تو فکر رفته بود،باید چه کار می کرد؟ به یاد کرایه صاحبخانه اش افتاد که چند ماه عقب افتاده بود، به یاد قبض هایی افتاد که پرداخت نکرده بود و به یاد صاحبکارش افتاد که او را بی کار کرده بود.
ناگهان موتور سواری کیف او را قاپید و با سرعت رفت ،مرد زانوانش سست شد فریاد زد: به خدا کرده بودم.
منبع :داستانک
ناگهان موتور سواری کیف او را قاپید و با سرعت رفت ،مرد زانوانش سست شد فریاد زد: به خدا کرده بودم.
منبع :داستانک
code