طنز در گلستان سعدی
محمدعلی علومی ـ بخش سی و سوم
 

شرح طنز
مبنای طنز در این حکایت زیبا و نغز پرمغز، طنز اجتماعی و طنز موقعیت و طنز عبارت است به شرحی که در پی می‌آید:
به روابط اجتماعی میان قشرهای جامعه، از منظر طنز، می‌نگرد. برای یک درویش که تنگدستی او ناگفته پیداست، موضوعی ضروری پیش می‌آید.
دوستی می‌گوید که فلان شخص خیلی ثروتمند است و حتی درویش این حکایت را خام طمع می‌کند که طرف اگر بداند که احتیاج داری، مضایقه نمی‌کند. خلاصه، درویش و دوستش می‌روند اما درویش: «یکی را دید لب فروهشته و تند نشسته برگشت و سخن نگفت!» چرا؟
پاسخ این چرایی مربوط به طنز موقعیت می‌شود. گفته‌ایم که بنای طنز بر تضاد است. درویش این حکایت بنا به ضرورتی، نیازمند است، متضاد با او شخصی هست که: «نعمتی دارد بی‌قیاس».
بدیهی است که درویش، آن هم بعد از معرفی‌های دوستش، برای وام گرفتن به نزد این شخص ثروتمند برود، اما درویش در تضاد با ضرورتی که دارد و علیرغم جایگاه اجتماعی خویش که تنگدست است، از آن شخص ثروتمند که در طنز موقعیت این حکایت، برخلاف و متضاد با نعمت بی‌قیاس خویش چنین آدمی است که به تعبیر سعدی: «یکی را دید لب فروهشته و تند نشسته!»
درویش نیازمند، با دیدن این ترشرویی و به رغم نیازمندی، بی‌هیچ حرف و گفتی بر می‌گردد و وقتی که می‌پرسند که چه شد؟ چیزی به وام گرفتی یا نه؟
درویش در یک شوخی کلام و در طنز عبارت است که « گفت: عطای او را به لقای او بخشیدم!» این طنز عبارت در شعر آخر حکایت ادامه می‌یابد:
«مبر حاجت به نزدیکی ترشروی
که از خوی بدش فرسوده گردی(الخ)»
تکمله: تجربه‌های وسیع زندگی، تعمق در هستی و بیان آن‌ همه با زبانی منظم و خیال‌انگیز و آهنگین و عوامل دیگر باعث شده است که بسیاری از جمله‌ها و تعبیرهای سعدی، در میان فارسی زبان‌ها قرن‌ها به شکل ضرب‌المثل درآید؛ مانند: همین که «عطای او را به لقای او بخشیدم.»
برای هر ادیبی، چنین رسوخ کردن در ذهن و زبان مردم آرزو و مایه مباهات است، اما این مهم برای سعدی ـ استاد سخن ـ به سهولت اتفاق افتاده است. البته این سهولت به پشتوانة صدها عامل مهم است که گوشه‌ای از آنها را در ابتدای همین تکمله آوردیم.
حکایت
اعرابی۶ را دیدم و حلقه جوهریان ۷ بصره که حکایت همی کرد که وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود، و دل بر هلاک نهاده، که همی ناگاه کیسه‌ای یافتم پر مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریان است،
باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مرواریدست.
در بیان خشک و ریگ روان
تشنه را در دهان چه درّ، چه صدف

پی‌نویس:
۶ـ بادیه‌نشین، دهاتی
۷ـ گوهر فروشان

code

نسخه مناسب چاپ