از گذشتههای دور در باره تأثیر ایران و بهویژه زردشت بر آرا و آثار افلاطون، بحث گستردهای جریان داشته و در سالهای اخیر شواهد مهمی در تأیید این موضوع به دست آمده است.
طی سده چهارم پیش از میلاد، آتن و ایران در بسیاری از اوقات با هم در صلح بودند. پس از سال ۳۹۴پ.م، وقتی روابط ایران و اسپارت تیره شد و حکومت ایران فرنبازوس شهرب را به یاری کونون ـ دریادار تبعیدی آتنی ـ فرستاد تا او بتواند در قبرس ناوگانی تشکیل دهد (همان ناوگانی که سال بعد اسپارتها را شکست داد)، ایران و آتن روابط دوستانهای با هم داشتند. بعدها اواگوراس ـ شاه سالامیس ـ که در ساخت ناوگان جدید به کونون یاری رسانده بود، پاداشها و امتیازاتی از آتن گرفت که یکیشان احتمالا منصب پروکسنوس در ایران بود.
همچنین «استراتون» صیدایی (شاه فنیقی عبدعشتارت) به هیأتی آتنی کمک کرد به دربار هخامنشیان برسد و به پاس خدمتش، به دریافت حکمی مفتخر شد که آن را در آتن بر کتیبهای نوشتند. همچنین در آتن ستون یادبود بدون کتیبهای کشف شده است با قاببندیهای پیکرهدار که نقش آنها را میتوان بر مُهرهای حکومتی هخامنشی یافت و ظاهراً نشان مازایوس، شهرب صیدا (۳۶۲ـ۳۳۳پ.م) بود. چه بسا این ستون یادبود را به یاد پروکسنوس بعدی آتن در عصر هخامنشی برپا کرده باشند که البته از اتباع آن حکومت بود. بیتردید در طول سده چهارم پیش از میلاد تعاملات سیاسی گستردهای میان دو دولت جریان داشت.
دستکم دو نفر از اعضای حلقه افلاطون (یعنی آلکیبیادس و کسنوفون) با منصب پروکسنوسی اسپارت در آتن، ارتباطاتی داشتند. آلکیبیادس به دنبال آن بود که منصب پروکسنوسی نیاکانش را احیا کند، اما اسپارتیها به او اعتماد نداشتند. بعدها که او از آتن تبعید شد، به سبب «پیمان مهماننوازی»اش با یکی از پنج داور عالی، توانست به اسپارت پناه ببرد. کسنوفون نیز بعدها عملا پروکسنوسی اسپارت را به دست آورد. در نتیجه آشکار است که در حلقه نزدیکان افلاطون اشخاصی بودند که در کنار علایق فکری، علایق جدی دیپلماتیک و البته سیاسی نیز داشتند. پس کاملا پذیرفتنی است که خود افلاطون نیز مشغول فعالیتهای دیپلماتیک بیسر و صدا به نفع حکومت ایران بود و بدینترتیب سنت خاندان مادریاش را ادامه داده بود.
الهام از شرق
در جستجوی شواهد مستقیم از ارتباط افلاطون با منابع ایرانی، لازم نیست در اتهام «انتحال» که نویسندگان دوران باستان به او بستهاند و احتمال دادهاند که نتیجه وامداریاش به شرق باشد، چندان مبالغه کنیم. نویسندگان باستان در ذکر منابع، به دقت نویسندگان امروز نبودند. به علاوه، حال و هوای خودمانی محاورات افلاطون نشان میدهد چه فضایی بر این مباحثات حاکم است. از این محاورات برمیآید که همة بحثکنندگان با متنهای مربوطه آشنایی داشتند و نیازی به ذکر مأخذ نبود. از آنجا که ایران به تناوب با آتن از در تخاصم درمیآمد، چه بسا افلاطون مایل بود، با تغییر نام آشکارا ایرانی «زُرُاَسترس» (زرتشت) در نسخه نهایی آثارش، ارتباط خود با ایران را پنهان کند.
از عباراتی در دو نامه افلاطون معلوم میشود در تعالیم او جنبههایی وجود داشت که خود مایل بود کاملا پنهانی دربارهشان بحث کند. او در دومین نامهاش به دیونوسیوس دوم ـ جبار سیراکوز ـ به مخاطبش هشدار میدهد که مراقب باشد نامههای او (افلاطون) نزد «مردم ناآموخته» فاش نشوند، زیرا عوامالناس آنها را مطالبی یکسره مهمل خواهند یافت. به علاوه تأکید میکند که مبادا درزکردن مطالب پیش نااهلان، نظیر آنچه همان اواخر رخ داده بود، اسباب پشیمانی شود و توصیه میکند دیونوسیوس جزئیات را بهدقت به خاطر بسپارد و آنها را مکتوب نکند، زیرا مکتوبشدن همان و افشای مکتوبات همان. افلاطون تأکید میکند که خود هیچگاه مطالبی از این دست منتشر نکرده است و هرگز در آثارش به این موضوعات نپرداخته و نخواهد پرداخت و هر آنچه اینجا مینویسد، منسوب به سقراط است. در پایان هم دیونوسیوس را مقید میکند که پس از مطالعه کامل نامه، آن را بسوزاند.
البته چنین توصیههایی در مکاتبات محرمانه سودمند به نظر میرسد؛ اما این نامه ماهیتی یکسره خنثی و بیخطر دارد و معلوم نیست علت اینهمه هشدار و احتیاط چه بود. از قرار معلوم، این نامه پیوستهایی داشته حاوی مطالب حساسیتبرانگیز. اگرچه نمیتوانیم تا آنجا پیش برویم که مدعی شویم این فرمانها و هشدارها به قصد حفظ اسرار «مهرپرستی» بوده است، دستکم میتوان گفت آموزههای افلاطون جنبههایی داشته که وی عمیقاً مایل به پنهان کردنشان بود، از جمله نشانههایی از پیوندهای او با ایران. بدینترتیب آن نظریهای که میگوید افلاطون عامدانه منشأ و معنای حقیقی «شیرـ انسان» و «افسانۀ اِر» پنهان میکرد، معقولتر به نظر خواهد رسید. البته اعتبارنامههای افلاطون همواره محل تردید بوده است. با اینهمه، چندین نویسنده معتبر اصالت نامه دوم را تأیید کردهاند. ضمن آنکه این نامه به روشنشدن عبارتی مبهم در نامة هفتم کمک میکند که اغلب منتقدان در اصالتش تردیدی ندارند.
پس شش شاهد در اختیار داریم که نشان میدهند افلاطون و اعضای حلقهاش با حکومت هخامنشی یا با مغان و زردشتیان ارتباط داشتهاند: سفارت ناپدریاش و پیاله زرین، مغان دیدارکننده با سقراط، سفر افلاطون به فنیقیه، همتای «زردشتی» افسانۀ اِر، مغی که ظاهراً بر بستر احتضار افلاطون حاضر بود و هدیة میتریداتس پارسی به آکادمی افلاطون.
تردید نمیتوان کرد که افلاطون در کنار اطلاعاتی که به واسطه ارتباطات یونانیان و منابع مکتوب به دست میآورد، شخصاً نیز با ایرانیان و با تمدن ایرانی آن روزگار آشنایی داشت.
آموزههای زردشتی
چند موضوع دیگر در تعالیم افلاطون هست که شباهتهایی با ویژگیهای آموزۀ زردشتی دارند؛ مثلا نظریه مشهور افلاطون در باب صورتها یا «مُثُل» که میگوید «هر موجودی صورت مثالی متمایزی از مصادیق خاص حاضر در جهان مادی دارد»، آشکارا شبیه است به آموزۀ زردشتی آفریدگان مینوی و گیتیانه.
ورنر یگر تأکید دارد که افلاطون از اویدوکسوس کنیدوسی (۴۰۸ ـ ۳۵۵پ.م) که در نجوم و ریاضیات برجسته بود، تأثیر پذیرفته است. اویدوکسوس مدتی در مصر اقامت داشت و حتی گفتهاند که افلاطون در آنجا مهمان او بود. پیتر کینگزلی به شواهدی اشاره میکند که نشان میدهند تعالیم اختربینانة بابلی به مصر انتقال یافتند که در آن زمان تحت حاکمیت ایران بود. اینها مثال روشنی است که گواهی میدهد فلسفهنگاران یونانی مطالبی را مستقیماً از آثار علمی شرقی اقتباس کردهاند.
یکی از ضعفهای دیدگاه «شرقگرایانه» این بوده که دین ایرانیِ شناختهشده برای پژوهشگران یک نسل قبلتر، عمدتاً دین زردشتی بود؛ اما بیده و کومون به این نکته توجه دادهاند که عقاید برخی از «مغان»، احتمالا با آموزههای زردشتی تفاوت داشته است. بازتابهای احتمالی عقاید ایرانی در «محاورات افلاطون»، اغلب با آموزههای متعارف زردشتی مطابقت نمیکند. برخی از منتقدان با اتکا به این موضوع، گفتهاند که تفسیر ایرانی نادرست است و باید عقیده به تأثیر آن در محاورات افلاطونی را کنار گذاشت. در ایران باستان، دین قدیمیتری وجود داشت که دین زردشتی در بسیاری از مسائل کیهانشناختی، با آن اشتراک دارد؛ اما این دین کهن حاوی برخی تأملات نجومی و الهیاتی است که زردشتیان آنها را نپذیرفتهاند. بیتوجهی به این نکته، نقطه ضعفی شد برای برخی تفسیرهای «شرقگرایانه» و مخالفان این تفسیرها آن را دستاویزی قرار دادند برای حمله به مدافعان تفسیر شرقی.
چندین مفسر بر آن بودهاند که در بعضی عبارات افلاطونی که ظاهراً ثنویتی در آنها هست، تأثیر عقاید ایرانی را جستجو کنند و در این عبارات خدایانِ هماورد یا نیروهای روحانی خیر و شر را یافتهاند. در «تئایتتوس» سقراط بر ازلیبودن «اصل شرّ» تأکید میکند که همواره عامل تعادل در برابر خیر است. در «قوانین» هم بحثی آمده در باب ماهیت «پسوخه» به معنای روح جهان یا نیروی روحانی. پرسش این است که: این اصل یکی است یا بیش از یکی؟ و پاسخ این که دستکم باید به دو نیروی معنوی از این دست قائل شد: «یکی خیر و دیگری قادر به عمل در جهت خلاف آن». در ادامه بحث، به تلویح گفته میشود که شمار این قوا احتمالا بیش از دوتاست. کُستر از همین اشاره تلویحی نتیجه میگیرد که سخن افلاطون به هیچوجه بر ثنویت زردشتی دلالت نمیکند، زیرا بیش از دو قوه روحانی مد نظر اوست.
بنابر روایت مشهور پلوتارک درباره دین مغان، مهر را «میانجی» بین خدایان دوگانه (اورمزد و اهریمن) میدانستند و بنابراین ممکن است مهر نیز در نظر مهرپرستان، به خودی خود خدایی مستقل باشد. به علاوه گرچه در دین زردشتی سایر ایزدان یاران زیردست اورمزد به شمار میآیند، میتوان تصور کرد در عقاید باطنی مغان، ایزدان نیرومندی همچون بهرام و ناهید جایگاه مستقلی داشتند. از این رو، چندان بعید نیست که افلاطون یا سخنگویش در باب شمار دقیق پسوخهها (نفْسها) دچار تردید بوده باشند. بنابراین نمیتوان احتمال اشاره به عقیدهای ایرانی در محاوره افلاطون را یکسره رد کرد.
مخالفان نظریه ایرانی، بارها استدلال کردهاند منابع مکتوبی که شواهدی از باورهای زردشتی به دست میدهند، متأخرند و درنتیجه نمیتوان به آنها اعتماد کرد. نوشتههای دینی زردشتی البته دیرزمانی شفاهاً منتقل میشدند و گرچه احتمالا در دوره اشکانی به کتابت درآمدند، نسخ موجود همه متعلق به دوران پس از حمله اعرابند. اگر فرض کنیم که مهرپرستی نیز روزگاری برای خود کتب مقدسی داشته، امروزه آنها نیز یکسره از بین رفتهاند. با اینهمه، بهخوبی میدانیم که از متون مقدس زردشتی و آیینهای آن سرسختانه محافظت میشد و تردیدی نیست که اینها برداشتی دقیق از محتوای باستانیشان را بازتاب میدهند.
«مهرپرستی» و «دین زردشتی» (همچون مسیحیت کاتولیک و پروتستان) میراث مشترکی دارند، چنانکه در بسیاری جهات زمینة الهیاتیشان نیز مشابه است. با وجود این، درخصوص مهرپرستی میتوان از شمایلنگاریها، آثار فلسفی متأخر رومی، نوشتههای مانوی و شواهد دیگر استنباطاتی کرد که به ما کمک میکند تصوری از عقاید و آیینهای آنان به دست آوریم. این عقاید و آیینها نیز ثابت ماندهاند؛ چنانکه میتوان شواهدی از سده پنجم پیش از میلاد را با شواهدی از سدههای دوم و حتی چهارم میلادی ترکیب کرد تا تصویری منسجم به دست آید. در واقع حتی میتوان مدعی شد که نوشتههای میردریکوندی ـ نویسندة لرستانی سدة بیستم ـ نیز هنوز جزئیات آشکاری از باورهای مهری ادوار قدیمیتر را بازتاب میدهند.
عقیده به وجود پارهای اشارات به «ثنویت ایرانی» در آثار افلاطون کم و بیش قبول عام دارد. کلمنت اسکندرانی نخستین کسی بود که نشان داد اشاره سربستة افلاطون به روح شر در «قوانین»، ممکن است به اهریمن در نوشتههای زردشتی، مربوط باشد.کلمنت در روزگاری بسیار نزدیکتر از ما به عصر افلاطون میزیست، پس اینکه چنین عقیدهای به مذاق او خوش میآمده، تنها میتواند شاهدی بر درستی آن باشد.
یکی از ضعفهای «شرقگرایان» این است که در تحقیقاتشان صرفاً دین زردشتی متداول را لحاظ میکنند، حال آنکه امروزه به نظر میرسد افلاطون در بسیاری موارد به «سنتهای مهری» اشاره دارد. یک نمونه از این مسائل، یعنی «افسانۀ اِر»، ارتباط خاصی با سنت ایرانی دارد. ظرایف و جزئیات معانی شرقی در مهرپرستی غربی را باید در لایههای زیرین تاریخی جستجو کرد. بیتردید کیش مهرپرستی، در سراسر دوره طولانی تحولش در غرب، در کنار عصر کهن خود، پوششی غنی از اساطیر تازه، آیینها و استدلالات نیز به دست آورده است.
روحیة غربیان
تردیدی نیست که سنت مَدرسی غربی تحت تأثیر اهمیت فلسفه افلاطون بهمثابه یک حوزة پژوهشی و نیز لحن احترامآمیزی بوده است که سنتاً هنگام بحث در باب نوشتههای او به کار میبرند. چنین نگرشی سبب میشود اصالت نوشتههای او را مسلم فرض کنیم و این مسئله، مصادره به مطلوبی است که کمکی به تحقیق درباره منابع او نمیکند. در پارهای موارد، حتی میتوان گمان برد که چه بسا پژوهشهای کلاسیک، متأثر از نوعی عصبیت قومی بودهاند که باعث میشده متخصصان حتی از امکان پذیرش تأثیرات خارجی در موضوع تحقیقشان اکراه داشته باشند. آتنیان باستان نیز بیتردید چنین نگرشی داشتند و نویسندگان آن روزگار هم طبعاً باید خود را با آن تطبیق میدادند. به هر روی، ملاحظات پیتر کینگزلی به قوّت خود باقی است: «فستوژیر با عقیده بیموردش به “سراب شرقی”، تأثیر عمیقی بر پژوهشهای کلاسیک گذاشت، یعنی این عقیده که یونانیان ادوار بعد که درباره شرق و فرهنگ کلاسیک نوشتهاند، اساساً یک توهم را آفریدهاند.» نیز آنجا که میگوید: «شواهد دقیق از تأثیر شرق بر آکادمی افلاطون به زحمت آشکار میشوند، نه به این سبب که چنین شواهدی وجود ندارند، بل از آن رو که پژوهشگران جدید مایل به یافتنشان نیستند!»
سقراط در «تئایتتوس» بر ازلی بودن اصل شر تأکید میکند و نیز جایگاه او را در زمین میداند، نه در قلمرو خدایان. در «قوانین» هم صحبت از وجود «اصلهای محرّک» خیر و شر به میان میآید. افلاطون عامدانه پرهیز دارد که این «نفسها» یا «اصلهای محرک» را «خدا» بنامد. با اینهمه، این نشانههای ثنویت در محاورات دیگر، صرفاً تفسیر مهری از تصویر «شیرـ انسان» در جمهور را تأیید میکنند. شکل جانوران گوناگون در پیکر این مخلوقِ ترکیبی توصیفشده درهم میآمیزند. سرهای این جانوران گرداگرد پیکر او جای گرفتهاند. صورت یک شیر و یک آدمی نیز با این اشکال ترکیب میشوند. همه اینها در درون یک ظاهر انسانی واحد جای دارند. رفتار غیراخلاقیْ این موجود ترکیبی و آن شیر را میپرورد و تقویت میکند؛ اما انسان را گرسنه و ضعیف میسازد و آنان او را چه بخواهد و چه نخواهد، با خود به هر جا که بخواهند، میکشند. برخلاف موجود شیرسر مهری، در اینجا به صراحت ذکر نشده که این پیکر مرکب شیرسر است؛ اما چهرة شیرسر با این استعارة افلاطونی همخوانی دارد.
افلاطون در ادامة روایتش خودرأیی و خشم را نکوهش میکند؛ زیرا سبب تقویت و گسترش شخصیت شیرسان و مارسان موجود ترکیبی میشوند، گرچه بیشتر هیچ ذکری از مار نیامده بود. مخاطب وی بیدرنگ این ناسازگاری اجزا را میپذیرد و این یقیناً بدان معناست که او هم با تصویر مذکور آشنا بوده، تصویری احتمالا مشابه خدای شیرسر رومی و مانند او حاوی یک پیکر مار. در اینجا هیچ اشارة خاصی به مهرپرستی نمیشود، اما اگر ارتباطی میان این داستان و مهرپرستی باشد، آنگاه معنای واقعی این تصویر روشن میشود.
احتمالا بحث انگیزترین پرسش در موضوع ارتباط افلاطون و ایران، عبارت است از: خاستگاههای افسانة مشهور «ار» در پایان جمهور (دهم، ۶۱۴ب). اتهام مکرری به افلاطون میزنند که عبارات محاوراتش را از آثار نویسندگان دیگر به وام گرفته است. کولوتس ـ فیلسوف اپیکوری سده سوم میلادی ـ میگوید: «افسانة اِر» در واقع از رساله «زرُاسترس، پسر ارمنیوس، اهل پامفولیا» دزدیده شده است. زراسترس آنجا که کورش را خطاب میکند، پیداست که به شاه اشاره دارد، اما روشن نیست کدام کورش.
مفسران قدیم و یونانپژوهان جدید هر دو اغلب چنین استنباط کردهاند که اثر مذکور متعلق به زردشت پیامبر است. بدین ترتیب میتوان چنین پنداشت که او در دوران کورش کبیر میزیسته؛ اما محتملتر مینماید که کورش مذکور، «کورش صغیر» است که گرچه شاه نشد، اما در مقام فرمانده عالیمقام پارسی در آسیای صغیر، کیابیایی داشت و چهبسا آنگاه که میکوشید به تاج و تخت دست یابد، اتباع و حامیانش او را شاه میدانستند. به همین قیاس، زُراَسترس هم معاصر خود افلاطون بود. البته وصفی که از او شده، هرگز با آنچه ما از پیامبر انتظار داریم، نمیخواند. پس میتوانیم به جای آنکه این کتاب را «جعلی» بدانیم، آن را اثری کاملا اصیل به شمار آوریم، متعلق به فرد دیگری که پس از زردشت میزیست. اگر مقصود از کورش در این عبارت، کورش صغیر باشد، تاریخ اثر را باید بین سالهای ۴۰۱ تا ۴۰۷پ.م دانست و احتمالا نزدیک به سال ۴۰۱، زیرا کورش در سنین کودکی به آسیای صغیر رفت.
این تاریخ با سفری که میگویند افلاطون به شرق داشته، همزمان میشود و حتی این احتمال را پیش میآورد که «زُرُاَستراس» مذکور، یکی از منابع خبری او بوده باشد و میتوان احتمال داد خود این زُراَسترس نسخهای از کتابش را به افلاطون که به ایراندوستی مشهور بود، تقدیم کرده باشد. این نکته که بلافاصله پس از اشاره به این موضوع، ذکر «افسانة اِر» میآید (که برای آن هم سابقه ایرانی قائل شدهاند) خود تأیید دیگری است بر خاستگاه ایرانی پیکر شیرـ انسان.
*چهرههای مهر (نشر ماهی)