یکی از اقدامات خوب قوۀ قضائیه، بازگذاشتن دست قضات محترم دادگاهها برای تعیین مجازاتهای جایگزین حبس در راستای زندانیان جرائم غیرعمد عموماً مالی است که موارد گوناگونی را در بر میگیرد؛ مانند موارد زیر:
ـ کاشت تعدادی نهال در منطقههای بیدرخت کشور
ـ خدمت رسانی به مناطق محروم و دورافتاده
ـ خدمت در خانههای سالمندان و یا کودکان دچار معلولیّت
ـ جارو کردن و نظافت پارکها و خیابانها و جویهای آب و فراریدادن موشهای آن
ـ ادامۀ دوران حبس در کنار کانون گرم خانه و خانواده(و البته با پابند الکترونیکی)
ـ و…… موارد دیگری از این دست که عرض شد.
و الحقّ و الانصاف که این مجازات های جایگزین، همه شان از گذران عمر شریف در این زندانهای شلوغ و کثیف در کنار بعضی مجرمان محترم خطرناک و سبیل از بناگوش دررفته، از هر جهت(حتی از همان جهتی که شما فکر می کنید!)برای انسان بهتر و ایمنتر است.
اما از آنجا که مجازاتهای جایگزین حبس برای بعضی از زندانیان، به قدر کافی عبرتآموز نیست و باید سنگینتر باشد، به نظر من یکی از این مجازاتهای سنگین و بلکه فوق سنگین می تواند خواندن و حداقل یک بار نوشتن از روی کتاب ۶۲۸ صفحهای «کشکسابی» بزرگ کشکساب طنز امروز ایران، جناب آقای رضا رفیع باشد. و باز هم سنگینتر از آن، الزام زندانی بدشانس به خرید لااقل ۵ نسخه از کتاب یاد شده و توزیع آن در میان کشکسابان مناطق کمتر برخوردار کشور!
***
از این مقدّمۀ نسبتاً کوتاه راهگشا که بگذریم، در شرایطی که حتی فکر«رونویسی»از کتاب مستطاب«کشکسابی»، انسان را بسیار مضطرب و نگران و حیران و درمانده و سرگردان می کند؛ دیگر نگارش کلمه به کلمه و سطر به سطر این کتاب که جای خود دارد.
همّت آقا رضا رفیع در اندیشیدن و نوشتن و ویراستاری و چاپ این کتاب«کشکسابی»واقعاً حیرتانگیز است و از عهدۀ هیچ کشکسابی در جهان برنمیآید. هرچند که این کار بزرگ را طی حدود دو سال انجام داده باشد.
سالها پیش[به گمانم سال ۱۳۷۳] که آقا رضا رفیع از استان خراسان رضوی و شهر زادگاهش«تربتحیدریّه»ی زیبا و خوشآب و هوا به تهران زشت و بد آب و هوا آمده بود؛ لدی الورود، جوانی تا این اندازه فروتن و متواضع بود که وقتی من و مرحوم«محمد صالحی آرام»طنزپرداز پیشکسوت را در راهرو یا رستوران روزنامه اطلاعات در خیابان خیام توپخانه میدید و سلامی ردّ و بدل میکردیم، از سرِ همان تواضع و فروتنی خودجوش، خیلی جدّی پاسخ میداد: علیکسلام! که البته این خصلت را تا به امروز به خوبی حفظ کرده، اما به قول امروزیها ریل آن را عوض کرده و در برابر این همه تعریف و تمجیدی که از کارهایش میشود، میگوید: مرسی؛ من که کاری نکردهام، لطف دارید و…. غیره!
دانش وسیع ادبی رضا رفیع، علیرغم سنّ و سال پایین او در مقایسه با طنزپردازان مرحومی مانند: ابوالقاسم حالت و ابوتراب جلی و محمد خرمشاهی، نشان میدهد که به امّید خدا هنوز سی ـ چهل سال دیگری فرصت دارد که همچنان در عالم طنز، کشکسابی کند و کماکان کشک خودش را بسابد و کتابی تا ۲ برابر صفحات «کشکسابی» فعلی، یعنی لااقل در ۱۲۵۶ صفحه و به قیمت ۵۰۰ هزار تومان به بالا منتشر کند و به عنوان مجازات سنگین جایگزین حبس در اختیار قضات محترم دادگاهها بگذارد تا از آن برای عبرت زندانیان جرائم غیرعمد مالی یا غیرمالی استفادۀ بهینه کنند!
رضا رفیع مذکور، علاوه بر دانش ادبی و طنزآوری نَسَبی و سَبَبی(به دلیل برخورداری از برادر و همکار طنزپردار عزیزی مانند آقا جلال رفیع)؛ مجری مسلّط و موفّق برنامههای طنز ادبی و انتقادی تلویزیون هم بوده است(البته خودش می گوید که تلویزیون سابق؛چون دیگر قصد ندارد در تلویزیون فعلی ظاهر شود و می گوید که در محل آبرو دارم!).
او آنقدر در طنزپردازی و طنزگویی مهارت دارد که امروزه اگر حرفهای جدّی هم بگوید، همه میگویند که دارد شوخی میکند. مثلاً حتی اگر خدای نکرده پایش توی نردۀ پل جوی آب شهرداری هم گیر کند و از درد به خودش بپیچد و یکریز فریاد بکشد، مردم باز میخندند و میگویند که ولش کن، دارد طنّازی میکند!
ایضاً اگر عنان اختیار از دست بدهد و برای دختر خانمی زیباروی و البته به قصد خواستگاری و ازدواج هم نامۀ سوزناک عاشقانهای بنویسید، طرف میپندارد که لابد دارد نوعی از«طنزسیاه»را تجربه میکند!
گفتنی است که بعد از انقلاب، خیلیها در رسانهها به قول خودشان طنز نوشتند و طنزپرداز شدند و یا پنداشتند که طنزپرداز شدهاند، اما عمر این کارشان خیلی کوتاه بود و برابر خدمات سنگین ناشی از طنزنویسی و پیامدهای آن، خیلی زود «ناکاوت» شدند و از میدان به در رفتند؛ اما آقا رضا رفیع توی رینگ طنزپردازی تا دلت بخواهد مشت و لگد خورده و میدان را ترک نکرده و با شجاعت همراه با هشیاری و اندکی محافظهکاری مثالزدنی(!) با موفقیّت چشمگیری به کارش ادامه داده و نمونۀ کامل «هی مینویسد و هی مینویسد و هی مینویسد» شد.
دُرست مثل آن آگهی معروف تبلیغاتی سالهای دور یک تیغ صورتتراشی، که این چنین مرتب تکرار میشد:«هی میتراشد و هی میتراشد و هی میتراشد!» که البته تراشیدن نوشتههای رضا رفیع در مورد روح و روان خوانندگان آثارش نیست، بلکه تراشیدن زشتیها و پلیدیها و دروغگوییها و دورنگیها از پیکر جامعه است.
به باور من، رضا رفیع در ظلمت طنزنویسی این روزگار ما به مثابه شمعی روشنایی دارد که البته با یک غفلت کوچک در بستن پنجرۀ طنز، سبک بادی هم میتواند این شمع را برای همیشه خاموش کند. چنان که در مورد شمعهای دیگری در این سالها اتفاق افتاده است!
code