وصف استاد متواضع در بوستان سعدی علیه‌الرحمه
بی‌تردید یکی از مهم‌ترین صفات یک انسان فرزانه و فرهیخته، صفت ارزشمند تواضع و فروتنی است که برای صاحب آن محبوبیتی در خور توجه به همراه می‌آورد و او را محبوب القلوب می‌کند، اگر چه شمار افرادی که از چنین صفت بایسته و شایسته‌ای برخوردارند، اندک است!

من در طول عمر خود توفیق آشنایی و برخورد با انسان‌های فروتنی را داشته‌ام که علیرغم برخورداری از مراتب علمی بالا و والا همچون درختان پربار که از پر محصولی شاخه‌های شان را بر زمین می‌نهند، اینان نیز علیرغم دانش فراوان و مرتبه علمی والا، خاکساری و تواضع پیشه کرده‌اند، همچنان‌که سعدی علیه‌الرحمه در باب چهارم کتاب مستطاب بوستان که همین عنوان «تواضع» را در پیشانی خود دارد، در ضمن حکایتی دلنشین می‌فرماید:

تواضـع کنـد هـوشمنــد گزیــن نهد شـاخ پُر میـوه سر بـر زمیـن

مهرماه سال ۱۳۶۴ و هفته‌های اولی بود که در مرکز تربیت‌معلم دارالفنون تهران در خیابان ناصرخسرو مشغول تحصیل شده بودم. از صبح شنبه که پا به مرکز می‌گذاشتیم تا چهارشنبه بعدازظهر به غیر از یکی دو ساعت عصر دوشنبه‌ها، مابقی تمامی اوقات شب و روز را در دارالفنون بودیم و مشغول درس و تحصیل. اساتید فرهیخته و باسوادی داشتیم که به خوبی از عهده تدریس برمی‌آمدند که یکی از آنها استاد سیدمحسن سیدین بود که سابقه یک دوره نمایندگی مجلس از حوزه‌ انتخابیه خمین را هم در کارنامه خود داشت، انسانی فهیم، فروتن و فرزانه با قامتی رشید که به آرامی گام برمی‌داشت و دقیق و شمرده سخن می‌گفت.

عصر یک روز چهارشنبه از دارالفنون بیرون آمدم، تا به منزل اخوی در خیابان پیروزی بروم. اتوبوس‌های شرکت واحد خط خیابان‌های پیروزی، تهران نو و دماوند در آن روزگار در خیابان باب همایون، پشت دارالفنون ایستگاه داشتند. وقتی از دارالفنون بیرون می‌‌آمدم، چهل پنجاه متری در ناصرخسرو رو به جنوب می‌رفتم و در سمت راست خیابان به کوچه‌ای می‌رسیدم که در وسط آن یک پاساژ بود که خیابان‌های باب‌همایون و ناصرخسرو را به هم وصل می‌کرد و اکثر مغازه‌هایش لباس و بخصوص کت و شلوار می‌فروختند. در ورودی سمت راست پاساژ از سمت باب همایون، مغازه شیرینی‌فروشی بود که گهگاه سری به آن می‌زدم و به قول معروف، اول ناخنکی به شیرینی‌هایش می‌زدم و سپس خود را به باب همایون می‌رساندم و سوار اتوبوس واحد می‌شدم.

آن روز وقتی وارد اتوبوس شدم، در صندلی‌های میانی آن چشمم به چهره‌ای آشنا افتاد. استاد سید محسن سیدین بودند، او هم بلافاصله مرا شناخت و با بزرگواری از من دعوت کرد در کنارش بنشینم. مشتاقانه پذیرفتم و در کنار استاد نشستم. منزل استاد حوالی میدان امامت بود و به همین دلیل بخش زیادی از راه را هم‌مسیر بودیم. تا برسیم به انتهای خیابان اول نیروی هوایی که باید پیاده می‌شدم. یک ساعتی در محضر استاد بودم، ایشان وقتی دانستند اراکی هستم و به نوعی همشهری و هم استانی ایشان محسوب می‌شوم، بیشتر تحویلم گرفت و از آن روز به بعد بیشتر چهارشنبه‌ها با ایشان همسفر می‌شدم و از گنجینه دانش، اخلاق و ادب وافرشان بهره‌مند می‌شدم و در ضمن برخی از سوالات درسی را نیز با ایشان در میان می‌گذاشتم و پاسخ‌های قانع‌کننده و دقیق دریافت می‌کردم. برخورد صمیمانه، بدون تکلف و همراه با فروتنی استاد با یک دانشجوی جوان شهرستانی و تازه وارد که هنوز دو سه هفته از دوران دانشجویی او نمی‌‌گذشت، به راستی برای من مهم‌ترین درسی بود که در کنار درس‌های رسمی و حضور در کلاس استاد، از ایشان آموختم.

محتشم مومنی (سامان) ـ اراک

نسخه مناسب چاپ