ایران با فرهنگ غنى، تمدن دیرین و تاریخ درخشانش از روزگار باستان تا به امروز براى ایرانیان، سرزمین شگفتیها بوده است. هرگاه توجه بیگانگان به جهت ضرورتهاى سیاسى نیز به شکوه و قدرت ایران جلب نمیشد، باز دلیل نیکوى دیگرى وجود داشت که آنان را ناگزیر میکرد با کنجکاوى و عنایت بدین سرزمین بنگرند. ایران خواه از لحاظ اصالت و دیرینگى فرهنگ و تمدنش، و شیوههاى خاص کشورگشایى و جانداریاش، خواه از لحاظ شکوه و حشمت و احتشام دربار و دیوانهایش در ادوار تاریخى، و گذشته افسانهآمیزى که سرگذشت سلالههاى پیشین آن را در بر گرفته بود، خواه از لحاظ اصالت و یکتایى جهانبینى دینى و آیینى و دیگر جنبههاى مدنیت گسترده و تأثیرپردازش، سرزمینى بود که براى غیر ایرانیان همانند آن، حداقل در روزگار باستان، در هیچ کشور شرقى دیگر یافت نمیشد.
باید توجه داشت که تنها قدرت سیاسى و جلوههاى عین تمدن ایران نبود که مردمان دیگر را از یونانى و رومى گرفته تا تازى و فرنگى، پسند میافتاد و به شگفتى وامیداشت، بلکه از ایران جریانهاى فکرى، مایهها و مضامین هنرى، رمزهاى اساطیرى و بازتابهایى از باورهاى دینى و آیینى اسرارآمیز، نظیر آموزههاى زردشتى، عقاید ثنوى مانى، مراسم و معتقدات رازآیین مهرى و در ادوار بعدى، جلوههایى از نابترین، ژرفترین وزیباترین احساسات غنایى و مذهبى، یعنى تصوف و عرفان ایرانى به غرب و کشورهاى دور و نزدیک راه مییافت که ذهن و دماغ مردمان آن کشورها از تأثر در برابر آنها ناگزیر بود.
نخستین کسانى که به کنجکاوى و سپس به بررسى و تحقیق در باره تاریخ و فرهنگ ایرانى پرداختند، یونانیان بودند. سپس رومیان، آنگاه سُریانیها، ارمنیان، اعراب و نهایتاً فرنگیان از انگلیسیها و فرانسویان و آلمانیها گرفته تا محققان اسلاوى و اسکاندیناوى و ایتالیایى و مجارى و نهایتاً آمریکاییها و ژاپنیها در چند دهه گذشته. از این رو میتوان گفت که از یک دیدگاه، آثار مؤلفان کلاسیک از هکاتئوس (Hecataeus)، هرودت و کتزیاس و گزنفون و پلوتارک گرفته تا استرابون، دریان، آگاثیاس و اووید (Ovid)، پلینى و دهها نویسنده دیگر هلنى و روسى و نیز اخبار مذکور در برخى از اسفار عهد عتیق، مانند کتاب اِستر و عزرا و دانیال نبى و… و نوشتههاى مورخان ارمنى چون: یزنیک، فاوستوس، بوزانداتچى (Buzandatsi)، الیشه (Elishe)، گریگورى، موسى داشخورانچى (Dashkorntsi) و دیگران، همچنین آثار بعضى از نویسندگان سریانى چون: یوسه بیوس (Eusebus) و صاحب تاریخ ادهسا (Edessa) و ابندلعیان و دهها ردیهنویس از آباى کلیسا، و نیز سفرنامههاى سیاحان بودایىمذهب چینى و بالاخره آثار مؤلفان تازى چون جاحظ، ابنالندیم، مسعودى، ابنحوقل، مَقدسى و ابناثیر و غیره و غیره، بخشى از پیشینه ایرانشناسى بهحساب میآیند.
اما ایرانشناسى در معناى اخص اصطلاح، یعنى تحقیق و تتبعات خاورشناسان فرنگى درباره ایران، از اواخر قرن هجدهم شروع میشود. شاید بتوان سال ۱۷۷۱ یعنى تاریخ انتشار ترجمه کتاب «اوستا» به دست آنکتیل دوپرون فرانسوى را نقطه آغاز ایرانشناسى در اروپا شمرد. دست کم صدسال پیش از این تاریخ، جریان آشنایى برخى از فرهیختگان فرنگى با زبان و ادبیات ایران در اروپا آغاز شده بود. در سال۱۹۵۰ نخستین کتاب چاپى مربوط به ایران با عنوان لاتینى: Principatu Rigio Persarum توسط Brisson Barnabe در پاریس انتشار یافت. در سال ۱۶۳۴ اولین ترجمه گلستان سعدى به زبان فرانسه توسط بایر اندرو دو از چاپ درآمد. در سال ۱۶۳۹ نخستین دستور زبان فارسى به قلم محقق هلندى به نام لودا ویکوس ددین در لاهه به چاپ رسید و در سالهاى بعد سه دستور جامع زبان فارسى توسط جان گروس انگلیسى، منینسکی لهستانى، ژوزف انگدست فرانسوى در شهرهاى آکسفورد، وین و پاریس منتشر شد. در آغاز قرن هجدهم یکى از مفصلترین تحقیقات عالمانه آن زمان درباره ادیان ایرانى (البته ادیان ایران باستان) توسط محقق مشهور انگلیسى، توماس هاید تحت عنوان «Historia Religions Veterum Persarum» در آکسفورد انتشار یافت.
بدین ترتیب اگر سفرنامههاى سفرا و جهانگردان اروپایى را نیز در نظر بگیریم، شاید بتوان گفت که از آغاز مطالعات ایرانى در غرب نزدیک به سیصد سال میگذرد. در طول این مدت، ایرانشناسان غربى در سراسر اروپا براى شناختن و شناساندن جنبههاى مختلف فرهنگ ایرانى، خدمات ارزندهاى انجام دادهاند. تصحیح انتقادى متن اوستا با انتشار بیش از صد ترجمه کامل یا مختصر از آن کتاب، کشف رمز خطوط میخى و چاپ متون و ترجمه کتیبههاى ایلامى، فارسى باستان، پارتى و ساسانى، ترجمه تقریباً همه نوشتههاى پهلوى زردشتى، نگارش چندگانه تاریخ مفصل ایران از روزگار مادها تا به امروز، کشف و بازخوانى متون بازمانده از چندین زبان ناشناختهماندۀ ایرانى چون سُغدى، ختنى، آسى، خوارزمى و بلخى، پژوهشهاى مفصل درباره ادیان ایرانى از کیش زردشتى و زُروانى و مانوى، مهرى و مزدکى گرفته تا ملل و نحل و فرقههاى مذهبى ایران عصر اسلامى، نگارش دستور و تدوین معتبرترین فرهنگهاى ریشهشناختى براى چندین زبان ایرانى، اکتشافات باستانشناختى پر ارزش و تحقیق در باره سبکهاى معمارى و آثار هنرى ایران در ادوار مختلف، تصحیح انتقادى متن شاهنامه و ترجمه آن به چندین زبان زنده دیگر و تدوین فرهنگ بسامدى براى آن، انجام دادن صدها پژوهش ارزشمند درباره اساطیر، فرهنگ عامه و حماسه ملى ایران، انتشار متون مصحح صدها اثر منظوم و منثور فارسى، از مثنوى مولوى، آثار عطار و نظامى و سنایى و جامى و خیام گرفته تا چاپ و ترجمه رسائل ناصرخسرو و بیرونى و شیخ اشراق و خواجه نصیرالدین طوسى و غیره و غیره، گردآورى گویشهاى پراکنده ایرانى از فلات پامیر گرفته تا کردستان و آسیاى صغیر و ماوراى قفقاز، تألیف اولین تاریخهاى ادبیات فارسى، تأسیس کرسیهاى تدریس زبان فارسى و ایرانشناسى در اغلب دانشگاههاى جهانى و بالاخره انتشار هزاران هزار کتاب و رساله و مقاله در باره جلوههاى گوناگون فرهنگ و تمدن ایرانى که حتى اشاره کوتاه به انواع مضامین آنها نیز در اینجا میسر نیست، بخشى از نتایج خدمات ایرانشناسان بوده و هست.
اهداف شرقشناسى
بدیهى است که همه آثار و استنتاجات ایرانپژوهان فرنگى در همه زمینهها بهویژه در حیطه فرهنگ ایران اسلامى، خالى از نقص و کاستى و گاهى به دور از اغراض و تعصبات ناهنجار نیست. به هر صورت ایرانشناسى در غرب، ناگزیر بخشى از نهضت و گرایشى بوده و هست که Orientalism نامیده میشود. این شرقگرایى علاوهبر جنبه دانشگاهیاش، یک جنبه و صبغه سیاسى نیز داشته و دارد که در پى اهداف صرفاً اپیستمولوژیک (معرفتشناسى) نیست. اوریانتالیسم از این دیدگاه یک پدیده فرهنگى متشخص و یک نهاد متعین غربى است. یک سبک فکرى خاص و یک برداشت هدایتشدۀ ویژه است، برساختۀ غربیان که با شرق سر و کار دارند.
غرب از طریق ابداع و اشاعه و تبلیغ شرقشناسى، آگاهانه یا ناآگاهانه پدیدهاى متمایز و محدوده جغرافیایى فرهنگى و نژادى جداگانهاى را ساخته و پرداخته است به نام «شرق» (Orient) که در نقطه مقابل غرب قرار دارد و این شرقِ شرقشناسىزده به غرب کمک کرده که خود را از نظر شکل و شخصیت و تجربه و حتى از نظر خصوصیات روانى و نژادى به صورت نقطه مقابل شرق، بینگارد و به تمایز و تشخص و برترى خود بیشتر مطمئن و معتقد شود. بیهوده نیست که در عرصههاى علمى و ادبى مختلف، با اصطلاحات کلیشهشدهاى چون: وجه و شیوه تولید آسیایى، روحیه شرقى، دربار و حرمهاى شرقى، کاهلى و بیرغبتى شرقى، قساوت و دیسپوتیسم شرقى برخورد میکنیم. انگار شرقیان از اهالى سیارهاى دیگرند و غربیان، این سفیدپوستان بلوند و عاقل و کامل، از سیارهاى دیگر!
این طرز تلقى نادرست حتى به حیطه ادبیات عام و رماننویسى نیز نفوذ کرده است. من به چند نمونه آن به اختصار اشاره میکنم که عبارتند از: A Passage to India نوشته Forster، A Quiet American گراهام گرین، Trilogy معروفى که Anthony Byrges درباره کشور برمه نوشته The Chrysantemum and sword Pattems of Japanese که خانم Ruth Benedic درباره مردم ژاپن نگاشته، حتى بیوگرافیهاى بهاصطلاح علمى استالین که تروتسکى و دیگران نوشتهاند و مطابق برداشت نویسندگان آنها، انگار همه خشونت و بیرحمى و شقاوت استالین از آنجا ناشى میشده که نژاد شرقى داشته و خون گرجى در رگهایش جارى بوده است!
اوریانتالیسم سیاسى صرفاً پایبند شناخت و شناساندن نیست، بلکه بلندمنشانه، پدرخواندهمآبانه و از منظر بلند باختر به خاور مینگرد و در پى آن است که به نظریهپردازیهاى خود درباره شرق اعتبار بخشد. میخواهد تعلیم دهد، اصلاح کند، حکم براند و در یک کلام این بخش از اوریانتالیسم هدفش تجدید ساختار دینى، اجتماعى و اقتصادى مشرقزمین، دستیابى به اقتدار و آمریت بر شرق است و ایجاد سلطه. بدیهى است که ایرانشناسى در غرب نیز در برخى موارد از لطمۀ این آفت در امان نبوده و جاى تأسف است که در چند دهه اخیر، آفت دیگرى نیز دامنگیر برخى از رشتههاى ایرانشناسى شده است و آن، کوشش و تمهید برنامهریزى شده و هدفمند سازمانداده شدهاى است از طرف یک نوع مافیاى فرهنگى سیاسى که در رأس آن، مؤسسات و اشخاصى قرار دارند که به یک قوم و نژاد خاص یک دولت غاصب وابستگى دارند.
اعضاى این گروه تا سرحد امکان به غیرخودیها مجال فعالیتهاى آکادمیک نمیدهند؛ کرسیهاى ایرانشناسى را هر کجا که بتوانند، به افراد معینى واگذار میکنند؛ در انتخاب هیأتهاى رئیسه انجمنهاى شرقشناسى و ایرانشناسى دخالت آشکار میکنند؛ از اشخاص نه چندان پرمایه در گوشه و کنار جهان، بت و بتواره میسازند؛ برخى از ایرانشناسان فرزانه مستقلاندیش را به گرایشهاى فاشیستى متهم میکنند (نمونههایش: ژرژ دومزیل، ویکاندر، آیلرز و دهها نویسنده دیگر که به ایراندوستى مشهور بودند)! بر اثر مساعى غرضآلوده این محافل است که امروزه بسیارى از واقعیتهاى مربوط به فرهنگ ایران مسخ و تحریف میشود؛ مثلاً پیشینه ایرانى کیشهاى غنوسى که امر تقریباً غیرقابل انکارى است، یکسره انکار میشود و آثار پر ارزش محققان معتبر در این زمینه چون: بوسه، رایزن اشتاین و ویدنگرن مردود قلمداد میگردد و یا عناصر ایرانى آیین مانوى علیرغم وجود شواهد معتبر در متون کهن، مورد تردید واقع میشوند و کوشش به عمل میآید تا مانویت به عنوان یک فرقه ضالۀ یهودى، مسیحى صرف معرفى شود. بر اثر ترفندبازیهاى عالمانهنماى گروهى از اعضاى این باند فرهنگى در برابر تهاجم فرهنگى بیگانه تقویت گردد.
ادامه دارد