براى شناخت ایران چه باید کرد؟
دکتر بهمن سرکاراتى - بخش اول
 

ایران با فرهنگ غنى، تمدن دیرین و تاریخ درخشانش از روزگار باستان تا به امروز براى ایرانیان، سرزمین شگفتی‌‏ها بوده است. هرگاه توجه بیگانگان به جهت ضرورت‌هاى سیاسى نیز به شکوه و قدرت ایران جلب نمی‌‏شد، باز دلیل نیکوى دیگرى وجود داشت که آنان را ناگزیر می‌‏کرد با کنجکاوى و عنایت بدین سرزمین بنگرند. ایران خواه از لحاظ اصالت و دیرینگى فرهنگ و تمدنش، و شیوه‌‏هاى خاص کشورگشایى و جانداری‌‏اش، خواه از لحاظ شکوه و حشمت و احتشام دربار و دیوان‌هایش در ادوار تاریخى، و گذشته افسانه‌‏آمیزى که سرگذشت سلاله‌‏هاى پیشین آن را در بر گرفته بود، خواه از لحاظ اصالت و یکتایى جهان‌‏بینى دینى و آیینى و دیگر جنبه‌‏هاى مدنیت گسترده و تأثیرپردازش، سرزمینى بود که براى غیر ایرانیان همانند آن، حداقل در روزگار باستان، در هیچ کشور شرقى دیگر یافت نمی‌‏شد.

باید توجه داشت که تنها قدرت سیاسى و جلوه‌‏هاى عین تمدن ایران نبود که مردمان دیگر را از یونانى و رومى گرفته تا تازى و فرنگى، پسند می‌‏افتاد و به شگفتى وامی‌‏داشت، بلکه از ایران جریان‌هاى فکرى، مایه‌‏ها و مضامین هنرى، رمزهاى اساطیرى و بازتاب‌هایى از باورهاى دینى و آیینى اسرارآمیز، نظیر آموزه‌‏هاى زردشتى، عقاید ثنوى مانى، مراسم و معتقدات رازآیین مهرى و در ادوار بعدى، جلوه‌‏هایى از ناب‌ترین، ژرف‌ترین وزیباترین احساسات غنایى و مذهبى، یعنى تصوف و عرفان ایرانى به غرب و کشورهاى دور و نزدیک راه می‌‏یافت که ذهن و دماغ مردمان آن کشورها از تأثر در برابر آنها ناگزیر بود.

نخستین کسانى که به کنجکاوى و سپس به بررسى و تحقیق در باره تاریخ و فرهنگ ایرانى پرداختند، یونانیان بودند. سپس رومیان، آنگاه سُریانی‌ها، ارمنیان، اعراب و نهایتاً فرنگیان از انگلیسی‌‏ها و فرانسویان و آلمانیها گرفته تا محققان اسلاوى و اسکاندیناوى و ایتالیایى و مجارى و نهایتاً آمریکایی‌ها و ژاپنی‌ها در چند دهه گذشته. از این رو می‌‏توان گفت که از یک دیدگاه، آثار مؤلفان کلاسیک از هکاتئوس (Hecataeus)، هرودت و کتزیاس و گزنفون و پلوتارک گرفته تا استرابون، دریان، آگاثیاس و اووید (Ovid)، پلینى و دهها نویسنده دیگر هلنى و روسى و نیز اخبار مذکور در برخى از اسفار عهد عتیق، مانند کتاب اِستر و عزرا و دانیال نبى و… و نوشته‌‏هاى مورخان ارمنى چون: یزنیک، فاوستوس، بوزانداتچى (Buzandatsi)، الیشه (Elishe)، گریگورى، موسى داش‌خورانچى (Dashkorntsi) و دیگران، همچنین آثار بعضى از نویسندگان سریانى چون: یوسه بیوس (Eusebus) و صاحب تاریخ اده‌سا (Edessa) و ابن‌‏‌‏دلعیان و دهها ردیه‌نویس از آباى کلیسا، و نیز سفرنامه‌‏هاى سیاحان بودایى‌مذهب چینى و بالاخره آثار مؤلفان تازى چون جاحظ، ابن‌‏الندیم، مسعودى، ابن‌حوقل، مَقدسى و ابن‌اثیر و غیره و غیره، بخشى از پیشینه ایران‌‏شناسى به‌‏‌‏حساب می‌‏آیند.

اما ایران‌‏شناسى در معناى اخص اصطلاح، یعنى تحقیق و تتبعات خاورشناسان فرنگى درباره ایران، از اواخر قرن هجدهم شروع می‌‏شود. شاید بتوان سال ۱۷۷۱ یعنى تاریخ انتشار ترجمه کتاب «اوستا» به دست آنکتیل دوپرون فرانسوى را نقطه آغاز ایران‌‏شناسى در اروپا شمرد. دست کم صدسال پیش از این تاریخ، جریان آشنایى برخى از فرهیختگان فرنگى با زبان و ادبیات ایران در اروپا آغاز شده بود. در سال۱۹۵۰ نخستین کتاب چاپى مربوط به ایران با عنوان لاتینى: Principatu Rigio Persarum توسط Brisson Barnabe در پاریس انتشار یافت. در سال ۱۶۳۴ اولین ترجمه گلستان سعدى به زبان فرانسه توسط بایر اندرو دو از چاپ درآمد. در سال ۱۶۳۹ نخستین دستور زبان فارسى به قلم محقق هلندى به نام لودا ویکوس ددین در لاهه به چاپ رسید و در سالهاى بعد سه دستور جامع زبان فارسى توسط جان گروس انگلیسى، منینسکی لهستانى، ژوزف انگدست فرانسوى در شهرهاى آکسفورد، وین و پاریس منتشر شد. در آغاز قرن هجدهم یکى از مفصل‌‏ترین تحقیقات عالمانه آن زمان درباره ادیان ایرانى (البته ادیان ایران باستان) توسط محقق مشهور انگلیسى، توماس هاید تحت عنوان «Historia Religions Veterum Persarum» در آکسفورد انتشار یافت.

بدین ترتیب اگر سفرنامه‌‏هاى سفرا و جهانگردان اروپایى را نیز در نظر بگیریم، شاید بتوان گفت که از آغاز مطالعات ایرانى در غرب نزدیک به سیصد سال می‌‏گذرد. در طول این مدت، ایران‌‏شناسان غربى در سراسر اروپا براى شناختن و شناساندن جنبه‌‏هاى مختلف فرهنگ ایرانى، خدمات ارزنده‌‏اى انجام داده‌‏اند. تصحیح انتقادى متن اوستا با انتشار بیش از صد ترجمه کامل یا مختصر از آن کتاب، کشف رمز خطوط میخى و چاپ متون و ترجمه کتیبه‌‏هاى ایلامى، فارسى باستان، پارتى و ساسانى، ترجمه تقریباً همه نوشته‌‏هاى پهلوى زردشتى، نگارش چندگانه تاریخ مفصل ایران از روزگار مادها تا به امروز، کشف و بازخوانى متون بازمانده از چندین زبان ناشناخته‌ماندۀ ایرانى چون سُغدى، ختنى، آسى، خوارزمى و بلخى، پژوهش‌هاى مفصل درباره ادیان ایرانى از کیش زردشتى و زُروانى و مانوى، مهرى و مزدکى گرفته تا ملل و نحل و فرقه‌‏هاى مذهبى ایران عصر اسلامى، نگارش دستور و تدوین معتبرترین فرهنگ‌هاى ریشه‌شناختى براى چندین زبان ایرانى، اکتشافات باستان‌‏شناختى پر ارزش و تحقیق در باره سبکهاى معمارى و آثار هنرى ایران در ادوار مختلف، تصحیح انتقادى متن شاهنامه و ترجمه آن به چندین زبان زنده دیگر و تدوین فرهنگ بسامدى براى آن، انجام دادن صدها پژوهش ارزشمند درباره اساطیر، فرهنگ عامه و حماسه ملى ایران، انتشار متون مصحح صدها اثر منظوم و منثور فارسى، از مثنوى مولوى، آثار عطار و نظامى و سنایى و جامى و خیام گرفته تا چاپ و ترجمه رسائل ناصرخسرو و بیرونى و شیخ اشراق و خواجه نصیرالدین طوسى و غیره و غیره، گردآورى گویش‌هاى پراکنده ایرانى از فلات پامیر گرفته تا کردستان و آسیاى صغیر و ماوراى قفقاز، تألیف اولین تاریخ‌‏هاى ادبیات فارسى، تأسیس کرسی‌هاى تدریس زبان فارسى و ایران‌‏شناسى در اغلب دانشگاه‌هاى جهانى و بالاخره انتشار هزاران هزار کتاب و رساله و مقاله در باره جلوه‌‏هاى گوناگون فرهنگ و تمدن ایرانى که حتى اشاره کوتاه به انواع مضامین آنها نیز در اینجا میسر نیست، بخشى از نتایج خدمات ایران‌‏شناسان بوده و هست.

اهداف شرق‌‏شناسى

بدیهى است که همه آثار و استنتاجات ایران‌پژوهان فرنگى در همه زمینه‌‏ها به‌ویژه در حیطه فرهنگ ایران اسلامى، خالى از نقص و کاستى و گاهى به دور از اغراض و تعصبات ناهنجار نیست. به هر صورت ایران‌‏شناسى در غرب، ناگزیر بخشى از نهضت و گرایشى بوده و هست که Orientalism نامیده می‌‏شود. این شرق‌‏گرایى علاوه‌‏بر جنبه دانشگاهی‌‏اش، یک جنبه و صبغه سیاسى نیز داشته و دارد که در پى اهداف صرفاً اپیستمولوژیک (معرفت‌‏شناسى) نیست. اوریانتالیسم از این دیدگاه یک پدیده فرهنگى متشخص و یک نهاد متعین غربى است. یک سبک فکرى خاص و یک برداشت هدایت‌شدۀ ویژه است، برساختۀ غربیان که با شرق سر و کار دارند.

غرب از طریق ابداع و اشاعه و تبلیغ شرق‌‏شناسى، آگاهانه یا ناآگاهانه پدیده‌‏اى متمایز و محدوده جغرافیایى فرهنگى و نژادى جداگانه‌‏اى را ساخته و پرداخته است به نام «شرق» (Orient) که در نقطه مقابل غرب قرار دارد و این شرقِ شرق‌‏شناسى‌زده به غرب کمک کرده که خود را از نظر شکل و شخصیت و تجربه و حتى از نظر خصوصیات روانى و نژادى به صورت نقطه مقابل شرق، بینگارد و به تمایز و تشخص و برترى خود بیشتر مطمئن و معتقد شود. بیهوده نیست که در عرصه‌‏هاى علمى و ادبى مختلف، با اصطلاحات کلیشه‌‏شده‌‏اى چون: وجه و شیوه تولید آسیایى، روحیه شرقى، دربار و حرمهاى شرقى، کاهلى و بی‌‏رغبتى شرقى، قساوت و دیسپوتیسم شرقى برخورد می‌‏کنیم. انگار شرقیان از اهالى سیاره‌‏اى دیگرند و غربیان، این سفیدپوستان بلوند و عاقل و کامل، از سیاره‌‏اى دیگر!

این طرز تلقى نادرست حتى به حیطه ادبیات عام و رمان‌‏نویسى نیز نفوذ کرده است. من به چند نمونه آن به اختصار اشاره می‌‏کنم که عبارتند از: A Passage to India نوشته Forster، A Quiet American گراهام گرین، Trilogy معروفى که Anthony Byrges درباره کشور برمه نوشته The Chrysantemum and sword Pattems of Japanese که خانم Ruth Benedic درباره مردم ژاپن نگاشته، حتى بیوگرافی‌هاى به‌اصطلاح علمى استالین که تروتسکى و دیگران نوشته‌‏اند و مطابق برداشت نویسندگان آنها، انگار همه خشونت و بی‌‏رحمى و شقاوت استالین از آنجا ناشى می‌‏شده که نژاد شرقى داشته و خون گرجى در رگهایش جارى بوده است!

اوریانتالیسم سیاسى صرفاً پایبند شناخت و شناساندن نیست، بلکه بلندمنشانه، پدرخوانده‌‏مآبانه و از منظر بلند باختر به خاور می‌‏نگرد و در پى آن است که به نظریه‌‏پردازی‌هاى خود درباره شرق اعتبار بخشد. می‌‏خواهد تعلیم دهد، اصلاح کند، حکم براند و در یک کلام این بخش از اوریانتالیسم هدفش تجدید ساختار دینى، اجتماعى و اقتصادى مشرق‌‏زمین، دستیابى به اقتدار و آمریت بر شرق است و ایجاد سلطه. بدیهى است که ایران‌‏شناسى در غرب نیز در برخى موارد از لطمۀ این آفت در امان نبوده و جاى تأسف است که در چند دهه اخیر، آفت دیگرى نیز دامنگیر برخى از رشته‌‏هاى ایران‌‏شناسى شده است و آن، کوشش و تمهید برنامه‌‏ریزى شده و هدفمند سازمان‌داده شده‌‏اى است از طرف یک نوع مافیاى فرهنگى سیاسى که در رأس آن، مؤسسات و اشخاصى قرار دارند که به یک قوم و نژاد خاص یک دولت غاصب وابستگى دارند.

اعضاى این گروه تا سرحد امکان به غیرخودی‌ها مجال فعالیت‌هاى آکادمیک نمی‌‏دهند؛ کرسی‌هاى ایران‌‏شناسى را هر کجا که بتوانند، به افراد معینى واگذار می‌‏کنند؛ در انتخاب هیأت‌هاى رئیسه انجمن‌‏هاى شرق‌‏شناسى و ایران‌‏شناسى دخالت آشکار می‌‏کنند؛ از اشخاص نه چندان پرمایه در گوشه و کنار جهان، بت و بتواره می‌‏سازند؛ برخى از ایران‌‏شناسان فرزانه مستقل‌‏اندیش را به گرایش‌هاى فاشیستى متهم می‌‏کنند (نمونه‌‏هایش: ژرژ دومزیل، ویکاندر، آیلرز و دهها نویسنده دیگر که به ایران‌دوستى مشهور بودند)! بر اثر مساعى غرض‌‏آلوده این محافل است که امروزه بسیارى از واقعیت‌هاى مربوط به فرهنگ ایران مسخ و تحریف می‌‏شود؛ مثلاً پیشینه ایرانى کیشهاى غنوسى که امر تقریباً غیرقابل انکارى است، یکسره انکار می‌‏شود و آثار پر ارزش محققان معتبر در این زمینه چون: بوسه، رایزن اشتاین و ویدنگرن مردود قلمداد می‌‏گردد و یا عناصر ایرانى آیین مانوى علی‌‏رغم وجود شواهد معتبر در متون کهن، مورد تردید واقع می‌‏شوند و کوشش به عمل می‌‏آید تا مانویت به عنوان یک فرقه ضالۀ یهودى، مسیحى صرف معرفى شود. بر اثر ترفندبازی‌هاى عالمانه‌نماى گروهى از اعضاى این باند فرهنگى در برابر تهاجم فرهنگى بیگانه تقویت گردد.

ادامه دارد

نسخه مناسب چاپ