سرزمینخوبان
مردی را به جرم قتل نزد کوروش آوردند. پسران مقتول خواهان اجرای حکم قصاص بودند. قاتل از کوروش برای انجام مسئولیتی مهم درقبال برادرش سه روز مهلت تقاضا کرد. شاه پرسید: چه کسی ضمانت تو را خواهد کرد؟ قاتل به مردم نگاه کرد و اشاره نمود: این فرمانده!
شاه گفت:ای سپهسالار آراد آیا این مرد را ضمانت میکنی؟ آراد عرض کرد: بله سرورم! گفت تو او را نمیشناسی و اگر فرار کند حکم را بر تو اجرا میکنیم.
آراد عرض کرد: ضمانتش میکنم. قاتل رفت. سه روز مهلت در حال اتمام بود و مردم نگران آراد بودند که حکم بر او اجرا نشود. اندکی قبل از غروب آفتاب قاتل برگشت و در حالی که بسیار خسته بود بین دستان جید قرار گرفت!
شاه بزرگ پرسید: چرا برگشتی در حالیکه میتوانستی فرار کنی؟ قاتل جواب داد: ترسیدم که بگویند وفای به عهد از بین مردم ایران رفت.
کوروش از آراد پرسید: چرا او را ضمانت کردی؟ پاسخ داد: ترسیدم که بگویند خیررسانی و نیکی از بین مردم ایران رفت.در این هنگام پسران مقتول نیز متأثر شدند و گفتند: ما از او گذشتیم.زیرا میترسیم که بگویند بخشش و گذشت از بین مردم ایران رفت.
۵ اصل مهم
از خردمندی پرسیدند: چگونه توانستی زندگی خود را بر پاکی بنا کنی؟ چرا این قدر آرامی؟ چه چیزی سبب میشود که هیچ گاه خسته نشوی؟ چگونه است که دچار وسوسه نمیشوی؟
گفت: بعد از سالها مطالعه و تجربه، زندگی خود را بر پنج اصل بنا کردم: دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم. دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم. دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم. دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم. دانستم که نه نیکی و نه بدی گم نمیشوند. هر نیکی و بدی سرانجام به سوی صاحب او بازخواهد گشت. پس بر خوبی افزودم و از بدی دوری گزیدم. و هر روز این ۵ اصل را به خودم یادآوری میکنم
code