قاصدک‌ کاغذی
بیایید نامه بنویسیم به …
 

دوستان عزیز قاصدک کاغذی. روزهای شهریوری‌تان سرشار از خنده، ذوق و رویاهای شیرین. می‌خواهیم از این به بعددر هر فصل یک شیوه خاص از نوشتن را با هم تمرین کنیم. تا پایان تابستان، نامه نوشتن را با هم تمرین می‌کنیم. شما می‌توانید برای هرکسی یا هر چیزی که دوست دارید نامه بنویسید. مثلا نامه‌ای به اعضای خانواده؛ به مشاغل مختلف؛ به افراد مشهور؛ به موجودات خیالی؛ به حیوانات؛ به ماه، ستاره، خورشید، رود، درخت و …. حتی می‌توانید برای شخصیت‌های داستانی مثل میراثک یا قندک یا تیله، برای اسباب‌بازی‌ها و وسایل خانه‌تان نامه بنویسید و با آنها درباره مسائل واقعی یا تخیلی صحبت کنید. نامه را با لحنی ساده و صمیمی بنویسید و از احساس خود کمک بگیرید. همراه نامه، نام و نام خانوادگی، سن، عکس و آدرس پستی هم بفرستید. دوستدارتان فریبرز لرستانی (آشنا)
ارتباط با صفحه قاصدک کاغذی فقط از راه‌های زیر:
تلگرام: با شماره تلفن ۰۹۱۰۸۸۰۱۶۷۵ یا aftab_mahtab_zamimeh@ ایمیل: aftabmahtab@ettelaat.com
تلفن: ۲۹۹۹۴۵۸۱
آدرس پستی: تهران- بلوار میرداماد- خیابان مصدق جنوبی (نفت جنوبی سابق)- ساختمان اطلاعات- ضمیمه آفتاب مهتاب- کدپستی ۱۵۴۹۹۵۳۱۱۱
***

ماهان ملازاده -۱۲ساله
نامه کوتاه تو را که برای درختان پارک نوشته‌ای مطالعه کردم. تو نگاه حساس و نکته‌سنجی داری که احساسات را درباره درختان پارک در یک نامه بیان کرده‌ای. کاش متن نامه را ادامه می‌دادی و از فضای پارک و دلایل تنهایی آن درختان بیشتر می‌نوشتی.
نوشته‌ات را با هم می‌خوانیم و باز هم منتظر دیگر آثارت هستیم:
نامه‌ای برای درخت‌های تنهای پارک
سلام درخت‌های زیبا که همیشه در پارک‌ها و بوستان‌ها ی نزدیک خیابان هستید. شما مانند مادر به ما نفسِ تازه می‌دهید، آلودگی را محو می‌کنید و با جانتان کاغذ می‌سازید. وقتی صورتِ پُر ازچروک شما را می‌بینم، همه‌چیز از درون ذهنم فراموش می‌شود و شما را همچون مجسمه‌ای بی‌جان می‌بینم. کاش می‌توانستم جلوی هر که می‌خواهد شما را خط‌خطی کند بایستم و بگویم: مگر این درختانی که این همه فایده دارند چه گناهی کرده‌اند؟
هرچه می‌گویم از دلم می‌نویسم. شاید برای شما فایده‌ای نداشته باشد. اما بدانید، اگر تمام مردم به شما آسیب بزنند من به شما آسیبی نخواهم رساند.

سوفیا بهشتیان – ۱۳ ساله
سوفیا جان؛ متن ادبی تورا مطالعه کردم. در این متن نگاه تو شاعرانه و متفکرانه است. نوجوانی سن چرایی‌ها و چگونگی‌هاو زیر سئوال بردن برخی شرایط است. نوشته تو هم در همین حال و هواست. این که با زبانی شاعرانه و تمثیلی افکارت را بیان می‌کنی، بسیار ارزشمند است. کاش نامی هم برای نوشته‌ات انتخاب می‌کردی. متن زیبایت را با هم می‌خوانیم:
زود بزرگ شدن…. چیز خوبی نیست. مثل این است که با پاهای کوچک، یک جفت چکمه بپوشی که برایت زیادی بزرگ است. چکمه‌ها هر چقدر هم که زیبا و راحت باشند، آنقدر بزرگند که راه رفتن با آن‌ها دشوار است؛ مثل عقل یا منطق زیادی که در سن کم به آن دست پیدا کنی. همسن‌هایت را می‌بینی که با جوراب‌های رنگارنگ کودکانه‌شان کنار هم می‌دوند. تو به سمت آن‌ها می‌روی اما با آن چکمه‌های بزرگ به سختی می‌شود قدم برداشت، چه برسد به دویدن و‌ بازی کردن. افرادی بالغ را می‌بینی که کفششان برایشان اندازه است. به سمت آنان می‌روی، اما سرگرم بحث درباره اخبار اقتصادی دنیا هستند. سعی می‌کنی تو هم در بحث شرکت کنی، هرچه باشد کفش‌های همه شما یک اندازه‌ست… اما آن موقع می‌شود که کم‌کم پایت را می‌زند. دلت می‌خواهد آ‌ن‌ها را در بیاوری و با عصبانیت به گوشه‌ای پرت کنی.
واقعا چرا دلت نمی‌خواهد دیگران جوراب‌های کودکانه‌ات را ببینند؟

روزبه جوادی – ۸ ساله
روزبه عزیز، نامه‌ای که برای میراثک نوشته‌ای مطالعه کردم. چه خوب بود! نامه‌‍ای کوتاه و خودمانی که خواننده به راحتی با آن ارتباط برقرار می‌کند‌. بیشتر بنویس و در نوشته‌هایت به جزئیات توجه کن و درباره آنها با همین بیان دلنشین توضیح بده. تو استعداد نوشتن داری.
نامه‌ات را با هم می‌خوانیم:
دوست خوبم میراثک سلام
خوبی؟ چه کار می‌کنی؟
از سفرهایت چه خبر؟ کجا هستی؟
امیدوارم باز هم به سفرهای خیالی بروی و اگر شد من هم با تو بیایم و همسفر خیالی تو بشوم و با هم سفرهای خوبی داشته باشیم. مثلا با هم به طاق بستان برویم و «آناهیتا»، نگهبان آب را تماشا کنیم. آرزو می‌کنم که زودتر تو را ببینم و سفرهای خیالی را با تو شروع کنم.
دوستت دارم
روزبه پورجوادی؛ همان دوست تو که نقاشی می‌کشید برای تو و تو را خوشحال می‌کرد.

هلیا علیزاده – ۸ ساله
قصه«هدهد مغرور» را مطالعه کردم. چه خوب است که قصه و نوشتن را دوست داری. من چقدر دلم برای هدهد سوخت و بعد هم چقدر خوشحال شدم که مرد دانشمند او را نجات داد. در نوشتن قصه چه خوب است که با تمرین، بعضی صحنه‌ها را توصیف کنی تا خواننده بیشتر با قصه‌ات ارتباط برقرار کند. مثلا وقتی هدهد توی قفس افتاد چه حالی داشت؟ راستی تو می‌توانی به خاطره‌هایت فکر کنی؛ خاطره‌هایی که تو را شاد یا غمگین کرده‌اند. تو چون آن‌ها را تجربه کرده‌ای بهتر می‌توانی احساست را بیان کنی. قصه‌ات را باهم می‌خوانیم:
هدهد مغرور
دانشمندی هدهد زیبایی داشت که پرهای نارنجی داشت. هدهد همیشه می‌گفت: من باهوشم و به تله‌هایی که یک کودک برای پرندگان می‌گذاشت و پرندگانی که در این تله‌ها گرفتار می‌شدند می‌خندید. روزی دانشمند دید هدهد زیبایش نیست و بیرون از خانه به دنبال هدهد رفت تا این که هدهدش را در دست پسری دید و به او گفت: هدهد من دست تو چه کار می‌کند؟ پسر گفت: من شکارچی‌ام. تله گذاشته بودم و هدهد را شکار کردم. دانشمند به هدهد گفت: تو که باهوش بودی و به تله‌هایی که این پسر می‌گذاشت می‌خندیدی. پس چرا اسیر شدی؟ هدهد پشیمان بود و گفت: من فهمیدم این اتفاق ممکن است برای هر پرنده‌ای بیفتد و خندیدن من کار درستی نبود. دیگر مغرور نیستم و پرندگان گرفتار را مسخره نمی‌کنم. دانشمند گفت: آفرین به تو که اشتباهت را فهمیدی. سپس هدهد پشیمان را از دست کودک شکارچی نجات داد و او را باز پیش خود برد.

مهدیس بیدهندی – ۱۱ ساله
مهدیس جان؛ به جمع دوستان این صفحه خوش آمدی. نامه‌‌ات را که در واقع معرفی شهر قدیمی‌تان است مطالعه کردم.چقدر خوب است که به شهر خودت علاقه‌مندی و زیبایی‌های آن را دوست داری و دلت می‌خواهد بیشتر به آن رسیدگی شود تا زیبایی‌هایش بیشتر شود. این که میراثک هم به این شهر قدیمی آمده و اوقات خوبی را با هم داشته‌اید خوشحال‌کننده است. بخش‌هایی از نامه‌‌ات، صمیمیت و مهربانی دلنوازی دارد؛ مانند: «ما دوست داریم قلعه دهنو آنقدر ساکت نباشد و مردم بیشتر آنجا بیایند.» تو از مدرسه‌ای گفته‌ای که درنزدیکی قلعه دارد از بین می‌رود و دلت می‌خواهدبه یک مکان فرهنگی تبدیل شود و امیدواریم مسئولان برای شما کودکان عزیز ایران هرکاری می‌توانند انجام دهند.
نوشته‌ات را باهم می‌خوانیم تا بچه‌ها نیز با این شهر قدیمی آشنا شوند. راستی برادرت مهدی هم می‌تواند به طور جداگانه برای ما نوشته‌هایش را بفرستد.
شهر زیبای من
سلام. من مهدیس بیدهندی همراه با برادرم مهدی بیدهندی از شهر وَزوان هستیم و می‌خواهیم درباره زادگاهمان با شما صحبت کنیم. شهر ما یک شهر قدیمی است و خانه‌ها و بناهای قدیمی و تاریخی در آن وجود دارد. قنات شهر ما ثبت جهانی شده‌است.
شهر ما ۲قلعه تاریخی دارد: «قلعه اعظمی‌ها و قلعه دهنو». قلعه دهنو قدیمی‌تر است اما باید مرمت شود و درختان زیادی در آنجا باشند تا هوای آنجا پاکیزه‌تر شود. ما خیلی آنجا را دوست داریم.
چند وقت پیش در اتاق پایش قنات که نزدیک قلعه دهنو است، میراثک آمد و برایمان مسابقه نقاشی گذاشت و برایمان قصه گفت. ما بچه‌های وزوان خیلی خوشحال بودیم، چون اولین باری بود که با میراث فرهنگی شهرمان بیشتر آشنا شدیم. ما دوست داریم باز هم برایمان مسابقه و برنامه‌های شاد، قصه‌گویی، شعرگویی، داستان‌نویسی و کلاس‌های طبیعتگردی و گردشگری و آموزشی و…، در اتاق پایش و قلعه دهنو برگزار شود.
ما دوست داریم قلعه دهنو آنقدر ساکت نباشد و مردم بیشتر آنجا بیایند. ماباید از آثار تاریخی شهر و کشورمان مراقبت کنیم. حتی بچه‌هایی که در آینده هستند هم باید از این آثار مراقبت کنند و هیچوقت نگذارند این آثار نابود و فراموش شوند.
راستی در نزدیکی قلعه دهنو یک مدرسه است که هیچکس در آن درس نمی‌خواند و دارد از بین می‌رود. ما دوست داریم که این مدرسه تبدیل شود به کانون فرهنگسرا و کانون پرورش فکری کودکان یا…، چون ما در شهرمان چنین مکان‌هایی نداریم. خواهشمندیم مسئولان پیگیری کنند.
از این که نامه من را خواندید سپاسگزارم.

code

نسخه مناسب چاپ