خلوت انس
 

درود به ایرانیان
عبدالرفیع حقیقت

به ایرانیان باد از من درود
که از مهر آنان سرایم سرود
چه مهری که آبشخورش آذر است
چه آذر که هر شعله‌اش گوهر است
از آنان بسی دیده‌ام شاهکار
به دوران تاریخ در هر گذار
به گاه فرود و به گاه فراز
تدابیرشان بوده دشمن‌گداز
جوانان برنا و پیران پاک
بپرورده با چهره تابناک
به فضل و ادب مردم بی‌خلل
به علم و هنر، رهگشای ملل
عیان گشته این نکته در هر زمان
به تصدیق دانشوران بی‌گمان
که ایرانی از جان و دل عاشق است
به دنیای علم و عمل لایق است
ولی با همه سختی و رنج کار
ز بیگانگان دیده در هم مدار
به آثار ارزنده بی‌شمار
به تاریخ عالم شده ماندگار
***
خواب و رؤیا
جبرائیل سراجی علمداری

از مادرم جانماز فرسوده‌ای به یادگار مانده که برایم بسیار ارزشمند است. هرگاه کاهلی و سستی اجازه دهد، سپیده‌دمان، پیشانی بر مهری می‌سایم که مادر سالیان دراز پیشانی بر آن ساییده بود. عطر خوشبوترین گلها را از آن استشمام می‌کنم.
سپیده دمی بعد از ادای فریضه صبحگاهی به خواب شیرینی رفته بودم. در عالم خواب و رویا زیباروی بسیار جوانی بر من ظاهر شد که لبخند شیرینی بر لب داشت. اگر از هنر نقاشی بهره‌مند بودم، احتمالاً اثر ارزشمندی خلق و آفریده می‌شد. منتهی چون متاسفانه از این هنر بی‌بهره‌ام، پس به هنر متعالی شعر متوسل شدم، بدون از دست دادن فرصت و فراموش‌کردن جزئیات صحنه‌ای که در برابر دیدگانم ظاهر شده بود و ماجرایی که بر من گذشته بود، قلم و کاغذ به دست گرفته غزل زیر را سرودم:
بعد از نماز، خواب خوشم گر به سر گرفت
خوشتر ز خواب، سیم بری را به بر گرفت
با یک شراره، خرمن اندوه و غم بسوخت
آن دم که چهره‌ام زرخ او شرر گرفت
من بودم و جمال نکویش سحرگهان
هر درد و رنج بود نسیم سحر گرفت
رخ بر رخش نهاده که دستم سپیده دم
دوران به کام گشته، به دور کمر گرفت
آیا طلوع عشق وَ یا آفتاب بود
تابید بر جهان، تجلی قرص قمر گرفت
خورشیدوش سیاهی غم از دلم زدود
نازم به لطف وی، غم دل مختصر گرفت
غم رفت و هجر رفت و بدی‌های روزگار
وصل آمد و درخت امیدم ثمر گرفت
خوشوقت و شادمان که نظر کرده وی ام
با آن نظر که «ساقی» از آن بال و پر گرفت

نسخه مناسب چاپ