می توان گفت انسان امروزه دیگر چندان به شانس یا آنچه در گذشته به بخت و اقبال معروف بود اعتقادی ندارد. شاید در گذشته مسائل توسط انسان ها از طریق اموری مثل شانس ساده سازی می شده است، اما در دنیای قرن بیست و یکم نمی توانیم به سادگی علت انجام شدن یا نشدن مسائل یا رویدادهای گوناگون را به مفهوم شانس یا اقبال نسبت دهیم. در دنیایی که انسان با اندیشه به دنبال علت اتفاقات مختلف است و می کوشد مواردی را که دوست دارد از طریق تلاش و برنامه ریزی به وجود آورد، این ایده به نظر بسیار مشکوک می رسد که مسائل ناخوشایند زندگی اش را به سادگی به واژه بد اقبالی نسبت دهد. مثلا پذیرش اینکه کسی که از موقعیت شغلی اش اخراج شده در توضیح بگوید که این اتفاق صرفا به دلیل بد شانسی بوده به نظر عجیب و غیرواقعی می رسد. در نقطه مقابل امروزه انسان مایل نیست که موفقیت ها و دستاوردهایش را به مفاهیمی مثل شانس و خوش اقبالی نسبت دهد؛ برای مثال تصور اینکه کسی پس از سال ها تحصیلات عالی و یا تلاش در یک حرفه به ثروتی دست پیدا کند و آن را به خوش شانسی نسبت دهد برای مان غریب و غیر قابل پذیرش است. احتمالا انسان امروزی در مقابل این ایده مقاومت می کند که شانس می تواند نقش بسیار مهمی در شکست ها و موفقیت هایش داشته باشد، زیرا بخت و اقبال را توهین های اساسی علیه آرمان های مدرن، داشتن استراتژی، آینده نگری و هدفمندی می داند.
اهمیت نقش فرد در زندگی شخصی خود
علی رغم اثر بسیار قابل ملاحظه ی عوامل مختلفی که ما هیچ حق انتخابی در مورد آن ها نداشته ایم، هم چنان می توان در نظر داشت که درست در همان شرایطی که انتخابش نکرده ایم، مسئولیت زندگی مان به عهده خودمان است. برای همه ما این مفهوم قابل درک است که خوب یا بد می توانیم تا اندازه بسیاری نویسندگان سرنوشت زندگی شخصی خود باشیم.
اساسا خود فرآیند تمدن مدرن را می توان نپذیرفتن مفهوم شانس توسط انسان ها در امور مختلف زندگی خود دانست. ایجاد و یا پیشرفت مفاهیمی هم چون علم، بیمه، پزشکی و آموزش عمومی در مقابل بخت و اقبال صرف قرار گرفته اند و به پیروزی دست یافته اند. اما قدرت واژه شانس آنقدر در میان مردم در سراسر دنیا زیاد شده است و انسان ها آنچنان تمایل دارند بعضا کم کاری های خود را به عهده شانس بگذارند، که با وجود تمامی موارد مذکور، باور این که ممکن است انسان به کلی بر مفهوم شانس پیروز شده باشد به نظر ساده لوحانه می رسد.
شانس یک دشمن ترسناک است، قلمرو آن سیال و قدرت آن غیرقابل پیش بینی و طوفانی است؛ اما خرد از ما می خواهد که با ناکامی ها و شکست های زندگی شخصی خود، روبرو شده و اگر قابل تغییر هستند برای بهبود و اصلاح شان تلاش کنیم، هم چنین اگر تغییر ناپذیرند شهامت پذیرش و درک آن ها را داشته باشیم.
تلاش های ما، در مقابل شانس
علی رغم تاکید بر مسئولیت پذیری در قبال امور مختلف زندگی مان و پنهان نشدن پشت مفهوم شانس، روی دیگر سکه این است که در هر موفقیتی هرچه قدر هم که تلاش های پرشور ما نقش داشته باشند، مطمئناً درجه قابل توجهی از حضور عوامل بیرونی در آن تاثیرگذار هستند که می توان این مقدار بالغانه و قابل درک از واقعیت بیرونی را به شانس نسبت داد. از طرفی در هر شکستی نیز مطمئناً چیزهای زیادی وجود دارد که نمی توان آن را تنها به حماقت و یا کم کاری های خودمان نسبت داد، بلکه عوامل مختلفی که ما هیچ انتخابی در موردشان نداشته ایم تاثیرگذار بوده اند که این بخش از واقعیت بیرونی را نیز می توان معقولانه به اثر شانس نسبت داد. اما در مورد شکست ها در نظر گرفتن این نکته ضروری است که همه ما همیشه اشتباهات کوچکی مرتکب می شویم، اما فقط گاهی اوقات یک خطای کوچک عواقب مخربی به همراه خواهد داشت که نیاز داریم مسئولانه و با آغوش باز، بدون آنکه خود را سرزنش کنیم اینگونه خطاها را بپذیریم.
تاثیرات باور داشتن به شانس در سبک زندگی ما
عده ای هستند که به طور پیش فرض، بیش از حد به مفهوم واژه شانس اعتقاد دارند؛ این افراد که بیش از حد مایل اند تمام نتایج زندگی خود را به شانس بسپارند، غالبا نه می توانند برای موفقیت هایشان احساس غرور و ارزشمندی را تجربه کنند و نه در نقطه مقابل، مسئولیت شکست ها و ناکامی هایشان را به عهده خواهند گرفت. در واقع چنین افرادی هم لذت پیروزی و هم درد باخت را تجربه نمی کنند. چنین افرادی ممکن است خود را قربانی رابطه عاطفی و یا موقعیت شغلی ای که در آن قرار دارند بدانند، بدون اینکه تلاشی برای بهبود وضعیت شغلی و یا عاطفی خود بکنند. آن ها نیاز دارند تا بیشتر در مورد اهمیت مسئولیت پذیری و ظرفیت افراد برای بهبود و اصلاح شرایط خود بیندیشند. بنابراین اعتقاد بالغانه و محترمانه به مفهوم شانس راجع به واقعیت های بیرونی در عین اینکه به ما یاری می دهد تا در شکست ها و ناکامی ها خود را سرزنش نکنیم، می تواند میزان سالمی از مسئولیت پذیری در قبال آنچه هستیم را برای مان ایجاد کند.
code