انسان و تنهایی عمیق
ایرا جی کهن ترجمه محسن ربیعی - بخش چهارم و پایانی
 

شاعر و رمان‌نویس معاصر، می ‌سارتون زندگی اجتماعی بسیار شلوغی داشت که سفر، دوستی و عشق آن را پربارتر هم می‌کرد؛ اما برای شناختن احساساتش، گاه‌ و بیگاه به خانۀ کوچکی پناه می‌برد. در سال ۱۹۷۳ او خاطرات یکی از همین سفرهایش را با نام «دفترچه ‌خاطرات تنهایی» منتشر کرد که یکی از بهترین نمونه‌هایی است که من از مکتوب‌سازی روان‌پالایی دیده‌ام:

«اکنون مدتهاست که هر ملاقاتی که با هر فردی دیگری دارم، به تصادف بدل شده است. زیادی احساس می‌کنم، زیادی درک می‌کنم و از بازتاب‌های حتی ساده‌ترین مکالمات هم خسته شده‌ام؛ اما این تصادف عمیق با خود گناهکار، زجرآور و معذبم مرتبط است… احساس می‌کنم دستگاهی بی‌کفایتم که در لحظات حساس خراب می‌شود و به‌تدریج از کار باز می‌ماند… یا حتی بدتر از آن، برنامه‌های فردی بی‌تقصیر را خراب می‌کنم… من تنها زندگی می‌کنم، احتمالا بدون دلیلی مستحکم، به این دلیل که موجودی ناممکنم که توسط خلقی‌وخویی که هیچ‌وقت یاد نگرفتم آن‌طور که باید و شاید از آن استفاده کنم، چندپاره شده‌ام، و با یک کلمه، یک نگاه، یک روز بارانی، یا زیاده‌نوشی عریان می‌شوم. نیازم به تنهایی به جنگ ترسم می‌رود؛ ترس از اینکه وقتی وارد سکوتی بزرگ و تهی شوم، اگر نتوانم پشتوانه‌ای آنجا بیابم، چه خواهد شد! در عرض یک ساعت به عرش می‌روم و به فرش می‌آیم…»

سارتون در بخشهای دیگری رویدادهای شاخص‌تری را ذکر می‌کند که افسوسشان را می‌خورد و نگرانی‌ها و تشویش‌هایش را توصیف می‌کند. او آنقدر خودش را خوب می‌شناسد که می‌داند خلق‌وخویی «ناممکن» دارد؛ لذا وقتی تقلا می‌کند احساساتش را بفهمد، احساس نمی‌کنیم که او درگیر نوعی خوددرمانی شده است، بلکه بیشتر این‌طور به نظر می‌رسد که سارتون به این اوقات در نیوانگلند روستایی نیاز دارد تا صرفا بتواند احساسات ناشی از حضور دیگران، آسیب‌هایی که احساس می‌کند به برخی وارد کرده و نارضایتی مداومش از خودش را هضم کند. برخلاف فرد بیوه، تازه طلاق‌گرفته یا اخراج‌شده، سارتون هرگز نمی‌تواند یک بار برای همیشه با این احساساتش کنار بیاید.

خلوت‌گزینی‌های مکررش بیشتر اپیزودهایی تلقی می‌شود که طی آنها او به خودش امکان ثبت و شناسایی ماهیت واقعی احساساتش دربارۀ خود را می‌دهد. گرچه او به خودش تلقین می‌کند که باید بهتر و بهتر شود، در عین ‌حال این‌طور به نظر می‌رسد که با رهاسازی تمام نیروی احساساتش قادر است نگذارد که این احساسات او را آشفته کنند. بدین ترتیب، تنهایی‌های سارتون راهی هستند برای اینکه با احساساتش کنار بیاید و این به او امکان می‌دهد از تنهایی بازگردد و دوباره با نیروی تمام مشغول زندگی اجتماعی شود. درست مانند باور روستاییان یونان، او وارد تنهایی‌اش می‌شود تا احساساتی را تمرین کند که قبلا به‌خوبی می‌شناختشان. احتمالا این اپیزودها برای او ضروری‌اند تا بتواند لبۀ تیز خودانتقادی‌ و به‌تبعش درد خودساخته‌اش را هضم کند و از طریق تکرار آنها را کاهش دهد.

سازگاری با ناهنجاری: فعالیت‌های روزانه در کندوکاو‌های عاطفی

تنهایی عمیق خوشایند آنهایی است که با عواطف متعالی برانگیخته می‌شوند. راهبان، هنرمندان و افسردگان از این لحاظ با یکدیگر هم‌نظرند. اما نویسندگان در توصیف خلوت‌گزینی‌های تنهایی‌شان بارها و بارها دربارۀ فعالیت‌های روزانۀ خودشان توضیح داده‌اند. این کار را برای جلوگیری از خطرات ناهنجاری انجام می‌دهند. اما این همان وضعیت اجتماعی ناهنجاریی نیست که امیل دورکیم در کتاب «خودکشی» صورت‌بندی کرده است. دورکیم توجه‌ها را به ناهنجاری‌ها به‌منزلۀ فروپاشی قواعد فرهنگی در پی بحران‌های سیاسی، جنگ و دیگر گسست‌های ناگهانی در نظم اجتماعی جلب می‌کند. فرد این ناهنجاری را به شکل آشفتگی روانی تجربه می‌کند، سیلی فراگیر از ضربه‌ها، عواطف و اندیشه‌هایی گسسته که تمام زیربناهای خودکنترلی، عاملیت و هویت فردی را ویران می‌کند. تنهایی عمیق شکلی خودخواسته از بی‌سازمانی اجتماعی را می‌آفریند که درست مانند فاجعۀ اجتماعی، فرد را با ناهنجاری روانی تهدید می‌کند. پرسشی که عزلت‌نشینان باید بدان پاسخ دهند، این است که چقدر می‌توانند در برابر از دست دادن کنترل ذهنشان تاب بیاورند؟ الکل و مواد مخدر در عمل چندان آسایشی به‌دنبال ندارند.

افراد ممکن است به دنیای بیرون از خودشان پناه ببرند تا بتوانند از شدت عواطفی که موجد تنهایی هستند، بکاهند. آنان ناگزیر باید راهی بیابند تا زندگی روزانه‌شان را به شکلی سازماندهی کنند که دست‌کم حسی کمینه از نظم و خودکنترلی فراهم کند. لذا اتفاقی نیست که بسیاری از توصیفات تنهایی‌های طولانی به‌نوعی به شکلهای تکرارشوندۀ فعالیت‌های ملالت‌باری اشاره دارند که هیچ تأثیر مهمی بر تأملات تنهایی ندارند. مرتون به آنهایی که در مسیر تنهایی گام برمی‌دارند، توصیه می‌کند حتی اگر نمی‌دانند به چه چیزی مقیدند، به فعالیت‌های روزانۀ خود ادامه دهند. تارو یک فصل کامل را به کارهایی اختصاص می‌دهد که وقتی در برکۀ والدن تنها بود، انجام می‌داد. اما سارتون تقلایش برای انجام کارهای روزمره‌ای را که نظم روزهایش را تثبیت می‌کنند، به‌شکلی کاملا شفاف برملا می‌کند: «درست مثل یک زندانی می‌دانم برایم ضروری است که در ساختار مشخصی حرکت کنم. تخت‌خواب باید مرتب شود، ظرفها شسته و منزل مرتب شود تا بتوانم با ذهنی رها به سر کار [نویسندگی] بروم.»

مرتون و تارو بر این باورند که هر فردی نمی‌تواند از پس زندگی تنها برآید. سارتون می‌گوید که در بین سایر ویژگی‌ها، عزلت‌گزین باید واجد نیرویی درونی باشد تا حتی به‌رغم میل خودش بتواند نوعی نظم روزانه را حفظ کند؛ لذا در معنای عام، حتی در تنهایی عمیق هم حق با دورکیم است. ما در مقام انسان ظاهراً به نوعی سازمان نیازمندیم تا به زندگی نظم ببخشیم، وگرنه روانمان از هم می‌پاشد و گم می‌شویم. برای اکثر ما نوسان بین فعالیت‌های اجتماعی و تنهایی و تعهد اخلاقی به دیگران، نظم و نسق کافی فراهم می‌کند؛ اما وقتی فردی وارد خلوت‌گزینی‌های طولانی می‌شود، مؤلفه‌های اجتماعی این پشتیبانی را از دست می‌دهد. فقط آنهایی که خرد و ارادۀ کافی برای حفظم نظم زندگی دارند، می‌توانند وارد کندوکاو‌های عاطفی تنهایی شوند.

*اطلاعات حکمت و معرفت

نسخه مناسب چاپ