در بخش دوم آمد که تفکر زنانه (یا تفکر نیمه راست مغز) بیشتر افقی است تا عمودی و به تعبیر دیگر بیشتر رابطهای است تا سلسلهمراتبی. تفکر سلسهمراتبی در فضاهای فوقپیچیده، تفکر عمودی به تنهایی راهگشا نیست. در شبکههای فوقپیچیده، تمام اجزای شبکه با هم در ارتباط یکایک هستند و تغییر کوچکی در یک جزء شبکه، در تمام شبکه اثر میگذارد.
در شبکههای فوق پیچیده (یا ابَرپیچیده) هر جزئی کل است و هر کلی جزء است و تمام اجزا در ثبات و حرکت شبکه همکاری میکنند و هر جزء به کار مهمی مشغول است که در تمام شبکه اثرگذار است. اهمیت جزء در تفکر عرفانی به طوری است که شیخ محمود شبستری شروع تفکر را از جزء میداند نه از کل.
تفکر رفتن از باطل سوی حق
به جزو اندر بدیدن کل مطلق
تنها یک کل هست آنهم کل مطلق، یعنی خداست و بقیه عالم جزء هستند و همه این اجزا با هم ارتباط حیاتی دارند؛ چون همه اجزا با جان عالم به طور مستقیم و مستقل در تماسند، نه از طریق سلسلهمراتب. هاتف اصفهانی در ترجیعبند معروفش میگوید:
ای که دارد به تـار زنـّارت
هر سر موی من جدا پیوند
از دیدگاه عرفان، کل جهان هستی که همان جهان آشفتگی (یا اَبَرپیچیدگی) است، به زلف (یا مو) تعبیر میشود. هاتف میگوید هر سر موی من رابطه مستقیم و مستقلی با معشوق دارد. این رابطه مستقیم با خداوند همه اجزا را در یک مقام مساوی قرار میدهد؛ به این معنی که همه با رابطه مستقیمی که با جان آفرینش دارند، میتوانند تمام آفرینش را در خود داشته باشند. به بیان شیخ محمود:
جهان را سر به سر آیینهای دان
به هر یک ذره در صد مهر تابان
یعنی هر یک از اجزای جهان هستی یک آیینه است، به طوری که در هر ذرهای عکسی از صدها خورشید حقیقت را میتوان مشاهده کرد.
اگر یک قطره را دل برشکافـی
برون آید از آن، صد بحر صافی
به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست
هزاران آدم اندر وی هویداست
درون حبهای صد خرمن آمد
جهانی در دل یک ارزن آمد
بـه پرّ پشهای در جای جانی
درون نقطة چشم، آسمانی
بدان خُردی که آمد حبّة دل
خداوند دو عالم راست منزل
در این ابیات شیخ محمود یک جهان هستی را تعریف میکند که در آن هر ذره کوچکی به کار مهمی مشغول است و یکایک ذرات حاوی تمامی روح جهان هستند؛ به عبارت دیگر سلسلهمراتب و عالی و دانی و کوچک و بزرگ در کار نیست.
روایتهای بزرگ و ساختارشکنی
دوره روشنفکری و به دنبال آن دوره مدرنیته، زمان روایتهای بزرگ بود؛ یعنی فیلسوف یا دانشمندی میآمد و ادعا میکرد که با یک یا چند اصل کلی فلسفی و علمی، میتوان تمام مسائل جزء و کل عالم را حل یا لااقل مدلسازی کرد. دیالکتیک هگل یک نمونه از روایتهای بزرگ فلسفی بود. در علم فیزیک یکی از روایتهای بزرگ، اصول فیزیک نیوتونی است و در ریاضیات، مختصات دکارتی هنوز روایت بزرگی است. روایت فلسفی دو ارزشی (هست و نیست) ارسطو در دوره جدید جبر بولین (یعنی حساب کامپیوتری مبنای صفر و یک) را آفرید که امروز بزرگترین روایت در ریاضیات و منطق سنتی به شمار میآید.
در قرن بیستم با ظهور تفکرات انقلابی پیهای محکم روایتهای بزرگ در فلسفه و علم کمی سست شد. فیلسوفانی مانند هایدگر و فیزیکدانهایی چون هایزنبرگ توانستند نشان دهند که روایتهای بزرگ را میتوان زیر سؤال برد و ساختارشکنی کرد. در نیمه دوم قرن بیستم، دکتر لطفیزاده ـ استاد ایرانی دانشگاه برکلی ـ روایت بزرگِ هست و نیست ارسطویی را با عرضه کردن منطق تشکیک زیر سؤال برد. در سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰ یک عده فیلسوف و جامعهشناس اروپایی مانند میشل فوکو، ژان لیوتارد و ژاک دریدا نگرش به تاریخ و علوم اجتماعی را دگرگون کردند. میتوان گفت زیربنای پستمدرن در نیمه اول قرن بیستم ریخته شده؛ ولی عنوان پسامدرن (به معنی یک نهضت جدید فکری) در اواخر قرن بیستم باب شد.
روانشناسان اواسط قرن بیستم چون کارل یونگ و اریک فروم با اینکه رسماً پسامدرن به حساب نمیآیند، توانستند روایتهای بزرگ دوره مدرن را تعدیل و تصحیح کنند و راه را برای روانشناسی و اسطورهشناسی پسامدرن باز کنند. یونگ و فروم متوجه شدند که دوره مدرن خود را از دانش شرق (بهویژه عرفان شرقی) محروم کرده است و بنابراین سعی کردند در حل مسائل روانشناسی و اجتماعی، از تفکرات عرفانی نیز بهره بگیرند. در حالی که فروید بیشتر به اسطورهشناسی غربی توجه داشت، یونگ و فروم و به دنبال آنها ژوزف کمبل توانستند با مقایسه اسطورهشناسی شرق و غرب، درهای عرفان شرق را به روی علم و بینش علمی باز کنند. فروم در کتاب معروف «هنر عشق ورزیدن»، مولانا را به عنوان یک متفکر بزرگ جهانی معرفی میکند و نشان میدهد عرفان شرقی در حل مسائل امروز بشری راهحل عملی دارد.
عرفان و روشنفکران مدرنیته
در حالی که غربیها دانش عمیقی از عرفان نداشتند، توانستند جنبه کاربردی عرفان را تا اندازهای بشناسند. در مقابل، بیشتر روشنفکران متجدد ایرانی از ارزش کاربردی میراث عرفانی خود غافل ماندند تا جایی که بسیاری از روشنفکران ما حافظ و خیام را میگسار و شهوتپرست معرفی میکردند و میگفتند که این شاعران افرادی لذتطلب بودند و تنها میگفتند دم را غنیمت دان! اینان برای اثبات ادعای خود اشعاری را گواه میگرفتند مانند این شعر حافظ:
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود
وعده فردای زاهد را چرا باور کنم؟
یا این شعر خیام:
خیام، اگر ز باده مستی، خوش باش
با لالهرخی اگر نشستی، خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی، چو هستی خوش باش
تفسیر شعر عرفانی در جهت پوچگرایی و لذتطلبی با ظهور تجددگرایی در ایران رونق گرفت. این بحث که خیام و حافظ به روح و خدا و قیامت معتقد بودند یا نه، یا اینکه عشرتطلب بودند یا پرهیزگار، نگرشی تقلیلگرایانه به شعر عرفانی و تغزلی است. ارزش جهانی حافظ و خیام در این است که نشان دادهاند میتوان از زاویه دیگری هم به جهان هستی نگاه کرد. در واقع عرفا و شعرای عرفانی چون سنایی، خیام، عطار، مولانا، سعدی و حافظ بسیار پیشتر از فیلسوفان پسامدرن روایتهای بزرگ یونانی (ارسطویی و افلاطونی) را زیر سؤال بردند. نهصد سال قبل از دریدا، خیام نشان داد که حقیقت در ورای واقعیات نیست، بلکه در بطن آنهاست. این کشف بزرگی است که آن را به پسامدرنهای اروپایی نسبت میدهند. دریدا جمله معروفی دارد که: «در ورای متن هیچ چیزی نیست»؛ با این تفسیر که تفکر دو ارزشی و سلسلهمراتبی ارسطویی ما را از متن دور میکند و ما باید بیشتر به متن عالم و گفتمانش با بشر توجه داشته باشیم نه اینکه از ورای متن به متن نگاه کنیم.
ما در این گفتار به عرفان و ادبیات عرفانی از دیدگاه پسامدرن نگاه میکنیم (نه از دیدگاه روشنفکری و تجددگرایی)، یعنی قصدمان حل مسائل کاربردی اجتماعی و فلسفی زمان است، نه ادامه بحث بر سر میخواری و لذتپرستی خیام و حافظ. قصد این گفتار عرضه نظریههای کلی نیست، بلکه وارد شدن در متن جزئیات است. در این رهگذر متوجه خواهیم شد که عرفان (بهویژه بعد زنانة عرفان) نقش کاربردی مهمی در حل مسائل روز دارد. البته قصد ما در این نگرش بحث زن و مرد و دعواهای متداول بر سر حقوق و مقام زن نیست. قصدمان پیدا کردن درمان است برای دردهای بسیاری که در آستانه قرن بیستویکم بشریت با آنها مواجه است.
دوره روشنفکری و تجددگرایی با اینکه در اواخر عمرش خیلی آزادیخواه بود و سنگ حقوق زن را به سینه میزد، حرکت فکریاش بسیار مردگرا بود و حکمت زنانه را درک نمیکرد؛ به همین خاطر نهضت زنان (فمنیسم) در دوره تجددگرایی سعی داشت که زنان را به تفکر مردانه دعوت کند و هیچگونه کوشش اساسی نکرد تا مردان را با حکمت و خرد زنانه آشنا سازد!
مهندسان دوره تجددگرایی مکعبمستطیلی فکر میکردند و زنانی هم که به مدارس مهندسی راه مییافتند، میباید اهمیت این طرز فکر را میپذیرفتند تا مهندس موفقی شوند. امروز ما میدانیم که چنین برخوردی با اینکه رهاوردهای فنّاوری زیاد داشته و باعث رشد اقتصادی شده است، برخورد متعادل و سالمی نیست. در اواخر قرن بیستم بشریت متوجه شد که رشد بیرویه در دوره تجددگرایی به ویرانیهای زیادی منتهی شده و ما امروزه باید به دنبال رشد پایدار باشیم و برخورد و نگاه زنانه تمایل بیشتری به پایداری دارد. اگر مسأله دوره روشنفکری و تجددگرایی، احقاق حقوق زنان بود، دوره پسامدرن برنامهاش بازیابی تفکر زنانه است برای احقاق حقوق کل جامعه بشری. دیگر مجال دعوا نیست. تمام نیروها و برخوردها و روشها باید به یاری هم بیایند تا راه نجات را بیابیم و امید است که حکمت زنانه، بتواند چراغ هدایتی باشد در این شب تاریک.
نقش و چهره
نقش زن در عرفان و ادبیات موضوعی است که کمتر به آن توجه شده است. چهره نمادی زن را در ادبیات و عرفان، مردها ساختهاند؛ ولی چهره واقعی زن (که همان نقش زن است)، تا اندازه زیادی در پشت چهره نمادی او مخفی مانده است. نقش زنانی که از زمان رابعه عدویه تا پروین اعتصامی ستونهای استوار عرفان و ادب ایرانی بودهاند، تا اندازه زیادی ناشناخته مانده است. این زنان غالباً گمنام ماندهاند و در داستانهای عرفانی از آنها با عنوانهای کلی چون «یک زن»، «پیرزنی» یا «یک دختر» صحبت میشود. برخی از آنها نیز (چون رابعه بنت کعب) اشعارشان به مردان (چون ابوسعید) منتسب شده است. علت این کملطفی تا اندازهای فرهنگ مردسالاری بوده است. از طرفی هم بسیاری از زنان عارف به نتیجه کار خود میاندیشیدهاند، نه به نام و معروفیت.
برخلاف بسیاری که زن را به مقام خدایی میرسانند و او را جلوه معشوق میدانند، ما نمیخواهیم حرفهای بزرگ بزنیم. زمان این کار گذشته است. تجلیل فیلسوفانه از زن دردی را نه برای زنها دوا میکند، نه برای مردها. این کار به درد جوامع بیدرد میخورد. مقام زن یک تعارف خشک و خالی است! آنچه مهم است، نقش زن است در حل مسائل زیربنایی جامعه. امروز تمامی انسانها در یک کشتی هستند که در حال غرق شدن است. برای نجات این کشتی، به توان فکری و احساسی زن و مرد نیاز است. مردان که در غرب سکان کشتی را در دوره مدرنیته به دست داشتند، این اواخر چرتشان برد و اکنون زمان آن رسیده که زن و مرد هر دو بیدار و فعال باشیم تا نه در رقابت با یکدیگر، بلکه با همکاری و همیاری کشتی را نجات دهیم. در اکثر جوامع مردسالار، کشور را با زر و زور اداره میکنند. دقیقی میگوید:
به دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی، یکی زعفرانی:
یکی زرّ نام ملک برنبشته
دگر آهن آبداده یمانی
یعنی اساس مملکتداری، طلا و شمشیر است. این دو اساس حکومتهای قدیم بودهاند. امروز هم بشریت در بند «زر» و «زور» گیر کرده است. زر نیروی اقتصاد است و زور نیروی نظامی. این دو نیرو در واقع یکی هستند؛ چون خیلی ساده به هم تبدیل میشوند، با پول میتوان نیروی نظامی را تقویت کرد و از نیروی نظامی میتوان برای هدایت اقتصاد استفاده کرد. زر و زور هر دو عنصر مادی کنترل هستند (یعنی سختافزار هستند) و حال آنکه تدبیر نرمافزار است. تدبیر (که بیشتر با عنصر زنانه مرتبط است) برای مهار کردن زر و زور است، به طوری که این دو نیرو در جهت رفاه و امنیت مردم استفاده شوند نه برای تقویت خودشان. در بعضی جوامع قبایلی مردها برای رفتن به جنگ از مادران خود اجازه میگرفتند و مادران تنها در مواقع دفاعی، فرزندانشان را به جنگ میفرستادند. هیچ مادری فرزندش را برای کشورگشایی و قتل و غارت به جنگ نمیفرستد. زنان در زمینه اقتصاد نیز با تدبیر عمل میکنند. بسیاری از زنان استفاده درستتری از پول میکنند تا بسیاری از مردها.
دکتر محمد یونس ـ برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۶ ـ بنیانگذار نظام بانکی خاصی در بنگلادش و هند است که کارش دادن قرضهای کوچک است. این بانکها که بیشتر به دست زنان فقیر روستایی اداره میشود، در مبارزه با فقر بسیار موفق بودهاند. زنان اقتصاد را بیشتر در جهت رفاه و ثبات میبینند و بُعد انسانی و معنوی به اقتصاد میدهند. امروزه اقتصاد جهانی در جهت رفاه مردم خرج نمیشود و به سبب فقدان غذا و محیطزیست سالم، بسیاری از مردم دنیا بیمارند. شرکتهای بزرگ بینالمللی غذای مردم جهان را مراقبت میکنند و زیر نقاب انساندوستی (که میخواهیم گرسنگی را از بین ببریم) همه محصولات غذایی را ژنتیکی کردهاند. امروز سویا و ذرت یا برنج طبیعی (غیرژنتیکی) خیلی سخت بهدست میآید. شرکتهای غذایی بزرگ (که خیلی اوقات همان شرکتهای دارویی بزرگ هستند) کشاورزی جهان را در چنبره خود گرفتهاند. برنج، شیر، گوشت و تخممرغ طبیعی اگر پیدا شود، قیمتش سه برابر محصولات ژنتیکی و هورمونی است. عجیب اینکه غذای سالم طبیعی که کشاورزان کمبضاعت در روستاها تهیه میکنند، در آشپزخانه ثروتمندان مصرف میشود و غذای ژنتیکی و هورمونی که شرکتهای ثروتمند تولید و توزیع میکنند، غذای انسانهای کمدرآمد است! ماشین اقتصاد جهانی نه تنها غذا، بلکه بر آب و محیطزیست مردم نیز مسلط شده است و برای این کار احتیاج به نیروی نظامی دارد. بشر باید از این حلقه زر و زور بیرون بیاید و تنها راهحلش تدبیر است. تدبیر میتواند زر و زور را مهار کند، به طوری که این دو صرف رشد سالم و متعادل کل جامعه گردند؛ اما باید دانست که تدبیر سالم با علم و تفکر مدرن حاصل نمیشود.
ادامه دارد