بدعتها و بدایع انقلاب مشروطه
دکترعلی اکبر امینی - بخش اول
 

«انسانها در کمال حسن نیت به تحریف اندیشه‌ها و اعمالشان در مسیری گرایش دارند که با منافع گروه اجتماعی آنان سازگار است.» (لوسین گلدمن)

«از طنزهای منحصر به فرد تاریخ این است که حتی در عصری که دسترسی نامحدود به منابع وجود دارد، برای بدفهمی و تحریف نظریه‌ها هیچ حد و مرزی وجود ندارد!» (اریک فروم)

درآمد

جنبش مشروطیت ایران ـ این نخستین رستاخیز فراگیر ملت ایران ـ از چنان عظم و ارج و قدری برخوردار است که دریچه تنگ چشمهای خرد و حقر توان دیدن آن را ندارد. ما تا آن زمان حتی در تاریخ حماسی ایران نظیر و مانندش را نداریم. گوشه‌هایی از قیام کاوه آهنگر و فریاد و خروش مردم ایران ضدضحاک ستمکار را می‌توان با آن مقایسه کرد، لیکن حوزه این قیام محدود است، عرصه درگیری اگرچه به طور دقیق روشن نیست، ولی پیداست که در یک نقطه متمرکز است و آن هم پایتخت است؛ اما انقلاب مشروطه نه تنها پایتخت که شهرها و شهرستانها و روستاها را نیز در بر می‌گیرد و حتی بخشی از حوزه تصمیم‌گیری در خارج از مرزهای جغرافیایی و در خاک عراق متمرکز است. شناخت ابعاد گوناگون این انقلاب برای پژوهشگران رشته‌های گوناگون علوم اجتماعی در ایران از جمله ضروریات است. درک تحولات مختلف مربوط به توسعه سیاسی، نظریه‌های فقهی و حقوقی، تطور اندیشه سیاسی و دگرگونیهای فکری ایران در صد سال پیش بدون درک ابعاد و زوایا و خفایا و اسرار این انقلاب اگر نگوییم غیرممکن، که بسیار دشوار است.

پیش از ما در این باره بسیار گفته‌اند و شنیده‌ایم و خوانده‌ایم و بدیهی است در چشم آنان که تبی نداشته و ندارند، نور این مهتاب در هم شکنندة تاریکی‌ها بوده است. انقلاب مشروطه برای تحلیل‌گران مسائل ایران پیشتوانه ستبری ایجاد کرد و دریایی از معارف را پیش روی انسان گشود و خود از این جهت خوان کرم گسترده‌ای فراهم کرد و همچون مائده‌ای آسمانی بود برای نفرین شدگان خاک و دوزخیان زمین سیاست! از مجموعه داده‌های گرانبهایی که استادان پیشکسوت ما در مورد این انقلاب به یادگار گذاشته‌اند، در این مقاله بر چند نکته تکیه و تأکید کرده‌ام که تاکنون به آنها کمتر پرداخته شده است. این نکات اگرچه به ظاهر سه‌گانه‌اند، اما در اصل یکی بیش نیستند و آن هم «زبان» مشروطه است که در سایه آن، این جنبش می‌تواند قدم به کوچه و خیابان بگذارد و با عامه مردم ارتباط برقرار کند، هم خواسته خودش را که همان محدود کردن قدرت نامحدود دربار است به روشنی مطرح کند. به عبارت دیگر، حقوق آسمانی پادشاهان را از‌آنان بگیرد و زمینی کند و هم اینکه از طریق گفتمان پرده در خویش حریمها و حرمتها را نیز درهم بشکند.

زبان مشروطه

«مرا خوشتر آنکه خوک‌چرانی باشم و هم خوکان به زبانم آشنا، تا آنکه شعر سرایم و خلق زبانم نشناسد!»

(کیرکگار)

یکی از ساختهای بدیع انقلاب مشروطه، زبان نوجو، ساده، خردگرا، بی‌تکلف و خالصانه آن است که پیش و پس از آن، نه سابقه‌ای داشت و نه تکرار شد. همان گونه که ساخت اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه ایرانی در برخورد با عوامل و ایده‌هایی که از جهان بیرون به ویژه از اروپا و آمریکا به درون آن سرریز کرده، دچار بحرانهای سخت و دگرگونیهای ژرف بوده است، زبان نیز همچون رابطه اساسی این جامعه، هم از این تحولات اثر پذیرفته و هم بر آن اثر گذاشته است. با جنبش مشروطیت ما وارد دوره تازه‌ای می‌شویم که دگرگونی زبان را نیز ناگزیر می‌کند…

روی سخن ادبیات دیگر نه با امیران و وزیران یا گروه سرآمدان اهل فن، بلکه با عامه مردم است. زبان نوشتاری باید از قالب کهنه و سخت خود و همچنین از مکتب‌خانه‌ها و مدرسه‌ها و محفل‌های دربسته به درآید و بر سر بازار بیاید و روی سخن با هزاران هزار داشته باشد و احساسات و افکار آنها را در جهت تازه‌ای برانگیزد. از این روی ناگزیر می‌بایست پوست بیندازد و هر چه ساده‌تر و عریانتر شود تا بهتر و زودتر فهمیده شود. (آشوری، ۱۳۷۲: ۲۸)

از چند دهه مانده به انقلاب مشروطه، این قاعده در میان گویندگان و نویسندگان دانسته یا ندانسته مقبولیت همگانی یافته بود که بین سیاست و زبان رابطه‌ای استوار وجود دارد. همان‌طوری‌که اوکتاویوپاز ـ نویسنده نامدار روزگار ما ـ در جای جای آثار پر بارش تأکید می‌کند و از رابطه جامعه بسته با زبان بسته سخن می‌گوید (پاز، ۱۸: ۱۳۸۱) و همچنین از هم‌پیوندی جامعه سالم با زبان سالم و یا به تعبیر او جامعه سالم و زبان بهداشتی. (پاز، ۱۳۶۹: ۳۰۳)

یکی از ژرف‌ترین مباحث علوم سیاسی رابطه زبان با خردگرایی، توسعه سیاسی و دمکراسی است. حکومتهای خودکامه به این مسأله توجه داشته و دارند که زبان ساده و بی‌پیرایه و روان به سادگی می‌تواند «اسرار» سیاستمداران را هویدا کند. از این روی پیوسته زبان را دستکاری می‌کنند. «این در واقع یک تکنیک اسطوره‌ای است که دولتهای مدرن به کار می‌بندند، هدف این است که زبان به‌گونه‌ای به کار بسته شود که مانع تفاهم و ارتباط شود و یا دست کم ارتباط را محدود کند.» (موقن، ۱۳۶۸: ۳۲۵) بنابراین تهی ساختن واژگان از معنی و به هم ریختن نظام خانوادگی کلمات و آشفته ساختن زبان، در حقیقت یک سیاست زبانی است که از جانب دولتهای خودکامه تعقیب می‌شود. جامعه ایرانی نیز در طول تاریخ خویش از این قاعده برکنار نبوده است. خردگرایی، آزاداندیشی، تساهل و سلامت روحی جامعه را با معیارهای زبانی می‌توان اندازه گرفت.

هرگاه روح جامعه ایرانی روی در سلامت و میل به نظامی خردگرا داشته است، از میل به استعاره‌ها و مجازهای افراطی و تجرید اندر تجرید کاسته و زبان در جهت اعتدال و هم‌نشینی طبیعی خانواده‌های کلمات حرکت کرده است. فردوسی در عصر خود و بیهقی در عصر خود و خیام در عصر خود، مظاهر این خردگرایی‌اند و در دوره‌های بعد نیز این قاعده صادق است. آخرین مرحله‌ای که خرد ایرانی روی در سلامت می‌آورد، داستان مشروطیت است که شعرش (شعر بهار و ایرج و پروین و دهخدا) گریزان از هر نوع استعاره تجریدی و غریب است… تنها در مشروطیت است که ما به آستانه خردگرایی می‌رسیم. وقتی هنرمندی ـ و در اصل جامعه‌ای که هنرمند در آن زندگی می‌کند ـ حرفی برای گفتن ندارد، با در هم ریختن نظام خانوادگی کلمات سر خود را گرم می‌کند و خود را گول می‌زند که من حرف تازه‌ای دارم.» (شفیعی کدکنی ۱۳۸۶: ۴۱۳ ، ۴۱۲)

اما چون در دوره مشروطه بیش از هر دوره دیگری حرفی برای گفتن وجود داشت، نیازی به زبان‌بازی و بازیهای زبانی نبود. در این دوره شعر و ادب آنقدر با پدیده‌های تازه و افکار نوین درآمیخت که دیگر فرصت چندانی برای زبان‌آرایی نداشت. زبان گویی همچون ماهی از محدوده تنگ آکواریوم درباری بیرون پریده و خود را با اقیانوس جامعه پیوند زده است.

در هیچ دوره‌ای از تاریخ ادبیات فارسی، شعر اینقدر با سیاست آمیخته نشده است و بر مأموریت خود برای ایجاد تحول در نظام اجتماعی آگاهی نیافته بود. (اسلامی ندوشن، ۱۳۵۸: ۲۱۴)

مضمون کلی شعر این دوره جامعه انسانی است با تمام مظاهری که به تازگی در آن قابل رؤیت است و شاعران بسیاری خطابشان را از فردیت به اجتماع گرایش داده‌اند و دیگر طرف خطاب شاعر، معشوق خیالی یا امیری، خانی، یا وزیری نیست. طرف خطاب آنها انسان است و ملت و از این روی می‌کوشند که این ملت را هرچه زودتر از اعتقادات فاسدی که قرنها مانند زنجیری بر دست و پای او پیچیده بود، رهایی بخشند و آزاد کنند. شاعر مانند یک پیشوای اجتماعی خود را موظف می‌داند که با زبان شعر، مردم را به پیش فرا خواند و ملت را سازندة سرنوشت خویش معرفی کند. (شفیعی کدکنی، همان: ۴۲۹) در چنین فضایی «حتی نظام سنت قدمایی نمی‌تواند به زبان سنت سخن بگوید.» (طباطبایی، ۱۳۸۶: ۱۵۲)

در اروپا نیز بند ناف اندیشه تجدد به طور تنگاتنگی با دگرگونیهایی که در قلمرو ادبیات به وقوع پیوسته بود، گره خورد. (طباطبایی، ۱۳۸۵: ۳۳۵)

از آنجایی که بسیاری از نویسندگان ایرانی تا پایان عصر ناصری از نظریه‌پردازان دگرگونیهای ادبی بودند، از این روی، انقلاب مشروطه بدون در نظر گرفتن سرچشمه‌های زبانی و ادبی و میراث ادیبان و یا سیاستمداران اهل ادب اساساً ناشناخته باقی خواهد ماند؛ بدین سبب اشاره‌ای کوتاه به نقش و سهم و قدری که افرادی چون طالبوف، آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی و دیگران داشته‌اند، ضروری است.

میرزاعبدالرحیم طالبوف (۱۳۳۰ـ ۱۲۵۰) می‌گفت: «جهل و ظلمت و نکبت تنزل ملت به درجه‌ای رسیده که بیان آن با واژه‌های کهن امکان‌پذیر نخواهد بود» و از علمای دنیا می‌خواهد که انجمن کنند و «الفاظ جدیده» وضع نمایند. به عقیده او دانش جدید نیازمند واژگان جدید است و «دویست هزار الفاظ نوظهور» که در فارسی سره سابقه ندارد. (طباطبایی، همان: ۳۴۲)

مجدالملک سینکی ـ صاحب رساله مجدیه ـ نیز به این نکته اساسی التفات پیدا کرده بود که اندیشه نو نیازمند زبانی نوآیین است و فارسی پر تکلف نویسندگان سده‌های متأخر را باید از نشانه‌های بارز انحطاط ایران دانست. افزون بر سبک دل‌انگیز، محتوای رساله مجدیه (کشف‌الغرایب) نیز بسیار ارزشمند است. «نقادیهای کوبنده نویسنده آن از بافت سیاسی آن روز ایران و حمله سخت او به حکومت استبداد و دور از قانون، اندیشه مشروطه‌گران چند سال پس از مرگ او را تحت تأثیر قرار داد. پیش از انقلاب مشروطیت و در خلال آن دست‌نویسهای این کتاب در میان گروهی از خوانندگان دست به دست می‌گشت و مطالب آن با صدای بلند و با هیجان و ستایش [به] وسیله میهن‌پرستان ایرانی خوانده می‌شد.» (حائری: ۱۳۶۴: ۳۱)

در دوران قاجاری همه پیشگامان آبادانی و نوسازی بخشی از همّ خویش را صرف روایی کلام و آفرینش سبکی نوین کردند: عباس‌میرزا، میرزاعیسی قائم‌مقام، فرهاد میرزا پسر عباس‌میرزا، میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام، امیرکبیر، میرزاحسین‌خان سپهسالار، مستشارالدوله، مجدالملک و پسرش امین‌الدوله. اینان با زبان فارسی همان کردند که نزار قبانی با شعر عرب کرد: «من شعر را از برج عاج فئودالهای اجتماعی و خوشگذرانی کاخها بیرون آوردم و به مردم منتقل کردم. من شعر را به گونه لباس ملی که هر آدمی می‌تواند آن را بپوشد، درآوردم.» (امینی، ۱۳۸۰: ۲۰۴)

این زبان ساده و خالص و بی‌ریا برای این انتخاب و ترویج می‌شد تا پیام تغییر و نوخواهی و دگرگونی را به همگان برساند. پس این نکته که مشروطه‌خواهان خود نمی‌دانستند که چه می‌گویند و چه می‌خواهند، در ذات خودش دارای تناقض است. اندیشه‌ورانی که می‌گویند «بعضی از روشنفکران و رهبران مشروطه از آنچه می‌گفتند و نسبت به آنچه در نظر داشتند، آگاهی درستی نداشتند»، سخنی بی‌مایه و سست بنیاد گفته‌اند. به عنوان نمونه هما ناطق می‌گوید: «آخوندزاده از سیاست تعریف درستی نداشت. تعریف او از سیاست (یا پولیتیک) عبارت از آن‌گونه امور و علوم است که به سلطنت و مملکت تعلق و مدخلیت داشته باشد و صرفه و صلاح سلطنت و مملکت در آن منظور بشود. حال آنکه سیاست سرکوب و یا سیاست استعماری نیز سیاست است. سیاست در مفهوم شیوه عملکرد دولت و حکومت در جوامع سازمان یافته است.» (ناطق، ۱۳۸۰: ۲۷) در این مورد باید گفت نگاه آخوندزاده ناظر بر وجه اثباتی سیاست است که بیشتر در یونان باستان مطرح بود. گذشته از آن ممکن است بپذیریم که آن تعریف ناقص است، ولی خطا نیست. همان‌گونه که تعریف خود ناطق هم هرچند نادرست نیست، ولی ناتمام است. می‌توان انبوهی از تعریفهای مربوط به علم سیاست را ردیف کرد که در آنها کمتر شباهتی به تعریف ایشان داشته باشد! همه این تعریفها می‌تواند گوشه‌ای از سیاست را بیان کند.

آنچه ایشان با عنوان «تعبیرهای نادرست» ایرانیان فرنگ‌رفته از مفاهیم اروپایی در همان کتاب آورده، یکسره نادرست است و مصداق بارز مغالطه و تحریف و کژاندیشی است. چنین واگویی‌ها را در آثار دیگران و از جمله تاریخ مشروطه کسروی می‌بینیم که می‌نویسد: «یک دسته که شادروانان بهبهانی و طباطبایی و همراهان اینان بودند، چون به کشور دلبستگی می‌داشتند و آن را در دست دربار خودکامه قاجاری رو به نابودی می‌دیدند، برای جلوگیری از آن، مشروطه و مجلس شورا را در بایست می‌شمردند و در همان حال معنی مشروطه را چنان که سپس دیدند و دانستند، نمی‌دانستند…» (کسروی، ۱۳۶۳: ۲۵۹)

نسخه مناسب چاپ