گونه‌شناسی زبان فارسی
دکتر علی رواقی ـ عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی
 

درباره زبان فارسی

زبانی که پس از چیره شدن اعراب بر ایران در حوزه‌های مختلف جغرافیایی ایران بزرگ شکل گرفت و پس از روزگاری نه چندان بلند زبان همگانی مردم شد و برای ایجاد آثار ادبی و تاریخی و علمی کاربرد یافت، زبان «فارسی دری» نام گرفت که تاکنون در سراسر ایران و افغانستان و تاجیکستان و بخشهای دیگری از سرزمینهای فرارود و شبه‌قاره… به حیات خود ادامه می‌دهد.

با از میان رفتن شاهنشاهی ساسانی، مرکزیت سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و… این سرزمین از هم پاشید و حدود ۲۰۰ سال زمان برد تا ایرانیان پس از کوششها و مبارزه‌های گسترده، توانستند به تشکیل حکومتهای محلی بپردازند. در همین زمان، زبان پهلوی که زبان نوشتاری ساسانیان بود، کم‌کم جای خود را به زبان فارسی نو داد که با بهره‌وری از زبان فارسی دری ـ گونه‌ای از زبان پهلوی ـ و خط و زبان عربی پای گرفته بود. پیدایش دودمانهای محلی در میانة سدة سوم هجری با جان گرفتن گویشهای هر یک از این حوزه‌های جغرافیایی همراه شد و از این روی زبان فارسی کاربردی در حوزه‌های پرشمار جغرافیایی نتوانست به یک صورت و یکسان شکل بگیرد که اگر چنین بود، نوشته‌های همه گویشهای حوزه‌های زبانی فارسی می‌توانست ـ اگر نه یکسان ـ نزدیک به هم باشد که چنین نشد.

زبان فارسی نو از نخستین روزهای شکل‌گیری تا سده‌های سوم و چهارم هجری در هر یک از حوزه‌های جغرافیایی ایران بزرگ با زبانها و گونه‌های مختلف زبانهای ایرانی دیگر درهم آمیخت، رفته‌رفته این آمیختگی‌ها، ناهمخوانی‌هایی در گونه‌های مختلف زبان فارسی نوین پدید آورد که در حوزه‌های مختلف جغرافیایی به حیات خود ادامه داد و در گذر زمان که حدود بیش از هزار و صد سال را در بر می‌گیرد، باعث به وجود آمدن گونه‌های متعدد زبان فارسی در این قلمر وگسترده گردید. در بلندای این روزگار، هر کدام از این گونه‌های فارسی، با آمیزش و تأثیرپذیری از گونه‌ها و گویشهای نواحی همجوار و حکومتهای نیرومند، برناهمخوانی‌ها و ناهمگونی‌های گونه‌ها و گویشهای زبانی خویش با دیگر گونه‌ها افزوده‌اند. در اینجا تعریفی از گونه‌ها و گویشها به دست می‌دهیم تا تفاوت هر یک برای خواننده آشکار گردد:

گونه: کاربردی از زبان است که می‌تواند در یک حوزه جغرافیایی و در یک دوره زمانی به کار گرفته شود؛ چرا که زبان صورتی است مطلق که هیچ اهل زبان و هیچ حوزه زبانی نمی‌تواند از همه توانمندی‌های آن سود ببرد و تمام داشته‌های آن را به کار گیرد. گونه‌ها و گویشها، صورتهای عینی کاربرد زبان در حوزه‌های جغرافیایی و دوره‌های تاریخی مختلف‌اند و به تعبیری دیگر، گونه‌ها و گویشها، سایه‌ها و پرهیب‌هایی از صورت اصلی زبان‌اند. از این روی گونه را برابر Variant قرار دادیم. گونة زبانی به دو بخش گفتاری و نوشتاری تقسیم می‌شود:

گونه گفتاری: زبان گفتاری مردم یک حوزه جغرافیایی خاص، در یک دورة زمانی است که می‌تواند از زبانها، گونه‌ها و گویشهای موجود در آن حوزه تأثیر پذیرفته باشد.

گونه نوشتاری: به گونه‌ای از زبان گفته می‌شود که به دور از ساختها و ویژگیهای گویشی و محلی باشد.

گویش: کاربردی از گونه زبانی است که در حوزه‌های جغرافیایی کوچکتری نسبت به حوزه گونه، به کار گرفته می‌شود. به عبارت دیگر، گویشهای زبانی یک حوزه، زیر مجموعه‌ای از گونه کاربردی آن حوزه به شمار می‌رود که می‌توان آن را برابر Dialect قرار داد.(رواقی، ۱۳۷۸:۲۲۰)

با وجود آنکه آگاهی و شناخت از ناهمخوانی‌های واژگانی و ساختاری و آوایی میان حوزه‌های مختلف زبان فارسی از دیدگاههای مختلف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی بسیار ضروری و لازم است، تا کنون پژوهشی درخور که حتی بتواند به همگونی‌ها و ناهمخوانی‌های زبانی گونه‌های مهم زبان فارسی بپردازد و راه را برای فهم و خوانش درست کاربردهای واژگانی و ساختاری هموار کند، انجام نگرفته است و از آنجایی که زبان نظامی است اجتماعی، بررسی دگرگونیهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و… برای پژوهشهای زبانی، امری لازم و ضروری است؛ اما با تأسف بسیار باید گفت پژوهشها و بررسیهایی که دربارة زبان و دستور و دستور تاریخی آن انجام گرفته است، از پرداختن به این اصل مهم غفلت ورزیده و بدان اشاره نکرده‌اند؛ از این روی شناخت روند تکامل زبان فارسی مستلزم شناخت و آگاهی از چگونگی روند شکل‌گیری و پایداری و ناپایداری گونه‌های این زبان است و این تحولات را باید در پرتو دگرگونیهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دوره‌ها و حوزه‌ها بررسی کرد.

آثاری که دربارة تاریخ زبان فارسی نوشته شده است، به تأثیرگذاری پاره‌ای از زبانها و گونه‌ها و گویشهای مختلف زبانهای ایرانی در حوزه‌های مختلف جغرافیایی این زبان و دوره‌های تاریخی آن نپرداخته و سیمای دقیقی از سیر تحول تاریخ زبان فارسی ارائه نکرده‌اند. شاید بتوان گفت که در این دست از آثار، بیشتر جنبة توصیفی و شاید روایی مدّ نظر گرفته شده و به مصداقهای زبان فارسی و فرآیند شکل‌گیری آن برپایة متون فارسی توجهی نشده است و از ناهمخوانی و ناهمگونی‌های بی‌شمار گونه‌های مختلف زبان فارسی بر اساس گونه‌شناسی فارسی در حوزه‌های مختلف سخنی نرفته است.

برپایة بررسیهای به این دریافت رسیده‌ایم که این زبان در همة حوزه‌های جغرافیایی خویش به یک اندازه از زبانهای پهلوی و عربی و دری بهره‌ نگرفت و در برخی از حوزه‌های جغرافیایی همچون شمال‌شرق ایران، به دلیل همراه شدن با شاخة زبانهای ایرانی میانة شرقی (همچون سُغدی، بلخی و خوارزمی) تفاوتهای گستردة واژگانی، ساختاری و آوایی با زبان حوزه‌های دیگر پیدا کرد، همچنان که یکی از گونه‌های کاربردی زبان فارسی در حوزة جنوب‌شرقی خراسان یعنی سیستان، با بهره‌وری بسیار گسترده از واژه‌ها و ساختها و آواهای زبان فارسی میانه (پهلوی ساسانی) شکل گرفت؛ از این روی برای شناخت تاریخ زبان فارسی‌نو و روند شکل‌گیری آن، باید جداگانه به حوزه‌ها و دوره‌های کاربردی این زبان توجه کرد و نباید تمامی متون فارسی را با یک چشم نگریست.(رواقی، ۲۲۲:۱۳۷۸)

به خوبی روشن است که سروده‌های رودکی و بسیاری دیگر از سرایندگان همزمان و هم‌حوزة او، زبانی متفاوت با زبان فارسی کاربردی حوزه‌های جغرافیایی دیگر ایران بزرگ دارند؛ برای مثال زبان نوشتاری و معیار فردوسی اثرپذیری‌های بسیار کمی از ویژگیهای گویشی دارد. در حالی که زبان مردم فرارود (ماوراءالنّهر) میانة سده‌های سوم تا هفتم،‌ از زبانهای ایرانی میانه، به‌ویژه زبان سغدی، بهرة فراوان برده‌اند که در سروده‌های فردوسی و اسدی و دقیقی و حتی نثر دبیرانة بیهقی و کیمیای سعادت غزالی، کمتر می‌توان با این دست واژه‌ها روبرو شد.

اگر خواننده‌ای دوستار فرهنگ و ادب فارسی باشد و از روی اشتیاق و کنجکاوی به خوانش متنهای فارسی سه سدة نخست بپردازد، بی‌گمان می‌تواند ناهمخوانی‌های گسترده و پرشمار نوشته‌های مختلف نظم و نثر این روزگاران را به آسانی از یکدیگر بازشناسد و چندگانگی گونه‌های برجسته و متفاوتی چون متنهای فرارودی (ماوراءالنّهری) و یا سیستانی و یا هروی و رازی را از هم تشخیص کند، البته اگر کوره‌‌سوادی ادبی و یا سوداگونه‌ای در زمینة درست خواندن متون برای خود دست و پا کرده باشد و درد سخن بکند، چه رسد به دانشجویان دانا و آگاه و یا استادان دانشمند.

گونة فارسی فرارودی را در قرن چهارم در «ترجمة تفسیر طبری» و یکی از گونه‌های سیستانی را در «قرآن قدس» و سورة مائده و گونة سورآبادی را در «ترجمة مقامات حریری» و «تفسیر سورآبادی» و گویش رازی را در سروده‌های «بندار رازی» و «غضایری رازی» می‌توان دید. همچنان که گونه‌ای از زبان هروی را می‌توان در کتابهایی چون «طبقات‌الصّوفیه» و «رسایل خواجه عبدالله انصاری» و بخشی از «تفسیر کهن به پارسی» و برخی دیگر از آثار حوزة هرات به روشنی و خوبی مشاهده کرد.

همان‌گونه زبان فارسی معیار در حوزه‌های جغرافیایی متفاوت این زبان به صورتهای مختلفی جلوه‌گر می‌شد، گونه‌ها و گویشهای زبان فارسی یا زبانهای دیگر هم، در کنار زبان معیار حرکت خود را دنبال می‌کنند. از این روی در حوزه‌های مختلف جغرافیایی ایران بزرگ، گونه‌ها و گویشهای متفاوتی را می‌توان نشان داد. این تفاوتها در حوزه‌هایی که بنیانهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی مستحکم‌تری داشتند، پایدارتر ماند که نمونة آن گونة فرارودی است؛ ولی در حوزة سیستان برعکس آن اتفاق افتاد و همین‌طور …. در جاهای دیگر.

حوزة سیستان

بانگاهی به تاریخ و بررسی تحولات گونه‌گون در حوزة سیستان در سده‌های نخست اسلامی، اوضاع کاملاً متفاوت این حوزه به خوبی آشکار می‌شود. حضور بزرگان و مرتبه‌داران بازماندة ساسانی و موبدان زردشتی و نیز گردآمدن فرقه‌های سیاسی و مذهبی ضدخلافت (چون خوارج، اسماعیلیان و نحله‌های دیگر مذهبی و عیاران)، وضعیت کاملاً متفاوت این ناحیه را از دیگر سرزمینها امتیازی ویژه بخشیده بود.

این ناحیه به دلیل وجود آتشکدة کرکویه از احترام و توجّه و تقدس خاصی در میان زردتشتیان برخوردار بود، همچنان که به همین دلیل به اهمیت ویژة اقتصادی هم دسترسی یافت، از همین روی هنگام حملة اعراب به ایران، بسیاری از گروههای یاد شده که با دستگاه خلافت سرناسازگاری و مبارزه داشتند و یا نمی‌خواستند پیام دین جدید را بپذیرند، برای تشکیلات و سازماندهی نیروهایشان و یا پایدار نگه‌داشتن باورهای دینی خویش، سیستان را که از دسترس اعراب دورتر بود، مرکزی برای استقرار و ادامة فعالیتهای خود قرار داده بودند. همکاری و همداستانی همین گروههای سیاسی و مذهبی بعدها تشکیل حکومت صفاریان را باعث شد و سیستان به عنوان نخستین پایگاه حاکمیت ملی ایران، همچون دژی مستحکم و استوار در برابر سلطة خلافت قد برافراشت.

در همین زمان بود که گونة خاصی از زبان پهلوی با آمیزش با زبان و خط عربی شکل گرفت که ما تا کنون به دو اثر بازمانده این گونة، «قرآن قدس» و «سورة مائده»، دسترسی یافته‌ایم که زبان این دو اثر را می‌توان گونه‌ای از زبان سیستانی نامید. در چنین موقع و مقامی، روحانیان و موبدان زردتشتی که پیش از این روزگار، به دلیل پاسداشت سنت شفاهی آموزه‌های دینی‌شان، کمتر به نگارش متون دینی می‌پرداختند، ناگریز شدند تا میراث شفاهی دین زردتشت را به نگارش درآورند.

ترجمه‌هایی که در این حوزه به وجود آمد، بیشتر متأثر از یکی از گونه‌های کاربردی حوزه سیستان بود که نخست از واژه و ساخت و آوای پهلوی ساسانی اثر پذیرفته بود؛ اما به دلایلی این گونه دیر نپایید و کم‌کم از میان رفت به گونه‌ای که متنهایی که بعد از این روزگار در این حوزه نوشته شدند، با گونه سیستانی ناهمگونی‌های گونه‌گون دارند.

گونه فرارودی

گونه فرارودی سرنوشتی کاملاً برعکس گونه سیستانی داشت. در فرارود با ورود اعراب، مردم این سرزمین علاوه بر مقابله نظامی با تازه‌وارد‌ها، می‌کوشیدند تا با حفظ نمادهای فرهنگی و ملی خویش بر پایداری خود بیشتر پای بفشارند؛ از این روی زبان پهلوی را که بی‌گمان یکی از مهمترین نمادهای ملی و فرهنگی مردم این سرزمین به شمار می‌رفت، سخت مورد توجه قرار دادند و از آن به عنوان پایگاهی استوار برای پایداری هویت خود استفاده کردند. بیشتر مردم این سرزمین پیش از آمدن اعراب و ساکن شدن آنان در فرارود به زبان سُغدی سخن می‌گفتند؛ اما پذیرش این میهمانان باعث نشد تا فرارودیان زبان آنان را نیز بپذیرند، بلکه گونه‌ای از زبان را که آمیز‌ه‌ای از زبان سغدی، زبان دری و زبان عربی بود، به کار گرفتند و برای نوشتار هم خط عربی را انتخاب کردند. ما این گونه را به نام «گونه فارسی فرارودی» نامیده‌ایم.

بسیاری از نویسندگان و سرایندگان این گونه زبانی تا قرن هشتم و نهم با توانمندی تام و تمام بسیاری از ویژگیهای زبانی خویش را در متون نظم و نثر حوزه جغرافیایی خویش به کار می‌گرفتند و این گونه همچون روزگاران پیش، به زندگی خود ادامه ‌می‌داد. پس از غلبه شیبانیان بر حوزه فرارود، گسل فرهنگی میان این حوزه و ایران پدید آمد و زبان فارسی فرارودی نتوانست آن چنان که در سده‌های پیش، راه خود را دنبال کند؛ اما پس از انقلاب اکتبر (۱۹۱۷)، به همت کسانی چون صدرالدین عینی خون تازه‌ای در رگهای این گونه روان شد و با به کارگیری واژگان سده‌های نخستین هجری تا قرن هشتم و نهم، جانی تازه به کالبد آن دمیده شد.

گونه هروی

اما زبان فارسی هروی، نگارنده بر این باور است که این گونه زبانی تا آغاز قرن دهم از حوزه فرارود و زبانهای ایرانی میانه شرقی مایه می‌گرفت؛ ولی پس از گسل فرهنگی میان ایران و فرارود و استقرار شیبانی‌ها در حوزه فرارود، این زبان (گونه) بیشتر به حوزه خراسان فعلی روی آورد و چنان‌که در نوشته‌های پس از این دوره آثار آن را می‌بینیم، بسیاری از واژه‌های هروی در خراسان رواج می‌یابد.

پرداختن به روند شکل‌گیری تمام گونه‌های فارسی بحث را به درازا می‌کشد، با این گفتار خواستیم تا خواننده گرامی با ناهمخوانی‌های گسترده زبانی فارسی شمال شرق و گونه‌های دیگر زبان فارسی آشنا شود. فارسی در طول زندگی هزار و صد ساله خود در حوزه‌های مختلف جغرافیایی، با زبانهای کشورهای همسایه و ملتهایی که دادوستدهای فرهنگی و اقتصادی و… داشتند، آمیزش پیدا کرد و هریک از این حوزه‌ها با ادامه این دگرگونیها سیر ویژه‌ای را پیمودند و کم‌کم ناهمخوانی‌ها و ناهمگونی‌هایی را سبب شدند و با گذشت زمان بر شمار این ناهمخوانی‌ها افزودند؛ اما همخوانی‌‌های واژگانی و ساختاری و آوایی میان سه گونه کاربردی از زبان فارسی ـ ایران، افغانستان و تاجیکستان ـ به اندازه‌ای زیاد است که با همین مشترکات و همگونی‌ها، مردمان این سه کشور، به آسانی می‌توانیم خواسته‌ها و مفاهیم ذهنی و اندیشگی خود را به یکدیگر انتقال دهیم.

از تحولات اجتماعی و سیاسی که در سده‌های هجدهم و نوزدهم در منطقه اتفاق افتاد، جدایی بخشهایی از پیکره ایران بزرگ از هم، تسلط و فرمانروایی حکومت شوروی در فرارود، تجاوز انگلیس‌ها به افغانستان و دگرگونیهای داخلی که پس از خروج آنها در این کشور به وقوع پیوست، همه و همه زمینه‌هایی‌اند که برای پژوهش و شناسایی گونه‌های زبانی فارسی در این گستره جغرافیایی از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند. گونه‌ها و گویشهایی که پس از پیدایش حوزه‌های جغرافیایی تازه‌ با بهر‌ه‌وری از زبان فارسی پدید آمدند. ناهمخوانی‌های زبانی گونه‌گونی را که پیشینه دیرینه‌ای در گستره بزرگ جغرافیایی این حوزه داشت، پایدارتر می‌کرد و ضرورت تحقیق در این زمینه بیش از هر زمان احساس می‌شد. آگاهی از مجموعه ناهمخوانی‌های زبانی در این حوزه‌ها ما را بر آن داشت تا به پژوهشی گسترده درباره گونه‌ها و گویش‌های زبان فارسی در حوزه فرارود (ماوراء النهر) و افغانستان بپردازیم.

*فرهنگ زبان فارسی افغانستان (چاپ فرهنگستان زبان و ادب فارسی)

نسخه مناسب چاپ