اندیشیدن و دیدن
نگاهی به کتاب‌های «در باب یقین» و «درباره رنگ‌ها» اثر لودویک ویتگنشتاین/بخش آخر - سید مسعود رضوی
 

امروزه انقلاب کانتی در تفکر معرفت‌شناسانه و حتی جهان‌بینی مذهبی ما غیرقابل انکار است و اندیشه‌های هگل و نیچه و هایدگر و پوپر و یا آراء دین‌شناختی اکهارت و یواخیم واخ و پل تیلیش و یا روش‌ و پژوهش‌های اجتماعی وبر و دورکهایم و کارل مارکس و … مهر خود را بر فرهنگ و تفکر معاصر ما نهاده و بحث‌های جدید فقط عمق آن را متلاطم می‌کند، وگرنه مناقشه در حضور و تأثیر بالفعل آن دیگر جای بحث ندارد. بی‌گمان پتانسیل آزاد شده اندیشه‌ها و استعدادهای جامعه ما و غنای پنهان در فرهنگ ما در فرآیند تلاقی‌ای تاریخی با سنت و تجدد، هم سنت را از دره زمان عبور داده و آن را دستمایه هویت‌جویی و جبران خلأهای معاصر قرار داده است و هم دستاوردهای عمیق و اصیل تمدن غرب را به صحنه تفکر، فرهنگ و تحولات معاصر ما کشانده است. غنای میراث فرهنگی و سنت فکری و معنوی ما امروزه غیرقابل انکار و نیاز به دستاوردهای تفکر و دانش و فلسفه جدید نیز امری محرز و ضرورتی قطعی برای زیست و تحول ما در راستای همترازی و حضور در عصری است که ما در آن به سر می‌بریم. سیاست و روابط اجتماعی و کیفیت زندگی در کشور ما، بی‌گمان تابعی از این معادله و تحول خواهد بود و هیچ چاره‌ای جز ارتقای خود به سطح آن و پاسخگویی به نیازهای ژرف و گسترش یابنده آن ندارد. این تحول اجتماعی و سیاسی در جامعه و نیز فرهنگی که گستره آن در چشم‌اندازی بسیار متعالی و اصیل جریان دارد، به زودی با فشار طبیعی خواست‌ها و منطق استوار و آرام نخبگان پرتعداد و دانایی که هویت خویش و فرهنگ معاصر جهان را شناخته‌اند، دگرگون خواهد شد و این از معجزات فرهنگ اصیل و از دستاوردهای اراده متکی به مردمسالاری و بالاخره پیامد و تفکر و هشیاری حقوقی منطق معاصر و خودآگاهی اکثریت نسبت به سرشت و سرنوشت جامعه و منافع و سعادت ملت است.
۱ـ در باب یقین
درباره یقین، یکی از آخرین آثار ویتگنشتاین است که مباحث معرفت‌شناسانه، آن، باتوجه به آرای فیلسوف نامدار تحلیلی ـ زبانی بریتانیا، جورج ادوارد مور و در تکمیل طرح‌های سابق فلسفی خود وی نگاشته شده است. علاوه بر این «در باب یقین، اگرچه معدود فقراتی از آن دارای مدلول صریح کلامی است، در حوزه الهیات نیز قابل تأمل است و می‌توان مبانی معرفت‌شناسانه «ایمان‌گرایی و ویتگنشتاینی» را در آن پی گرفت.» (مقدمه مترجم، ص۳۲).
مورد در آثار خود، دیدگاه معرفت‌شناسانه اطمینان‌بخشی را در ذیل نظریه معطوف به «عقل سلیم» ارائه کرده بود که ویتگنشتاین نمی‌توانست نسبت به آن حساس نباشد. او در رساله منطقی ـ فلسفی که در سال‌های جوانی نگاشته بود، «صورت» قضایای فلسفی را در جستجوی قطعی‌ترین کیفیت بیان و تبیین مفاهیم مورد توجه قرار داده بود. ربط کل رساله، با موضوعات اساسی معرفت‌شناسی (نظیر شک، دانستن، نادانی و یقین) را به راحتی می‌توان از آن جمله بسیار معروف دریافت که: «آنچه که اساساً قابل گفتن باشد، می‌تواند به روشنی بیان شود،… و آنچه را که نمی‌توان به روشنی ابراز داشت، باید به خاموشی سپرد.» و یا آنجا که در باب شک در رساله منطقی ـ فلسفی می‌گوید: «شکاکیت، اگر بخواهد در جایی شک کند که سوالی نمی‌توان کرد، ابطال‌پذیر نیست، بلکه آشکارا بی‌معناست.» اما مور با طرح نظریاتی که به «برهان عالم واقع» و «دفاع از عقل سلیم» معروف است، معتقد بود که می‌توان بنیادی قابل اعتماد برای یقین فراهم آورد و گزاره‌های درست را یقیناً می‌توان تمیز داد. ویتگنشتاین با توجه به همین نظرات، به بحث درباره شکاکیت و بنیان‌های معرفت و یقین علاقه‌مند شد، همین امر خواننده را بر آن می‌دارد که با توجه به نظرات مور به سراغ «در باب یقین» برود. کاری که تا حدودی مترجم در مقدمه انجام داده و با توضیح برخی مبانی نظریه‌های معرفت‌شناختی مور، خواننده را آماده مطالعه و فهم نوشته‌های ویتگنشتاین کرده است. اما خواننده نباید تصور کند که «در باب یقین» ردیه‌ای بر نظرات مور است. برعکس، بسیاری از آرای ویتگنشتاین، در این اثر، استدلال مجدد بر نظرات مور و فی‌الواقع در نقد دیدگاه معرفت‌شناسی دکارت نگاشته شده است. در تمام اثر، مثلث «دکارت، مور، ویتگنشتاین» به چشم می‌خورد و مضمون اصلی کتاب، بحث در باب شک است که به اجمال با این گزاره‌ها و توضیح و تفسیر دقیق هر یک از آنها همراه شده و در مجموعه نظرات اپیستمولوژیک وی را شکل داده است. در اینجا نیز ساختار هندسی حاکم بر اثر، مثل رساله منطقی ـ فلسفی، قابل ملاحظه است. یک گزاره پایه‌ای، چند قضیه توضیحی و روشنگر که خود با گزاره‌های جزیی‌تر توضیح می‌شوند و هرم فلسفی ویتگنشتاین را می‌سازد، گزاره‌های پایه «در باب یقین» چنین‌اند:‌
ـ شک به دلیل و مبنا نیاز دارد.
ـ شک واقعی به چیزی بیش از اظهار لفظی شک منتهی می‌شود.
ـ شک مستلزم تسلط بر یک بازی زبانی است.
ـ شک فراگیر، ممکن نیست.
ـ شک مستلزم یقین است.
«در باب یقین» اگر چه همچنان سنت گزیده‌گویی منطقی و خصیصه سبکی آثار ویتگنشتاین را همراه دارد و در نهایت به دستگاهی معرفت‌شناختی مبتنی بر اثبات چند گزاره اساسی ختم می‌شود، اما چیزی از سنخ‌ نوشته‌های نیچه را که پراکندگی و خصلت ادبی آن، عرصه‌ای برای گسترش اندیشه و طرح پرسش‌های نوپدید را فراهم می‌آورد، همراه دارد. هر چند که ویتگنشتاین منظم و مقید به صورت‌بندی آهنین الفاظ و روشنی منطقی گزاره‌هاست، اما نیچه تمثیل می‌آفریند و خستی در به کارگیری الفاظ ندارد و از ابهام نیز نمی‌هراسد. اما گمان پیوند از آنجا حادث می‌شود که این هر دو، به اندیشه پتک می‌زنند و بیش از هر متفکری، گمانه‌زنی در باب ذهن و آینده انسان مدرن را با نوشته‌هایشان امکان‌پذیر می‌سازند.
۲ـ درباره رنگ‌ها
بابک احمدی، نویسنده خلاق و متفکر معاصر در پی نوشتی که به «درباره رنگ‌ها» نگاشته می‌گوید: «درباره رنگ‌ها، مجموعه‌ای از اشارات پراکنده به فلسفه، زبان نقاشی و رنگ‌ها که از سایر آثار او کمتر شناخته شده، و به ندرت به صورت مستقل مورد بحث قرار گرفته است. آن را همچون یادداشت‌هایی در حاشیه کار ناتمام دیگرش ـ درباره یقین ـ شناسانده‌‌اند که بسیار شناخته و ستایش شده و درباره‌اش چه بحث‌ها کرده‌اند. برگردان فارسی «درباره رنگ‌ها» اکنون در دست خواننده است، سرچشمه شگفتی و گسترش اندیشه او…»
ویتگنشتاین به «رنگ‌ها» همچون ابزاری درجه یک و بسیار مهم برای پژوهش فلسفی نظر داشت، زیرا انسان‌ها ـ اگر کور نباشند ـ در میان رنگ‌ها زندگی می‌کنند و اگر رنگ‌ها را نادیده بگیریم، یکی از مهمترین امکانات یا زمینه‌های شناخت انسان از جهان و زندگی را از دست داده‌ایم. اما ویتگنشتاین در جستجوی منطقی برای این انگیزش نسبت به رنگ‌هاست و قصد دارد آن را از چنبره معمایی و خاطی بیرون کشد و به منشأ انگیزش فلسفی بدل کند. از این جهت وی کاری منحصر‌به‌فرد را آغاز کرده و در همین اثر ناتمام، بسیار توفیق یافته است. رنگ‌ها به ما نوعی شناخت را ارائه می‌دهند. واکنش ما در برابر رنگ‌ها می‌تواند حسی، روانی و یا معرفتی باشد و نیز می‌تواند خطا یا درست باشد. اما پرسش اینجاست که آیا همه ما رنگ‌ها را یکسان می‌بینیم و درمی‌یابیم؟ و یا اینکه آیا همه ما صرفاً واکنشی در برابر یک نوع منشأ شناخت از طریق حس بینایی، به گونه‌‌ای مشابه داریم یا اینکه «رنگ‌ها شکل گرفته در نظامی منطقی و اجتماعی، وابسته به کار و فعالیت و شکل زندگی ما پیش از هر چیز تعین‌های واقعی اجتماعی‌اند؟‌» و بالاخره اینکه «آیا رنگ‌ها در نظام‌های متفاوتی از نمادها در فرهنگ‌های گوناگون جای نمی‌گیرند و به یاری آنها بازشناخته، یا تأویل نمی‌شوند؟».
ویتگنشتاین بر این باور بود که «ما یک نظام رنگ همانند نظام اعداد داریم.» این نظام بر اساس قاعده‌ای خاص پدید آمده است و «هرگاه آدم‌ها درباره رنگ چیزها به توافق کلی نمی‌رسیدند، اگر مواردی نامتعین را استثنایی نمی‌دانستند، آن‌گاه مفهوم ما از رنگ نمی‌توانست وجود داشته باشد.» این توافق، البته ربط وثیقی به نظام نشانه‌ای و نمادین زبانی دارد. در واقع بیش از آنکه ذات واقعی چیزها در این مورد تعیین‌کننده باشد، نظام زندگی انسان‌ها با تمام تأثیرات زیست اجتماعی و برآیندهای مشترک ذهنی و عینی آن، موجب پدید‌آمدن انگاره‌های خاص ذهنی در انسان‌ها می‌شود. نظام رنگ‌ها نیز اینچنین قابل تبیین است و در واقع طبقه‌بندی و اسم‌گذاری آنها، به مثابه نشانه‌هایی خاص، بیانگر سنتی ویژه و نظامی است که هر انسان متعلق بدان است، همچنان که زبان چنین است و ویتگنشتاین در «پژوهش‌های فلسفی» گفته است: «متصور شدن یک زبان به معنای متصورشدن یک شکل زندگی است.» به هر حال و در مجموع، ویتگنشتاین درباره «رنگ‌ها» معتقد است که تعریف آنها امکان‌پذیر نیست و فقط می‌توان آنها را نشان داد. این نشان‌دادن اولا کاملا شخصی است و مطمئن نیستم که کسی با آن به طور کامل موافق باشد و دوماً کامل نیست و همواره امکان دارد که شماری از اشارات کتاب، خارج از این دسته‌ها قرار گیرند.»
با توجه به این ملاحظات، اکنون می‌توان دانست که با چه نسخ نوشته‌ای سروکار داریم، ولی باز هم جای یک پرسش خالی تواند بود: چرا «درباره رنگ‌ها» کتاب مهمی است؟ بابک احمدی در آخرین جستار مقاله ارجمندش در پایان کتاب، چنین می‌نویسد:
«اگر ویتگنشتاین در یک مورد با افلاطون هم نظر باشد این است که فلسفه از شگفتی آغاز می‌شود (ته ئه تئوس، ۱۵۵). اما ویتگنشتاین از ما دعوت کرده تا شگفتی خود را گسترش دهیم. مثل بقیه مردم متعجب نشویم و مثل آنها به دنباله پاسخ نگردیم. همان‌طور که جهان رنگین من یکی است، از آن من است و به کسی دیگر تعلق ندارد.
درباره رنگ‌ها، کاری بزرگ می‌کند، ما را شگفت‌زده می‌کند:‌
ـ پس می‌شد اینطوری هم دید.
ـ پس شیوه نگاه من تاکنون بنا به عادت و در واقع نامتفکرانه بود.
ـ اکنون می‌توانم به رنگ‌ها، پس به جهان، از راهی تازه نگاه کنم.
ـ باید چنین کنم، باید جور دیگری ببینم.
این بزرگترین کاری است که یک متن فلسفی می‌تواند انجام دهد: «ساختار تغییرپذیر جهان را پیش چشم ما می‌گستراند، تا از ما دخالت فعال در این دگرگونی مداوم را طلب کند.»

code

نسخه مناسب چاپ