در چنگال عقاب -۱۸
 

با دریافت این فرمان، خلبان شکاریِ آلفا به فاصله هزارپایی در اطراف هواپیمایِ مسافربری هدف گشتی زد. به‌رغم آن‌که در تاریکی شب فقط چراغ‌های چشمک‌زن بال، دم و شکمِ هواپیمای ناشناس قابل رؤیت بود، آلفا با شناختی که از انواع هواپیماهایِ مسافربری در جهان داشت، طی پیامی به فرمانده پایگاه گفت که هواپیما از نوع بویینگ ۷۳۷ است. فرمانده پایگاه، که از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید و دیگر مطمئن شده بود که این همان هواپیمای موردنظر است، دکمه تماس رادیویی را بار دیگر فشرد و گفت: «آلفا… تلاش کن هواپیما را گم نکنی… فاصله‌ات را با آن حفظ کن. فاصله را به دو هزار پا کاهش بده و حداقل اختلاف ارتفاع را در سطح هزار پا نگه دار… و در ساعت پنج یا هفت هدف، حفظ موقعیت کن… خلبان مسافربری نباید تو را ببیند، چراغ‌های هواپیمایت را همچنان در وضعیت خاموش نگه دار…»

در آن تاریکی شب، فقط چراغ‌های چشمک‌زن هواپیمایِ مسافربری سوسو می‌زد و آلفا می‌توانست آن را ببیند.

مالک قلبش به سرعت می‌تپید و آرام و قرار نداشت. فکر کرد حمزه را بیدار کند و او را از کابوسی که گرفتارش شده بود مطلع سازد! مالک دلشورة عجیبی داشت، می‌ترسید، ولی حمزه را بیدار نکرد.

به نظر مضحک می‌آمد. مرد بی‌رحمی چون او چگونه می‌توانست بترسد. نه صدای ناله و التماس، نه صدای دلخراش قربانیانش، نه رنگ سرخ خونی که به ناحق می‌ریخت و ته کفش‌هایش را می‌پوشاند؛ هیچ کدام نمی‌توانست او را بترساند.

مالک نمی‌دانست که در این سیاهی شب چه چیزی است که او را رها نمی‌کند.

کاش هرگز به این سفر نیامده بود.

***

فرمانده پایگاه، که از طریق سامانه ارتباطی تلفن ویژه غیرقابل شنود (هات‌لاین) به طور مستقیم با فرمانده نیروی هوایی در ارتباط بود، به خلبانِ مستقر در کاروان گفت: «باید گزارش کار را به امیر فرمانده نیروی هوایی بدهم.»

امیر سرتیپ شاه‌صفی، که در پست فرماندهی نیروی هوایی جزئیات عملیات را با دقت بررسی می‌کرد، موفق شده بود با فرماندهی کل ارتش، درخصوص فرودِ هواپیمایِ مسافربری در پایگاه هوایی بندرعباس (به دلایلی که قبلاً ذکر شد)، به توافق برسد. فرماندهی کل ارتش که همواره در این گونه موارد روی نکات کارشناسی تأکید داشت، به راحتی پیشنهاد ارائه شده را پذیرفت و دستورِ فرود اجباریِ هواپیمایِ مسافربری را در بندرعباس تأیید کرد.

درون هواپیمای مسافربری

چهل دقیقه از پرواز گذشته بود. ولی مالک آرام نگرفته بود. بهتر نبود برای پنجمین بار سفرش را به تعویق می‌انداخت و یا مثل همیشه تا کمی نگران می‌شد مسیرش را عوض می‌کرد؟ صفحة تلویزیونِ مستقر در مقابل مسافران، همچنان اطلاعاتی درباره شهرهای مشهور و پُرجمعیت که از آن می‌گذشت، در اختیار مسافران قرار می‌داد. اکثر مسافران به خواب عمیقی فرو رفته بودند.

مالک به نقشة پرواز خیره شد… «اینجا مرز ایران…»

زن لب‌تاپش را بست. در حالی که نیم‌نگاهی به مالک داشت، حمزه تلفن همراهش را در جیب شلوارش به سختی فشرد.

مهماندار با خوشرویی پذیرایی کرد. مالک سرش را به چپ و راست چرخاند. همراهش خیره به او بود؛ شاید کاری یا سخنی که به او آرامش دهد نیاز داشت، ولی یک خبر او را در هاله‌ای از اضطراب فرو برد. «اینجا فضای کشور ایران است.»

عدم تمکین خلبان هواپیمای مسافربری از دومین اخطار رادار

بار دیگر، رادار منطقه ضمن نزدیک کردن هواپیمای شکاری رهگیر به هواپیمای مسافربری، با استفاده از فرکانس گارد، درخواست خود را مبنی بر نشستن و فرود در فرودگاه بین‌المللی بندرعباس تکرار کرد، ولی باز هم خلبان مسافربری، به دلیل ماهیت غیرنظامی بودن پرواز، از دادن پاسخ به ارتباط رادار زمینی ـ آن هم از نوع نظامی ـ خودداری کرد و بر ادامه مسیر پافشاری کرد…

نسخه مناسب چاپ