ خداست. میلیون‌ها سال است که خورشید به وقت خود طلوع می کند. میلیون‌ها سال است که این نظم در کُرات برقرار است و اهل نجوم می‌گویند کمترین تغییری کافی است که این کرات را به هم بزند؛ بنابراین هر روز، آیتی از آیات خداست. هر روز که آفتاب می‌زند، یکی از اعظم آیات الهی جلوه می‌کند. این است که قرآن می‌فرماید: «این روزها که می‌آیند و می‌روند، نداولُها بین الناس: ما اینها را میان مردمان می‌گردانیم» و به صورت دولت‌ها و جمعیت‌های مختلف و فرصت‌هایی قرار می‌دهیم، هر دوره‌ای و هر پنج روز، نوبت کسی است؛ افرادی هم که می‌آیند غیر از افراد دیگرند، هر کدام عرف و آداب و فرهنگ و سنتهایی دارند.
بنا بر نقل ابن ابی‌الحدید، حضرت علی(ع) می‌فرماید: «اولادتان را به وضعیت و آداب و فرهنگی که خود دارید، مجبور مکنید.» پس این تحولی که در بشر و زندگی بشر پیدا می‌شود، خودش جزء آیات خداست. در قرآن نیامده که ما برای شما ظهوری قرار دادیم که سوار شوید یعنی شتر و قاطر و اسب و اینها. خوب الان هم خدا طیاره را قرار داده، طیاره خلق دوم خداست، چون خلق اولش این مخترعاتش هستند و ابزاری که در طبیعت قرار داده است. خلق دومش طیاره است. پس طیاره هم آیتی است از آیات خدا. کشتی هم که در قرآن ذکرش آمده و دیگر چیزها، آیات است. پس نوشدن‌های جامعه‌ها و عرفها و فرهنگ‌ها جزو آیات خداست. خدای متعال می‌فرماید: ما شما را شعوب و قبائل قرار دادیم. شعوب و قبائل یعنی مردمانی با سنن و آداب مختلف؛ بنابراین باید روز را هم شناخت و فرهنگ روز را هم شناخت و فرهنگ اقوام راهم شناخت.
بنده از جوانی به فرهنگ و ادبیات ملل معروف توجه داشتم؛ تاریخ ادبیات انگلیس، تاریخ ادبیات روس، تاریخ ادبیات فرانسه، تاریخ ادبیات آلمان، تاریخ ادبیات آمریکا را مطالعه کردم. ما خیلی کار فرهنگی بر جای مانده داریم. اوایل انقلاب به قم آمدم، بعضی گفتند: «حالا انقلاب شده و شما هم که توی کارهای فرهنگی هستید، بنشینید فکری بکنید، کار فرهنگی بکنید.» آقایان می‌خواستند به اصطلاح از تجربیات ما استفاده‌ای بشود. گفتم: «ما انقلاب کردیم و شاه رفت. حالا کار عمده ما کار فرهنگی است.» گفتند: «خیلی خوب، چه کار بکنیم؟ نظر شما چیست؟» گفتم: من این برنامه را دارم که از طریق روزنامه‌ها و انواع وسائل، اعلام کنیم هر کس هر کتاب مذهبی در خانه دارد، یک نسخه بفرستد، به نشانه‌ای در قم و پولش را هم می‌دهیم. از آن طرف هم تمام کتابفروشی‌ها و هم کتابخانه‌های عمومی را بگردیم، از تمام کتب مذهبی که تا حالا چاپ شده، یکی یک نسخه جمع کنیم، چون ممکن است کتابی باشد که ۷۰ سال پیش چاپ شده و دیگر چاپ نشده و این فقط در منزلی باشد. وقتی نسخه‌ها را جمع کردیم، عده‌ای اهل فضل صلاحیت‌دار هم مأمور شوند و شروع کنند به رسیدگی به این کتا‌ب‌ها.
سه قسم کتاب جمع خواهد شد: یک دسته که باید جمع شود و ریخته شود توی دریا! مرحوم علامه امینی می‌فرمود: صدمه‌ای که بعضی کتا‌ب‌های فارسی مذهبی به دین زده، هیچ کس نزده. ایشان از کتا‌ب‌های فارسی شرح حال ائمه(ع) خیلی ناراحت بود. برخی کتا‌ب‌ها باید دور ریخته شود و حوزه اسامی آنها را اعلام کند، تا مردم آن کتا‌ب‌های ناصحیح را نخرند و نخوانند، و مطالبی بی‌اساس در ذهنشان وارد نشود و جزو فرهنگشان نگردد.
کتا‌ب‌هایی هم احتیاج به بازسازی دارد، یعنی ماده کتاب خوب است، صورت و فرمش خوب نیست، نثر، باب‌بندی و چاپش خوب نیست.
یک دسته هم کتا‌ب‌هایی است خوب و قابل استفاده که باید ترویج شود.
دسته اول را می‌ریزیم دور و فهرستش را هم به همه جا می‌دهیم که: ملت! دوست، دشمن، مسلمان، مسیحی، مستشرق، مستغرب! این کتا‌ب‌ها در حوزه علمی اسلامی عهد جمهوری شناسایی شد و ارزش علمی و استنادی اسلامی ندارد، فردا از روی این کتا‌ب‌ها نگویید دین شما این را گفته است. آنها پاکسازی می‌شوند. مثل اینکه آدمها پاکسازی می‌شوند، کتا‌ب‌ها را هم پاکسازی می کنیم. بخشی که احتیاج به ترمیم و تجدید ساختار دارد، عده‌ای را مشغول این کار می‌کنیم. بخشی را هم که خیلی خوب است و هیچ مشکلی ندارد، آنها را در جامعه منتشر می‌کنیم. آن وقت می‌رسیم به اینکه چه کتا‌ب‌هایی نداریم. چون همه کتا‌ب‌ها یا حداقل نود درصد کتا‌ب‌ها به دست ما آمده و فهمیدیم این مقدار کتاب راجع به مذهب هست، آن وقت می‌فهمیم راجع به چه موضوعاتی کتاب نداریم، درباره اینکه چگونه تفسیری نداریم، چگونه کتاب حدیثی نداریم، چگونه اخلاقی نداریم، چگونه کتاب سیاسی نداریم، چگونه کتاب اجتماعی نداریم، چگونه کتاب هنری نداریم، چگونه تحلیل‌هایی از سیرۀ پیامبر اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع) و سیر تاریخ تشیع نداریم، بدین‌گونه آنچه را هم نداریم به دست می‌آوریم.
ممکن است الان هم کتابی تألیف شود که پنج تا از آن داریم، و کتا‌ب‌هایی بر زمین مانده باشد که یکی از آن هم مورد نیاز است و نداریم. متأسفانه در آنجا موافقتی جدی با پیشنهاد من نشد. این یک کار بسیار مهم فرهنگی است که به جای مانده است.
نظرتان درباره تشرف به محضر حضرت ولی عصر(عج) چیست؟
خوشحالی بنده در عمرم این است که سه نفر را دیدم که بالقطع والیقین به حضور حضرت ولی‌عضر(عج) تشرفاتی داشتند البته نه اینکه تصادفی یا با توسلات شدید برخوردی حاصل شود. اینان به مرتبه‌ای از تقوا و روحانیت و صفای واقعی و باطنی رسیده بودند که می‌شود گفت با حضرت مهدی(عج) مراوده داشتند. خوشحالم که این سه نفر را در عصر غیبت کبری دیدم: مرحوم آقامیرزا مهدی اصفهانی، دوم مرحوم حاج‌شیخ مجتبی قزوینی و مرحوم شیخ علی‌اکبر الهیان تنکابنی. افرادی را هم دیدم مثل مرحوم حاج سیدابوالحسن حافظیان که احتمال قوی می‌دهم تشرف داشته باشند، یا لااقل آن حضرت را ملاقات کرده باشند. این سخن که بعضی گفته‌اند تشرف در عصر غیبت حاصل نمی‌شود، یاوه محض است؛ برای اینکه قاعده لطف ایجاب می‌کند که در عصر غیبت گاهی افرادی خدمت حضرت برسند.
حاج‌شیخ مجتبی در جلد پنجم «بیان الفرقان» می‌نویسد: در عصر غیبت، افرادی تشرف حاصل می‌کنند تا خبرش به گوش مردم برسد و اعتقادات مردم محکم شود. بسیاری از بزرگان شیعه هم اظهار تشرف کرده‌اند. سید بن طاووس (م:۶۶۴ق) در «مهج الدعوات» که دعاهای ائمه(ع) را ذکر می‌کند، وقتی به دعاهای حضرت حجت(عج) می‌رسد، یکی دو دعا را با سند نقل می‌کند، بعد می‌گوید: «و من أدعیته ما سمعتُهُ منه فی السرداب»: از دعاهای آن حضرت این دعاست که در سرداب از ایشان شنیدم. سید بحرالعلوم (م:۱۲۱۲ق) قطعا تشرف داشته‌اند. حاج‌شیخ عباس قمی (م:۱۳۵۹ق) در «الکنی و الالقاب» نقل کرده‌اند که شخصی خدمت سید بحرالعلوم آمد و گفت: «امام زمان(عج)را می‌شود دید؟» بعضی شاگردان سید هم نشسته بودند. سید سرش را پایین انداخت و گفت: «خدایا، چه جواب بدهم؟ بگویم می‌شود دید که برای اینها مشکل است، بگویم نمی‌شود دید که دیشب در مسجد سهله با من معانقه کرد.» ملاقات بعضی افراد با حضرت مهدی(عج) در عصر غیبت کبری، قطعی است و برای برخی عوام هم اتفاق افتاده است.
حکایت تشرف حاج علی بغدادی در کتاب شریف «مفاتیح‌الجنان» ذکر شده است. در عصر غیبت کبری، امام(ع) از عموم مردم غائب است، نه از همه خواص. مرحوم مجلسی (م:۱۱۱۰) بحثی در این باب دارد. در آخر یکی از مجلدات «بحارالانوار» رساله‌ای مفصل نقل کرده در باره برخی از افرادی که تشرف حاصل کرده‌اند. حاج ملا هاشم خراسانی (م:۱۳۵۲ق) هم در کتاب «منتخب التواریخ» مواردی را از تشرف نقل کرده است. مرحوم محدث حاجی میرزا حسین نوری (متوفای: ۱۳۲۰ق) کتاب «نجم الثاقب» را در همین باره نوشته است.
روزی خدمت حاج‌شیخ مجتبی نشسته بودم که بی‌مقدمه گفتند: «کسانی که در عصر غیبت خدمت امام‌زمان(عج) می‌رسند، ماهی یک روز در حضور ایشان جلسه دارند و همه با هم در خدمت آن حضرت حاضر می‌شوند.» این را بعضی از طرق دیگر هم نقل کرده‌اند. در عصر غیبت، این‌جور نیست که هیچ راه تشرفی نباشد. توسلات مختلفی هم برای تشرف هست: توسلات خاص و توسلات عام. یکی از توسلات عام، مداومت بر خواندن «زیارت آل یس» و دعای بعدش است. یکی هم مداومت بر «صلوات ابوالحسن ضراب» است که در اوائل مفاتیح‌الجنان آمده است. عمده جهت تشرف که در اشخاص پیدا شود، عبارت است از:
شوق زیاد به حضرت مهدی(عج)، که اگر این شوق بر نفس غلبه کند و موجب شود انسان اوقات زیادی از شبانه‌روزش را به یاد ایشان باشد، برایش جهتی پیدا می‌شود. مهمتر رعایت تقوا و ورع و آداب شرع است؛ یعنی انجام واجبات و برخی مستحبات و ترک محرّمات. مداومت بر انجام وظایف شرعی، صفایی می‌دهد که نفس مورد عنایت ولیّ وقت قرار می‌گیرد؛ چون هر چه نفس پاک‌تر و به خدا نزدیکتر باشد، به ولی خدا هم نزدیکتر است. از این طریق هم بعضی برایشان تشرف حاصل شده است. انسان در طول عمر حوائج و توسلات زیادی دارد. بنده از میان حاجات، دو حاجت که برایم پیش آمد، به محض توجه و توسل به آن حضرت، بلافاصله برآورده شد:
یک مسئله علمی درباره تفکیک داشتم که می‌خواستم برایم بسط پیدا کند و گسترده شود و هر چه فکر می‌کردم، فکرم به جایی نمی‌رسید. ناگاه به ذهنم آمد که متوسل به حضرت ولی‌عصر(عج) بشوم. رفتم همان جایی که غالبا نماز می‌خوانم، ایستادم رو به قبله و عرض کردم: «آقا، این موضوعی که در آن گیر کرده‌ام و نمی‌توانم درباره‌اش چیزی بنویسم، مربوط به مکتب اجداد شماست؛ بنابراین اگر می‌شود، کمک کنید تا این بخش را بنویسم که ستون فقرات بحث است.» همین را گفتم و نشستم در محل کارم. لحظه‌ای بیشتر طول نکشید که دیدم گویی در گوشم دارند می‌گویند و من شروع کردم به نوشتن؛ بنده نهایتا طالب حدود ۳۰ شعبه از آن مطلب و ۳۰ مسئله بودم که برایم تشریح بشود؛ ولی بعد از یکی دو روز که مطالب را جمع‌آوری کردم، دیدم از هزار مسئله هم گذشته است.
دوم، فشار روحی بسیار سنگینی بر من وارد شده بود که حدود یک سال و نیم بدان مبتلا بودم، و گاهی هم توسلات عادی می‌کردم، ولی نتیجه نمی‌داد. روزی خیلی فشار رویم آمد و با خودم فکر کردم اگر کسی قادر باشد مشکل را حل کند، حضرت ولی‌عصر(عج) است. آنجا هم پا شدم و به محض توجه به حضرت، به لحن عامیانه گفتم: «آقا، اگر شما مشکل مرا حل نکنید از فرد دیگری برنمی‌آید. سراغ چه کسی باید بروم که مرا نجات دهد؟» همین را گفتم و هنوز ننشسته بودم که گویی آبی بر آتش ریخته شد و مسئله حل شد.
در توسلات، به حضرت مهدی(عج)، هر فردی به هر قدر همت کند، می‌رسد. از طرف ایشان مانعی نیست. هر مانعی هست، از طرف خود ماست. در واقع در ایشان و افاضات ایشان مانعی نیست. خداوند در قرآن می‌فرماید: «نحن اقربُ الیکم من حبل الورید». تمام این صفات خدای متعال و جهاتی که در خدای متعال است، مرتبه نازله آن در ولی اوست. ایشان به همۀ مردم نزدیکتر هستند، پس ما خودمان باید همت کنیم.
دوست نزدیکتر از من به من است
این عجب‌تر که من از وی دورم!
شما در ترویج مکتب تفکیک چه فعالیت‌هایی انجام داده‌اید؟
اسلام فراوان بر عقل و تعقل تأ کید کرده، قرآن بارها دعوت به تعقل کرده، روایات هم انسان‌ها را به تعقل دعوت کرده‌اند. در روایت بسیار مهم خطابات حضرت امام موسی بن جعفر(ع) به هشام بن حکم که ۸۰ بار آنجا «یا هشام» دارد و در کتاب تحف العقول نقل شده، ۱۵ خطاب «یا هشام» در بارۀ عقل است و عقل در یکی از این تعبیرها، «حجت باطنه» شمرده شده است و در تعبیر دیگری آمده است: «إن ضوء الروح بالعقل: فروغ روح انسان به عقل اوست ».
هیچ مکتب، نحله و فلسفه‌ای از اول تاریخ بشر تا امروز، چنین مقامی به عقل نداده است که عقل، فروغ و روشنایی روح و حجت باطنه حجت شمرده شده باشد؛ بنابراین در دین اسلام حقیقی ـ که دین ثقلین است ـ و پیغمبر(ص) سفارش کرده است که قرآن با معلم قرآن، قرآن با مفسر قرآن، قرآن با عالم به همه قرآن، قرآن با عامل به همه قرآن و این همان مذهب شیعه است و در هیچ مکتب و مذهب و نحله‌ای، عقل نه این اهمیتی را دارد که در مذهب شیعه دارد و نه این موقعیت را؛ به طوری که «اصول کافی» با کتاب العقل و الجهل شروع می‌شود. مکتب تفکیک حرفش این است که این عقل را درست راه ببرید. عقل راه را نشان می‌دهد اما راه و پیچ و خم‌های راه را باید از وحی بگیرد. برخی فلاسفه مثل کانت در کیفیت کاربرد عقل بحث کرده‌اند.
عقل نیرویی است که کیفیت کاربردش هم مهم است، عقل مثل نورافکنی است که شما در دست بگیرید و وارد معدن بشوید. باید بدانید که این نورافکن را به کجا بیندازید تا آن شئ معدنی را پیدا کنید. اگر بی‌ضابطه نورافکن را به سقف معدن و اینور و آنور بگردانید، چیزی گیر نمی‌آورید. پس یکی از راه های استفاده از نورافکن در معدن، بلد بودن کیفیت استعمال این نورافکن است. بعضی فلاسفۀ غربی، در این باره بحث کرده‌اند. ائمه(ع) بهترین بحث را در باره کیفیت کاربرد عقل کردند، ما در «الحیاه» هم مفصل درباره موجبات فعال شدن عقل نوشتیم.
در« الحیاه» بحث کرده‌ایم که تیزکنندگان عقل و عوامل به نشاط آورن ده عقل چه چیزهایی است، و عوامل بازدارنده و کسل‌کننده و از قدرت اندازنده عقل کدام‌هاست که عقل را اصلا از قدرت می‌اندازد. و ائمه(ع) بهتر از همه درباره عقل سخن گفته‌اند. مکتب تفکیک بر عقل خود بنیاد دینی تأکید می‌کند، بر عقلی که قرآن و پیامبر(ص) و ائمه(ع)، آن را تعریف کرده و راه کاربرد آن را تعیین کرده‌اند.
تعجب است که عالم فاضل شیعه راه کاربرد عقل کانت، دکارت، ارسطو، افلاطون و فلوطین را بپذیرد و در مورد عقل خودبنیاد دینی تردید روا دارد و عقل یونانی بنیاد التقاطی را با همه وجود پیذیرد. ما نباید کاسه گدایی ۱۰۰۰ ساله در دست داشته باشیم و در شرایطی که معدن طلا در دست خودمان است، برویم برای یک تکه مطلا در خانه این مکتب و آن نحله. مکتب تفکیک بر عقل خود بنیاد دینی استوار است. ما نیازی به معارف دیگران نداریم، نه اینکه به صورت فن و صنعت نخوانیم، نه، بخوانیم، بدانیم، تألیف کنیم، ولی این را هم بدانیم که ما نیازمند یونانی ها نیستیم؛ ما در شناخت حقایق اصلی جهان، نیازمند متفکران خارج از حوزه شیعی و اسلامی نیستیم.
آنقدر ائمه(ع) مبادی تفکر، مبانی تفکر، اصول تعقل و تدبر را به ما آموختند، و قرآن کریم یاد آورنده است، که به دیگران از قدیم تا امروز و با این همه اختلاف و نقص و نقض در آراء، نیازی نداریم. پس ما با سربلندی تمام و قیافه متفکرانه کامل می‌گوییم که می‌توانیم عقل خود بنیاد دینی داشته باشیم.
کسانی که به عقل خودبنیاد دینی باور ندارند به دلالت التزامی این حرف را می زنند که در اسلام و تعالیم اسلام، استعداد عقل، خودبنیاد نیست، باید عقلش یونانی بنیاد باشد یا فرنگی بنیاد، و این بزرگترین توهینی است که ممکن است کسی به قرآن و اهل بیت(ع) کرده باشد. پس اساس مکتب تفکیک، استقلال معارف است. بنده در رساله «معاد جسمانی در حکمت متعالیه» که الآن مشغول نوشتن آن هستم، بحث کرده‌ام که جریان تفکیک، سه جریان است که ما به یکی از آنها تاکنون اشاره کرده ایم. این سه جریان، توأم با هم مکتب تفکیک را تشکیل می دهد.
ادامه دارد

نسخه مناسب چاپ