پسند هنری و فرهنگ زیباشناختی
گفتم که در فروشگاه بزرگ سیماگو در شهر بارسلون، دیدم که سه سبد بزرگ نهاده اند.در نخستین سبد، دیسک هایی از موسیقی کلاسیک و در دومین، دیسک هایی از موسیقی نوین و امروزین اروپا و در سومین نیز نوارهایی از همین موسیقی.
آنچه مرا به درنگ و اندیشهای تلخ واداشت، انبوهی کنجکاوان و خریداران بر گرد دو سبد دیگر بود. آن دو سبد به زودی از دیسک و نوار پرداخته و تهی شد و به جای آنها کالاهایی دیگر نهاده آمد. اما سبد نخستین هفتهها، در انزوای اندوهبار خویش پایید؛ زیرا خواستار و خریداری نداشت.
یک بار که بیست دیسک را برگزیده بودم و چیده بر یکدیگر، به سوی صندوق میبردم تا بهایشان را بپردازم، پارهای از گذریان را میدیدم که نیم نگاهی از سر شگفتی بر من میافکندند. آنگاه که آنها را بر پیشخوان صندوقدار نهادم که بانویی جوان بود، به شوق و شگفتی، گفت: «اولا hola: سلام!»
یا خود میگفتم: چگونه پسند هنری و فرهنگ زیباشناختی میتواند آنچنان به دگردیسی دچار آید و پستی بگیرد که هنگامههای جانآزار و فریادهای گوشخراش که ویژگی بنیادین در موسیقی گروهی و نوین اروپاست، جای را بر شاهکارهای موسیقی فلسفی تنگ گرداند و سرانجامشان از صحنه به یکبارگی براند.
چونان مردی دوستدار فرهنگ و شیفته هنر، بر شهر آیینی و تمدن درخشان اروپایی دریغ میبردم که روزگاری، با خرمن خرمن شور و شرار خویش، جهان را برمیافروخت و برمیانگیخت. اما این زمان، در خاکستر سرد افسردگی، فرو مرده بود.
آیا دیگر بار اخگرهایی از دل این خاکستر برخواهند جست و آن تمدن که ناماوران و سترگانی را در پهنه هنر و اندیشه پرورانده است، جان و جنبی دوباره خواهد یافت؟ من چندان امیدی ندارم.
جوانان اروپایی که میباید میراثداران و گسترندگان آن تمدن باشند، آنچنان فریفته خویشتند و غرقه در کامجویی و لذتپرستی که جز به خویش و به کامهها و خواهشهای تن نمیاندیشند. میتوان گفت که در اروپای امروزین، فرهنگ برهنگی، در گستردهترین معنای جامعهشناختی و روانشناختی آن، به شیوهای ناگزیر و چارهناپذیر، برهنگی فرهنگی را در پی آورده است.
شنبه دهم خرداد: شب هنگام اثری ناشناخته از بتهوفن را شنیدم. این اثر که «مسیح بر کوه زیتون» نام دارد، به ستیزی میماند در میانه آوای انسانی با آواهای سهمگین و کوبنده و خردکننده موسیقی بتهوفن، خنیایی بزرگ روزگاران.
آوای خوانندگان، زنی و مردی که گاه به تنهایی میسرودند و گاه توأمان و با همسرایی، با همه زیبایی و توانمندی، به دشواری میتوانست در این نبرد نابداد و نابرابر، به پیروزی برسد: پیروزیی بیفروغ و ناپایدار. خوانندگان، در این نیایش خنیایی، به زبان آلمانی با آفریدگار راز میگویند و او را میستایند و به یاری فرا میخوانند. زبان آلمانی، با آن درشتیها و ناهمواریهایش، شکوه و کوبندگی حماسه را نیک میبرازد و شایسته میافتد.
موسیقی بتهوفن که از ژرفاهای جان شوریده و ناآرام او برمیجوشد، این بار، توفانخیز و هنگامهآفرین، زمین را چون پر کاهی به سویی درمیافکند و راه به آسمان میجوید. آواری درهم پیچنده از آواها، وارونه هر آوار، از زمین، از مغاک خاک، از گو گیتی، بر آسمان، آسمان روشن فراخ فرو میریزد تا مرزهای جدایی را جاودانه براندازد و انسان را به خدا بپیوندد.
ادامه دارد
code