بدرود با سیمین بهبهانی
پروفسور فضل‌الله رضا بخش هفتم و پایانی
 

اشاره: شگفتا که دو شماره پایانی این نوشتار همزمان می‌شود با درگذشت بانو بهبهانی که استاد رضا در مؤخرة مطالب مربوط به آن شاعر نامدار، به خاندان پدری آن مرحوم و ارتباطات خانواده خویش با آنها و به ویژه عباس خلیلی می‌پردازد. استاد می‌نویسد:

عباس خلیلی به سال ۱۲۷۳ ق در نجف به دنیا آمد، وی فرزند شیخ اسدالله و او پسر حاج ملاعلی ـ برادر بزرگتر حاج میرزاخلیل تهرانی ـ بود. حاج میرزاحسین فرزند حاج میرزاخلیل از مراجع نامدار تشیع در دوران مشروطیت است. حاج میرزاخلیل و حاج ملاعلی فرزندان میرزامحمد طبیب تهرانی‌اند، که در دوره فتحعلی‌شاه قاجار در تهران پزشکی نامدار بود. میرزاخلیل و ملاعلی هر دو در نجف به دنیا آمدند و در محضر شیخ مرتضی انصاری تحصیل کردند. ملاعلی سه فرزند داشت که یکی از آنها شیخ اسدالله بود. شیخ اسدالله پنج فرزند، یعنی سه دختر و دو پسر داشت. پسر بزرگ او عباس و پسر کوچک جعفر نام داشت. عباس خلیلی نزد پدر ادبیات و زبان عربی را فراگرفت و آنگاه به آموزش فقه و اصول و فلسفه روی آورد.

حاج ملاعلی ـ پدربزرگ عباس خلیلی ـ از عالمان بزرگ تشیع در سده سیزدهم هجری است. هنگامی که نهضت ضد انگلیسی در عراق پدید آمد، عباس خلیلی جمعیتی به نام «نهضت اسلام» تشکیل داد و مخفیانه زیانهای فراوان به منافع انگلستان وارد کرد.

پس از جنگ جهانی اول، انگلیسی‌ها به حکومت عراق دست یافتند. یک دسته از جوانان به شورش برخاستند و فرمانروای انگلیسی را کشتند. آنگاه انگلیسی‌ها برای تأدیب آنها سپاه آورده، نجف را محاصره کردند و گروهی از جوانان ضد انگلیس را بر دار کشیدند، مگر دو نفر را که یکی از ایشان عباس خلیلی بود. خلیلی پیاده از عراق به ایران گریخت و با نام مستعار شیخ علی فتی‌الاسلام مترجم عربی روزنامه رعد شد و به روزنامه‌نگاری پرداخت. پس از شکست کودتا، عباس خلیلی روزنامه اقدام را بنیاد نهاد.

وی از نوجوانی قریحه و استعداد شاعری داشت و به عربی شعر می‌سرود و بخشی از اوقات فراغت خود را در خارج شهر و اطراف نجف می‌گذرانید. با عشایر و ایلات دوستی برقرار می‌کرد و گاه پیاده از نجف رهسپار کربلا می‌شد و مسافت ۸۰ کیلومتری را پیاده در سه روز طی می‌کرد. این زندگانی نیمه‌پنهان و نیمه‌آشکار و همبستگی با طبیعت و عشایر، روح سرکش عباس خلیلی را به ستیز و دلیری و ناهراسیدن مأنوس کرده بود. تبعات این سرکشی‌ها و دلیریها را در ناصیه فرزند شاعر او می‌توان بازشناخت که زنی گشاده‌زبان است.

مادر سیمین بهبهانی ـ فخرعظما ـ در یک خانواده اهل ادب و روشنفکر و متجدد پرورش یافته و زبان فرانسه را در نوجوانی فراگرفته بود. به ادب فارسی الفت می‌ورزید.پدر و مادر سیمین پس از هفت سال زناشویی ناموزون از هم جدا شدند. فخرعظما آنگاه با عادل خلعتبری ازدواج کرد که مردی اهل‌قلم ومدیر روزنامه آینده ایران بود. در آن‌زمان سیمین سه ساله بود و بعدها در ۱۷ سالگی به عقد حسن بهبهانی درآمد و دو زناشویی نافرجام در انتظار او بود.

بند دو مردم ببست و در خم هر یک

چند گهی بـندگی‌پذیر بماندم

وام یکی نـام داد وآن دگـری عشق

من به گروگان چنین حقیر بماندم

وقتی انگلیسی‌ها به‌عراق تسلط یافتند، ناگزیر عباس خلیلی و اعضای ‌نهضت پنهان شدند. انگلیسی‌ها برای کسی که محل اختفای او را بیابد، پنج‌هزار روپیه جایزه معین کرده بودند. کسی بی‌اجازه مقامات انگلیسی حق نداشت شهر نجف را ترک کند. مادر عباس خلیلی به زحمت دو اجازه خروج از شهر به نام خود و دخترش به‌دست می‌آورد. عباس با پوشاک زنانه همراه مـادرش به سلامت از شهـر بیـرون می‌روند و از طریق کوفه پیاده راه دراز می‌پیمایند و از بیراهه به ایران می‌گریزد.

دکتر مهیار خلیلی پسر ارشد عباس خلیلی در مصاحبه شفاهی می‌گوید: «پدرم درباره قیام نجف به من می‌گفت: ما عده‌ای جوان بودیم که با یکدیگر برای کشتن فرماندار انگلیسی هم‌قسم شدیم. از اعضای ردة بالا فقط من موفق به فرار شدم و بیش از چهل شبانه‌روز در چاهها و قنوات خشک نجف ایام را گذراندم، شبها بیرون می‌آمدم و از خانه‌های اقوام و آشنایان آذوقه تهیه می‌کردم و دوباره به مخفیگاه خود در چاه بازمی‌گشتم تا اینکه مادرم قطب‌نما و دیگر وسایل سفر مهیا کرد، چون برای سفر از بیراهه به آنها نیاز داشتم…»

آنگاه که خلیلی از بیراهه به ایران آمد، چندی در خانه ما در رشت پدرم دوست و میزبان او بود. پدرم می‌گفت که دوست جوان پرشور او در رشت بسیار بی‌تابی می‌کرد که به تهران برود و وارد گود سیاست بشود و چنان شد.

من حدود ده سال داشتم که پدرم در سفری به تهران، مرا به دیدار شادروان عباس خلیلی برد. خلیلی کتاب «انسان» را تازه به چاپ رسانده بود و یک نسخه آن ‌را به من مرحمت کرد. چهل و چند سال بعد از آن تاریخ، دولت وقت مرا از آمریکا به ایران دعوت کرد (ریاست دانشگاه). مرحوم خلیلی به سابقه دوستی با پدرم، در گیر و دار سیاسی آن ایام پشتیبان من بود.

وقتی که خردسال بودم، پدرم به من گفته بود که او با عباس خلیلی در نجف زمانی همدرس و دوست بود. نیای پدری من (معروف به حاج‌آقا رضا) از معـاریف عالمـان دین در گیلان بود و نیاکان من همه از عالمان دین بودند. حاج آقارضا، فرزند بزرگتر خود (حاج شیخ اسدالله) را برای تحصیل علوم دین به نجف فرستاده بود.نزدیکی رشت به اروپا موجب شده بود که بعدها راه تحصیل به اروپا کم‌کم خواستار پیدا کند.

دو برادر کهتر پدرم ـ محمودرضا و نصرالله‌رضا ـ سفرهایی به اروپا داشتند. آنگاه که میرزا کوچک‌خان جنگلی در گیلان نفوذ پیدا کرد و حکومت جنگلی را تشکیل داد، دو عموی این نگارنده (محمودرضا و نصرالله‌رضا) در سمت «کمیسر عدلیه» و «کمیسر پست و تلگراف» با حکومت جنگلی همکاری می‌کنند.

گمان دارم این ایام مصادف باشد با زمانی که عباس خلیلی خود را از بیراهه به ایران می‌رساند و میهمان پدرم در خانه ما در رشت می‌شود و چندی اقامت می‌کند. در همان ایام او با حکومت جنگلی به‌وسیله عموهایم در تماس می‌بود و سرانجام به تهران می‌رود و از طریق روزنامه‌نگاری به صحنه سیاست وارد می‌شود. چندی پس از شهادت سردار جنگل، دوران سلطنت رضاشاه فرا می‌رسد. آنگاه نصرالله‌رضا ـ شهردار رشت ـ و محمودرضا که روزنامه طلوع را منتشر می‌کرد، به نمایندگی مردم گیلان در مجلس شورای ملی انتخاب می‌شود. جزئیات رابطه و دوستی خاندانها را کارشناسان تاریخ بهتر و دقیق‌تر بررسی فرمایند.

***

نگاهی به شعر سنتی معاصر

تألیف پروفسور فضل‌الله رضا

رقعی، ۳۴۴ صفحه

چاپ اول، ۱۲۰۰۰ تومان

کتاب حاضر به معرفی بیش از بیست تن از شاعران معاصر می‌پردازد و ضمن آوردن خلاصه‌ای از زندگینامه آنها، تا حدی تحلیل گزیده‌ای از آثار ادبی آنان را نیز وجهه همت خود قرار می‌دهد؛ کسانی چون ادیب‌الممالک فراهانی، سیداحمد ادیب پیشاوری، حبیب خراسانی، ایرج‌میرزا، ملک‌الشعرای بهار، پروین اعتصامی، فریدون توللی، رعدی آذرخشی، سید محمدحسین شهریار، مهدی اخوان ثالث، سیمین بهبهانی و دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و…

در پیشگفتار کتاب می‌خوانیم: این نوشتار برای آغاز آشنایی با شعر سنتی چند تن از شاعران معاصر فراهم شده است. در این زمینه، استادان ادب فارسی گنجینه‌های گرانقدر و آراسته در دسترس گذاشته‌اند که می‌تواند همگان را به بررسی گسترده‌تر راهنما باشد.

در سده‌های پیش در فرهنگ ما، گرایش به هنر کلامی و مدارج معنوی بیش از ستایش مادیات مطرح بود. اکنون نظام مادی غرب بر جهان چیره شده است. با این وصف، تار و پود هویت ملی ما با شعر بلند و اندیشه‌های والای معنوی، همچنان پیوند و همبستگی دارد…

طبع و قلم این ناچیز که سالیان دراز در کشورهای غربی، در کار پژوهشهای علمی و فناوری بود، هیچ گاه از تمایل به عشق و عرفان و آدمیت غافل نبوده است. «از همین روزن گشاده به دود»، می‌توان شمیم اندیشه مولانا را درباره توجه به اطلاعات علمی فراگیر روزگار ما استشمام کرد، آنجا که می‌فرماید:

جان نباشد جز خبر در آزمون هر که را افزون خبر، جانش فزون

جان ما از جان حیوان بیشتر از چه؟ زان رو کو فزون دارد خبر

نسخه مناسب چاپ