گلنوش دختری است عاشق پیراهنهایی با سر آستین توردار. این پیراهنها را مادرش برایش میدوزد. گلنوش این پیراهنها را خیلی دوست دارد و همیشه از آنها تعریف میکند.
بعد از ظهر یکی از روزهای آخر تابستان است و او به مهمانی تولد یکی از دوستانش دعوت شده است. در همین مهمانی تور آستین پیراهنش به لبه میز شیشهای گیر میکند و آویزان میشود. بعضی از بچهها که کنار گلنوش نشستهاند، از روی شیطنت به او میخندند و او خجالت میکشد و غصه میخورد و از اینکه همیشه خیاطی مادرش را دوست داشته پشیمان میشود.
وقتی گلنوش به خانه بر میگردد، توری را که از لبه آستین پیراهنش آویزان شده، به مادرش نشان میدهد و میگوید: نگاه کن مامان لیلا! به پیراهنم نگاه کن! امروز تو تولد به لبه میز شیشهای گیر کرد و پاره شد و بچهها به من خندیدند. دیگه از این پیراهنها برای من ندوز!
مادر نگاه مهربانانهای به او میاندازد و میگوید: اینکه تور لباست پاره شده به خاطر خودت بوده عزیزم. حتماً حواست پرت شده و دستت به لبه میز خورده؛ شانس آوردی دستت آسیب ندیده و الا . . .
گلنوش فرصت نمیدهد: بله مامان خانم! همیشه همه چیز تقصیر منه. دلم میخواست خودت بودی و مسخره کردن بچهها رو میدیدی! بیشتر از همه هم اون گلناز با اون خندههاش!
مادر لباس گلنوش را از روی تخت بر میدارد و همینطور که وارسیاش میکند میگوید: حالا حرص نخور دخترم. درست کردن این که کاری نداره. اگه دستت بریده بود؟ . . .
هنوز حرف مامان تمام نشده که صدای فریاد گلنوش در خانه میپیچد: بس کن مامان . . .!
و درحالی که در را محکم به هم میکوبد به اتاقش میرود.
گلنوش کنار دیوار نشسته است و زانوهایش را بغل کرده که صدای آواز مادر را میشنود:
گل سرخ و سفیدم کی میآیی
بنفشه برگ بیدم کی میآیی؟ . . .
گلنوش آرام آرام به کنار در میرود و از درز در مادر را میبیند که پشت چرخ خیاطی نشسته است و سوزن را نخ میکند.
گلنوش به دست دکتر نگاه میکند که نخ بخیه را آماده میکند. خون از انگشت کوچک دست راستش چکه چکه به کف سفید اتاق میچکد.
مادر حالا شروع به دوختن کرده است و همچنان آواز میخواند.
دکتر هم همانطور که بخیه انگشت را شروع کرده، آهنگ همان ترانه را با سوت میزند. گلنوش تعجب میکند و مادر را میبیند که نخ را با دندانش میبرد.
دکتر هم نخ بخیه را با قیچی قطع میکند.
مادر با اتو آستین را صاف میکند.
پرستار دست گلنوش را پانسمان میکند.
مادر لباس را از چوبرختی آویزان میکند.
پرستار دست گلنوش را با دستمال از گردنش آویزان میکند.
گلنوش دیگر طاقت نمیآورد؛ در را باز میکند و جیغ میزند: قربونت برم مامان لیلا!
و با دو دست سالمش، مادر را که با تعجب به او نگاه میکند، تنگ در آغوش میگیرد.
بعد از ظهر یکی از روزهای آخر تابستان است و او به مهمانی تولد یکی از دوستانش دعوت شده است. در همین مهمانی تور آستین پیراهنش به لبه میز شیشهای گیر میکند و آویزان میشود. بعضی از بچهها که کنار گلنوش نشستهاند، از روی شیطنت به او میخندند و او خجالت میکشد و غصه میخورد و از اینکه همیشه خیاطی مادرش را دوست داشته پشیمان میشود.
وقتی گلنوش به خانه بر میگردد، توری را که از لبه آستین پیراهنش آویزان شده، به مادرش نشان میدهد و میگوید: نگاه کن مامان لیلا! به پیراهنم نگاه کن! امروز تو تولد به لبه میز شیشهای گیر کرد و پاره شد و بچهها به من خندیدند. دیگه از این پیراهنها برای من ندوز!
مادر نگاه مهربانانهای به او میاندازد و میگوید: اینکه تور لباست پاره شده به خاطر خودت بوده عزیزم. حتماً حواست پرت شده و دستت به لبه میز خورده؛ شانس آوردی دستت آسیب ندیده و الا . . .
گلنوش فرصت نمیدهد: بله مامان خانم! همیشه همه چیز تقصیر منه. دلم میخواست خودت بودی و مسخره کردن بچهها رو میدیدی! بیشتر از همه هم اون گلناز با اون خندههاش!
مادر لباس گلنوش را از روی تخت بر میدارد و همینطور که وارسیاش میکند میگوید: حالا حرص نخور دخترم. درست کردن این که کاری نداره. اگه دستت بریده بود؟ . . .
هنوز حرف مامان تمام نشده که صدای فریاد گلنوش در خانه میپیچد: بس کن مامان . . .!
و درحالی که در را محکم به هم میکوبد به اتاقش میرود.
گلنوش کنار دیوار نشسته است و زانوهایش را بغل کرده که صدای آواز مادر را میشنود:
گل سرخ و سفیدم کی میآیی
بنفشه برگ بیدم کی میآیی؟ . . .
گلنوش آرام آرام به کنار در میرود و از درز در مادر را میبیند که پشت چرخ خیاطی نشسته است و سوزن را نخ میکند.
گلنوش به دست دکتر نگاه میکند که نخ بخیه را آماده میکند. خون از انگشت کوچک دست راستش چکه چکه به کف سفید اتاق میچکد.
مادر حالا شروع به دوختن کرده است و همچنان آواز میخواند.
دکتر هم همانطور که بخیه انگشت را شروع کرده، آهنگ همان ترانه را با سوت میزند. گلنوش تعجب میکند و مادر را میبیند که نخ را با دندانش میبرد.
دکتر هم نخ بخیه را با قیچی قطع میکند.
مادر با اتو آستین را صاف میکند.
پرستار دست گلنوش را پانسمان میکند.
مادر لباس را از چوبرختی آویزان میکند.
پرستار دست گلنوش را با دستمال از گردنش آویزان میکند.
گلنوش دیگر طاقت نمیآورد؛ در را باز میکند و جیغ میزند: قربونت برم مامان لیلا!
و با دو دست سالمش، مادر را که با تعجب به او نگاه میکند، تنگ در آغوش میگیرد.
code