شادروان دکتر محمد ریاحی پزشک کاردان و جراح حاذق، استاد کرسی تشریح دانشکده پزشکی بود و در دورهای کوتاه ریاست دانشکده پزشکی اصفهان را برعهده داشت. او انسانی والا و وارسته با همه سجایای نیکوی اخلاقی و طبیبی مردمی و حامی ضعفا و مستمندان بود که در مطباش از کمتر کسی پول میگرفت و بیشتر اعمال جراحی را برای بیماران، رایگان انجام میداد.
زلزله بوئینزهرا قزوین در شهریور ۱۳۴۱ اتفاق افتاد و تلفات و خسارات زیادی به مردم آن دیار وارد کرد و من در زمان دانشجویی و در آن زمان برای کمک به زلزلهزدگان، به آن منطقه رفتم.
مهرماه ۱۳۴۱ و همزمان با شروع سال تحصیلی، روزی استاد دکتر محمد ریاحی مرا صدا زد و همراه با من به کسبه مراجعه کرد و درخواست کمکهای نقدی برای زلزلهزدگان بوئینزهرا میکرد و با شناختی که آنان از شخصیت دکتر ریاحی داشتند، با کمال میل هر چه در توان داشتند کمک میکردند و من آنها را در کیسه نایلونی جمع میکردم، گاهی حتی رهگذران کمکهایشان برای زلزلهزدگان را به ما میسپردند.
طول خیابان شیخبهائی در اصفهان ۵۰۰ تا۶۰۰ متر بود و جمعآوری کمکها از صبح زود تا ظهر به درازا کشید و استاد به دلیل کهولت سن، خسته و کیسه پلاستیکی هم پر از اسکناس شد! دکتر ریاحی به من تکلیف کرد که کیسه را گره بزن و به بیمارستان ثریا (کاشانی امروز) ببر و به فرد مطمئنی بسپار، تا فردا آن را به جای اصلیاش تحویل دهیم که من این کار را انجام دادم.
در سال ۱۳۴۳ پایان سال هفتم تحصیل در دانشکده پزشکی اصفهان، از روانشاد دکتر محمد ریاحی خواستم که مطلبی را به عنوان یادبود برایم بنویسد، که چنین نوشت: «من میمیرم و ما میمانیم ، یعنی طبیب پیر و فرسوده از کار برکنار میشود و طبیب جوان، تحصیلاتاش خاتمه مییابد و خدماتاش را به جامعه تقدیم میدارد.
خمیر جامعه ابتدا شکل نداشته است، از این خمیر مقداری برداشتهاند و هر طبقه از جامعه را به شکلی درآوردهاند، مثل اینکه گل پزشک را از همه خمیرها گرفتهاند و خیلی ورزیده کردهاند و قالب بهتری به او دادهاند، این است که پزشک قالبی است از مجموعه افراد جامعه و بهترین ساختمان آن. بر خود ببالیم و سعی کنیم این موفقیت همیشگی برای ما جاودان بماند، چون سرشت و سرنوشت ما یکی است، من پزشک پیر که میمیرم، در حقیقت نمیمیرم، بلکه در کالبد پزشکان جوان به شکل دیگری یعنی به شکل پزشک جوان ظاهر میشوم. و تا بشریت هست، پزشک هم هست تا به دردمندان خدمت کند. دکتر محمد ریاحی ۱۳۴۳».
دکتر علی ـ محسنی کاشانی
زلزله بوئینزهرا قزوین در شهریور ۱۳۴۱ اتفاق افتاد و تلفات و خسارات زیادی به مردم آن دیار وارد کرد و من در زمان دانشجویی و در آن زمان برای کمک به زلزلهزدگان، به آن منطقه رفتم.
مهرماه ۱۳۴۱ و همزمان با شروع سال تحصیلی، روزی استاد دکتر محمد ریاحی مرا صدا زد و همراه با من به کسبه مراجعه کرد و درخواست کمکهای نقدی برای زلزلهزدگان بوئینزهرا میکرد و با شناختی که آنان از شخصیت دکتر ریاحی داشتند، با کمال میل هر چه در توان داشتند کمک میکردند و من آنها را در کیسه نایلونی جمع میکردم، گاهی حتی رهگذران کمکهایشان برای زلزلهزدگان را به ما میسپردند.
طول خیابان شیخبهائی در اصفهان ۵۰۰ تا۶۰۰ متر بود و جمعآوری کمکها از صبح زود تا ظهر به درازا کشید و استاد به دلیل کهولت سن، خسته و کیسه پلاستیکی هم پر از اسکناس شد! دکتر ریاحی به من تکلیف کرد که کیسه را گره بزن و به بیمارستان ثریا (کاشانی امروز) ببر و به فرد مطمئنی بسپار، تا فردا آن را به جای اصلیاش تحویل دهیم که من این کار را انجام دادم.
در سال ۱۳۴۳ پایان سال هفتم تحصیل در دانشکده پزشکی اصفهان، از روانشاد دکتر محمد ریاحی خواستم که مطلبی را به عنوان یادبود برایم بنویسد، که چنین نوشت: «من میمیرم و ما میمانیم ، یعنی طبیب پیر و فرسوده از کار برکنار میشود و طبیب جوان، تحصیلاتاش خاتمه مییابد و خدماتاش را به جامعه تقدیم میدارد.
خمیر جامعه ابتدا شکل نداشته است، از این خمیر مقداری برداشتهاند و هر طبقه از جامعه را به شکلی درآوردهاند، مثل اینکه گل پزشک را از همه خمیرها گرفتهاند و خیلی ورزیده کردهاند و قالب بهتری به او دادهاند، این است که پزشک قالبی است از مجموعه افراد جامعه و بهترین ساختمان آن. بر خود ببالیم و سعی کنیم این موفقیت همیشگی برای ما جاودان بماند، چون سرشت و سرنوشت ما یکی است، من پزشک پیر که میمیرم، در حقیقت نمیمیرم، بلکه در کالبد پزشکان جوان به شکل دیگری یعنی به شکل پزشک جوان ظاهر میشوم. و تا بشریت هست، پزشک هم هست تا به دردمندان خدمت کند. دکتر محمد ریاحی ۱۳۴۳».
دکتر علی ـ محسنی کاشانی