در مجموع زمان «شیخین»، عملاً پایههای اصلی برای نظام سیاسی اسلام و مسئله خلافت است. عمدتا در زمان بنیعباس و یک مقداری هم زمان معاویه است که آنچه را روی داد، به عنوان تحقق طبیعی و صحیح اسلام در نظر گرفتند و بر اساس همین پایهها، تئوریهای مختلف سیاست اسلامی شکل گرفت؛ یعنی از نظر آنها تحقق درست و جامع و کامل اسلام، به لحاظ سیاسی و ریاست و رهبری و به عنوان یک مدل، زمان شیخین است که اتفاق میافتد. بعد این مدل تئوریزه میشود. البته از موقعی که موضوع «خلفای راشدین» و آن مطالب در مورد خلیفه سوم و حضرت امیر مطرح میشود، این تئوریها اندکی هم از این دوران متأثر میشود؛ ولی عمدتا زمان شیخین است که بهعنوان مدل تحققیافتۀ آن مبانی لحاظ میشود و تئوریهای خلافت و سیاست شکل میگیرد.
آنچه منجر به پذیرش سقیفه شد، بخش قابلتوجهش به دلیل مدارای بنیهاشم و خود حضرت امیر و شیعیان خالص ایشان مثل سلمان، ابوذر، ابوحذیفه و عمار بود؛ یک بخش هم به دلیل اختلاف مهاجر و انصار، و قریش و غیر قریش بود؛ بخش زیادی نیز به فرد منتخب برمیگشت که با مجموع حساسیتها، ذهنیتها، آداب و رسوم و میراثها و خصوصیات عربی، هماهنگتر از بدیلهای دیگر بود.
۳ـ مفهوم متعالی جانشینی در اسلام
اسلام خاتم ادیان و دینی است که متناسب با خاتمیتش، باید از همه نظر جامع باشد. درست است که این دین یک کتاب آسمانی دارد، آنهم کتابی که خود خداوند حفظش میکند و از دستبرد دیگران محفوظ میدارد؛ ولی این دین نیاز به مفسر دارد، محتاج به این است که بخشهای مختلفش توضیح داده شود. پیامبر(ص) در مکه چنین امکانی نداشتند، در مدینه هم آنقدر درگیر مسائل مختلف تهدیدآمیز بودند که فقط میبایست مسلمانان مختلف را جمع کنند که موجودیتشان از بین نرود، چون فرصتی نبود. روشن است که جانشینی در اسلام به معنای جانشینی کسی نیست که صرفاً دارای شأن رهبری اجتماعی و سیاسی است، بلکه جانشین پیامبر است.
اکنون چند پرسش مطرح میشود: یکی اینکه به طور کلی مفهوم «نبی» و کسی که پیامبر میشود، چیست و او چه خصوصیاتی دارد؟ آیا صرفاً ابلاغ رسالت خداست یا اینکه به لحاظ ظرفیتهای انسانی و مقامات عالیۀ روحی و معنوی، واقعا با دیگران فرق میکند؟ چه کسی این دین را که خاتم و جامع معارف و احکام و دستورات است، توضیح میدهد؟
در مجموع چند دیدگاه اساسی مطرح است: یکی آنکه با توجه به گزارشهای تاریخی و قرائن مختلف، در ذهن کسانی که به موضوع جانشینی حتی در زمان خود پیامبر(ص) حساسیت داشتند، تصور عمومی غالب این بود که: وظیفه پیامبر و جانشینش فقط تمشیّت و مدیریت جامعه است. این موضوع که بعدها بین اهلسنت مطرح شد که جانشین پیامبر(ص) متکفل مسائل رهبری و زعامت است، گرچه بعدها مطرح شد، ولی از ابتدا هم چنین تصوری وجود داشت و حضرت بهعنوان کسی تلقی میشد که در رأس جامعه است و جانشین او نیز کسی است که با قرارداد و اعتبار در رأس جامعه پذیرفته و حاکم میشود.
در مقابل اینها، عدهای هم منتقد بودند و نگاه دیگری داشتند. این افراد به لحاظ معنوی، در یک سطح نبودند. کسانی همانند سلمان در روزهای پس از رحلت پیامبر(ص)، منتقد بودند و به عناوین مختلف از حضرت امیر دفاع میکردند، ابوسفیان و زبیر هم منتقد بودند؛ ولی نوع نگاه سلمان با ابوسفیان، کاملا متفاوت بود. ابوسفیان به دلیل خاص خودش، زبیر هم به دلیل هاشمیبودن به انتقاد پرداخت؛ ولی سلمان که ایرانی است و از نظر نسبی و قبیلهای هیچ ربطی با حضرت ندارد، انتقادش دلیل دیگری داشت؛ از نظر او «جانشینی»، امری است فراتر از در رأس قدرت و جامعه بودن.
معمولا خود شیعیان هم، در مورد جانشینی پیامبر(ص) و اولویت حضرت امیر(ع)، کمتر به این موضوع میپردازند که شخص پیامبر(ص) چه شأنی داشت و این شأن اقتضا میکند که جانشینش چه ویژگیهایی داشته باشد، بلکه بیشتر به «نصوص» توجه داریم که در جای خودش درست است؛ ولی منهای آنچه پیامبر(ص) در باب جانشینی فرمود و احادیث مفصل و شواهد و قرائن مختلفی هم دارد، اصل موضوع این است که: پیامبر(ص) بهعنوان فرستادۀ الهی و یک شخصیت بزرگ، چه ویژگیهایی داشت؟ اگر این ویژگیها معلوم بشود، به طور طبیعی معلوم میشود که جانشین او نیز میباید چه ویژگیهایی داشته باشد. این یک بحث منطقی است نه جدلی.
اگر پیامبر(ص) را فقط بهعنوان «حاکم» اجتماعی و سیاسی و مطلع از احکام دینی بدانیم، به طور طبیعی جانشینش هم باید در همین چارچوب باشد. درست است که حاکم در اسلام، منشأ دینی دارد؛ ولی میتوانیم به صورت قراردادی و اعتباری بگوییم: «ما میخواهیم این آقا حاکم جامعه باشد»؛ زیرا وقتی قراردادی باشد، ربطی به ظرفیتهای درونی آن شخص ندارد؛ اما اگر قرار باشد حضرت پیامبر را با توجه به عمق شخصیتیاش بهعنوان «انسان کامل»، «واسطۀ فیض» بین خداوند و مخلوقات و از جمله انسانها بدانیم، یعنی در چارچوبی تعریف کنیم که دیگر یک جریان قراردادی نیست، موضوع فرق میکند؛ اگر حضرت اینطور باشد که ما تعریف میکنیم، جانشین او هم میباید فردی باشد با چنین ویژگی.
موضوع بیش از اینکه نسبت به «شخص» باشد، نسبت به این «مفاهیم» است. چون اگر بگوییم جانشینی پیامبر(ص) جریانی است که صرفاً با اجماع و قرارداد اجتماعی منعقد میشود، عملا برای پیامبر(ص) هم چنین شأنی را قائل هستیم، در نتیجه آن ابعاد درونی و الهی و عملا ماورایی حضرت نادیده گرفته میشود. در حالی که موضوع جانشینی عمدتا به این امر اشاره دارد و این قسمت است که مورد تأکید و سفارش پیامبر(ص) است. در واقع اصل جانشینی که بر آن اصرار میشود، بیشتر در قسمتهای معنوی و شرع و شریعت و احکام معنا پیدا میکند؛ هرچند اداره جامعه هم اهمیت زیادی دارد؛ ولی آن، یکی از نتایج جانشینی است.
از نظر عموم مسلمانان، بهخصوص از نظر شیعیان و نیز کسانی که گرایش صوفیانه دارند، «نبوت» چیزی بیش از این است که خداوند یک نفر را انتخاب کرده و دارای قابلیتهای بالایی است. بر اساس ادعیه و روایات ما، کسی که به مقام پیامبری میرسد، بهخصوص پیامبران اولوالعزم، دارای ظرفیتهای خیلی خیلی بالایی هستند. برای همین است که میگویند پیامبر اسلام(ص) اشرف مخلوقات و اشرف بنیآدم است؛ پس پیامبری یک امر قراردادی نیست. تعریفی که ما از پیامبر(ص) داریم و در این زمینه عموم صوفیه نیز مانند ما فکر میکنند، این است که ایشان را شخصیتی متعالی و «انسان کامل» میدانیم، انسانی که «اول ما خلق الله» و «مجرای فیض» است و حکومت دنیوی، بخش کوچکی از حقیقت اوست.
کسی که چنین شأن و منزلتی دارد، جانشینش هم باید تناسبی با او داشته باشد. اینطور نیست که هر کسی بگوید من امور دنیا و یا احیانا مسائل دین شما را در معنی صرفاً حقوقی و فقهی آن، اداره میکنم، بیآنکه تناسبی با پیامبر(ص) داشته باشد. این موضوع هیچ منافاتی با «خاتمیت» ندارد، قطعا نبوت پیامبر اکرم(ص) ختم نبوت است و در این موضوع حرفی نیست؛ ولی این جانشین فقط حاکم مدینه و اطراف مدینه و شبهجزیره نیست که چه کسی باشد و چه کسی نباشد که مثلا بر او اجماع کنیم و یا اجماع نکنیم، بلکه اصلا و کلاً موضوع دیگری است. مسئله این است که اسلام بهعنوان یک دین، مشتمل بر امور مختلفی است بهمراتب فراتر از جنبههای مادی، اجتماعی و سیاسی. حرف سلمان و ابوذر و مقداد و اصحاب خاص همین بود.
تلقی شیعیان از خلافت این است که منهای موضوع جانشینی و امامت و ولایت، ما مشروعیت خلافت (به معنی به دست گرفتن قدرت) را ناشی از گفتارها و سفارشات پیامبر(ص) میدانیم؛ لذا یک موضوع کاملا تئوریک است و از این جهت خلافت حضرت امیر(ع) را بهعنوان خلافت الهی مشروع میدانیم و ادامه همان حکومت پیامبر(ص) تلقی میکنیم. اصرار پیامبر(ص) بر جانشینی حضرت امیر، اصرار بر ابعاد فرااجتماعی و سیاسیِ مفهوم پیامبری و مفهوم جانشینی است؛ یعنی این نیست که پیامبر(ص) چون حضرت امیر داماد یا پسرعمویش است، بر او اصرار میکند. خیلی از منتقدان شیعه، تصور میکنند اصرار ما بر جانشینی (منهای نصوص)، به اعتبار «قرابت» است؛ در حالی که قرابت بهتنهایی کافی نیست و در معیارهای الهی، تقوا و صلاحیتها ملاک است. اصرار پیامبر(ص) بر جانشینی حضرت امیر، بیش از اینکه نسبت به امور دنیوی حاکمیت اجتماعی و سیاسی باشد، بر امور معنوی است؛ گویا حضرت میخواهند بفرمایند این دین بخش دیگری هم دارد که درونی و باطنی است؛ چنانکه در برخی از گفتارهای ایشان هست، در خطبههای نهجالبلاغه هم این موضوع موج میزند.
به عقیده شیعیان، خدای متعال حضرت امیر را بهعنوان جانشین شایستۀ پیامبر(ص) انتخاب میکند. مسئله جانشینی از نظر آنها این است که حضرت افراد واجد شرایطی را برای جانشینی معرفی میکند که در درجه اول باید شروط معنوی، دینی، فقهی و معارفی را داشته باشند. نمیخواهم بگویم پیامبر(ص) این مسائل را تفکیک کرده است؛ ولی اصل موضوع در مورد جانشینی صرفاً جهت مادی و حکومتی نیست؛ زیرا امور دنیا چیز خاصی نیست و اصل، آخرت است. اگر موضوع جانشینی، صرفاً مدیریت امور دنیوی باشد، برای این امر، حضرت امیر و دیگر ائمه به دردشان نمیخورد؛ چراکه حضرت با آن فرهنگ و افکار و عقاید و خصوصیاتی که عربها داشتهاند، در تناسب نبود؛ چنانکه خود حضرت امیر هم فرمود: «من مشاور شما باشم، بهتر از این است که حاکم باشم.» منظور این است که جهت مهم جانشینی، نه وجه مادی و حکومتی، بلکه جهت معنوی است.
ادامه دارد
جانشینی پیامبر (ص)
دکتر محمد مسجدجامعی بخش سوم