قاصدک‌ کاغذی
 

صحنه‌های قشنگ زمستان
زمستان هم از راه رسید.حالا دیگر جای پای قشنگ گنجشک‌ها را روی برف می‌توانی ببینی. همچنین جای پای گربه‌ها که میومیوکنان تو را صدا می‌زنند و تو نیز با مهربانی به‌ آن‌ها دلشان را گرم و شاد می‌کنی. آدم برفی‌های توی کوچه‌ها لبخند می‌زنند و همه را به یک بازی تازه دعوت می‌کنند. صدای خنده شما با بارش لطیف برف از صحنه‌های قشنگ زمستان است. درخت‌هایی که قبلا سبزپوش بودند با لباس سفیدو پولکی، گرم گفتگو با کلاغ‌ها هستند. راستی کلاغ‌های سیاه با درختان سپیدپوش چه می‌گویند؟ زمستان برای همه ما پُر از خاطره است. وقتی چترِ برفی را موقع بستن خوب تکان می‌دهی و اطرافت پُر از دانه‌های برف می‌شود، وقتی بخار چایی فضای خانه را گرم و زیبا می‌کند، تو می‌توانی خاطراتت را درباره زمستان مرور کنی و آن چه را برایت جالب است بنویسی و برای ما بفرستی. صفحه قاصدک کاغذی با نوشته‌های شما در زمستان،گرما و زیبایی خوبی را تجربه خواهد کرد. دوستدارتان: فریبرز لرستانی (آشنا)
ارتباط با صفحه قاصدک کاغذی فقط از راه‌های زیر:
تلگرام: با شماره تلفن ۰۹۱۰۸۸۰۱۶۷۵ یا aftab_mahtab_zamimeh@ ایمیل: aftabmahtab@ettelaat.com
تلفن: ۲۹۹۹۴۵۸۱
آدرس پستی: تهران- بلوار میرداماد- خیابان مصدق جنوبی (نفت جنوبی سابق)- ساختمان اطلاعات- ضمیمه آفتاب مهتاب- کدپستی ۱۵۴۹۹۵۳۱۱۱

ترانه نیک‌فرجام- ۹ ساله
دوست خوبم، نوشته یلدایی‌ات را مطالعه کردم. چه نثر ساده و نگاه زیبایی داری. این نگاه حساس و زیبا به تو کمک می‌کند چیزهای تازه‌ای کشف کنی و درباره آن‌ها بنویسی؛ مثل دانه‌های اناری که تو را نگاه می‌کنند.
در پایان نوشته‌ات هم به خوبی احساست را درباره بارش برف و خوابیدن خودت بیان کرده‌ای.
کاش نامی هم برای نوشته‌ات انتخاب می‌کردی.
متن صمیمی‌ات را با هم می‌خوانیم:
شب یلدا آمد؛ بلندترین شب سال با هندوانه‌ای شیرین و رنگ قرمز اناری ترک‌خورده که دانه‌های آن مرا نگاه می‌کنند.
من امشب، خواب را هنگام باریدن برف دوست دارم.

غزل حسینی – ۹ ساله
غزل جان؛ خوشحالم که یک شعر صمیمی برای شب یلدا سروده‌ای و قافیه‌ها را هم به خوبی رعایت کرده‌ای. آفرین!
فقط اشکالات وزنی در شعرت وجود دارد که در سن و سال تو کاملا طبیعی است.‌ تو می‌توانی با همین نگاه صمیمی نثرهای زیبایی هم بنویسی و برای ما بفرستی. شعرت را با هم می‌خوانیم و امیدوارم بعد این شب تیره، زمستان خوبی در پیش باشد:
خداحافظ پاییز؛ سلام یلدا
شب بلندسالم
طولانی و باحالم
آخرین شب پاییز
نزدیک فصل برف‌ریز
همه رو کنید صدا
اومده شب یلدا
دوست وآشنا و فامیل
دورهمند با آجیل
هندونه می‌خوریم باز
این شب سرد و دراز
بشنو قصه‌های قدیمی
یلدا رسمی صمیمی

مهرسا جلینی – ۹ ساله
مهرسای عزیز؛ داستان خیلی کوتاهت را خواندم.
تو استعداد خوبی برای نوشتن داستان داری. نثرت ساده و صمیمی است. من خیلی خوشحالم که آرزوی این حیوانات بعد از کشیدن نقاشی بر آورده شد. این مهربانی شخصیت‌های داستانت را که در سرما به حیوانات دیگر غذا داده‌اند دوست دارم. اما اگر درباره این چند دوست بیشتر می‌نوشتی و حالات و قیافه‌های آن‌ها را توصیف می‌کردی، خواننده بیش‌تر با آن‌ها ارتباط بر قرار می‌کرد. راستی چرا اسم داستانت را «پو» گذاشته‌ای؟ چون شخصیت پو آنقدر در داستان پر رنگ نیست.
نوشته‌ات را با هم می‌خوانیم و منتظر دیگر آثارت هستیم:
داستان پو
یکی بود یکی نبود. فصل زمستان بود. تیگر و پیکلت و ایور و پو خرس با هم زندگی می‌کردند. آن ها هر روز به هم سر می‌زدند و بازی می‌کردند. تیگر و پیکلت و ایور و پو عاشق برف بودند. آن‌ها با هم یک نقاشی برف و آدم برفی کشیدند وا ز خدا خواستند که برف ببارد. خدا هم حرف آنان را گوش داد و همان روز بعد از ساعت‌ها برف بارید۰ آن‌ها از خوشحالی رفتند و همه دوستانشان را خبردار کردند تا کنار هم با خوشحالی آدم برفی بسازند.۰ آن‌ها در آن روز به همه‌ حیوانات غذا دادند. حیوانات و خدا هم از کار آنان خوشحال شدند.

code

نسخه مناسب چاپ