امید و عشق
محمد صادقی
 

نگاهی به زندگینامه خودنوشت مارتین‌لوتر کینگ

مارتین‌لوتر کینگ در تاریخ ۱۵ ژانویه ۱۹۲۹ در شهر آتلانتا (ایالت جورجیا) به دنیا آمد. سپتامبر ۱۹۴۴ وارد کالج مورهاوس می‌شود و سال ۱۹۴۸ از آن کالج لیسانس جامعه‌شناسی را دریافت می‌کند. وقتی به کالج می‌رود، «عدالت نژادی و اقتصادی» مهمترین دغدغه‌هایش بودند و در فضای آزاد کالج فرصت بیشتری برای مطالعه، بحث و گفتگو درباره آنها می‌یابد. در همان دوره است که او با اندیشه‌های «هنری دیوید ثورو» و همچنین اندیشه «عدم‌خشونت» آشنایی پیدا می‌کند. سپس در سپتامبر ۱۹۴۸ راهی حوزه علمیه کروزر می‌شود و پس از پایان تحصیل در ۱۹۵۵، از دانشگاه بوستون نیز دکتری الهیات دریافت می‌کند. در بهار ۱۹۵۰ و در فیلادلفیا دکتر موردکای جانسن که تازه از هند برگشته بود، در سخنرانی خود به زندگی و آموزه‌های گاندی می‌پردازد و سخنان جذاب و تکان‌دهنده‌اش موجب می‌شود که مارتین‌لوتر کینگ کنجکاو شود و به سراغ کتاب‌هایی درباره‌ زندگی گاندی برود:

«من مثل بیشتر مردم اسم گاندی را شنیده بودم، اما هرگز آثارش را جدی مطالعه نکرده بودم. وقتی خواندم، عمیقا تحت‌تأثیر مبارزات بی‌خشونت او قرار گرفتم… وقتی در فلسفه گاندی عمیق‌تر شدم، تردیدم در مورد نیروی محبت از بین رفت و برای اولین ‌بار متوجه قدرت آن در حوزه اصلاحات اجتماعی شدم… آن رضایت فکری و اخلاقیی را که نتوانسته بودم از فایده‌باوری بنتام و میل، از روشهای انقلابی مارکس و لنین، از نظریه قرارداد اجتماعی هابز، از “بازگشت به طبیعت” خوش‌بینانۀ روسو و از “فلسفۀ ابرمرد” نیچه کسب کنم، در فلسفه مقاومت بی‌خشونت گاندی یافتم.»

کینگ پس از پایان تحصیلات در دانشگاه بوستون، از چندین کلیسا و دانشگاه معتبر پیشنهاد کار دریافت می‌کند (حتی پیشنهاد ریاست دانشکده هم در میان آنها بود)؛ نامه‌ای نیز از کلیسای تعمیدی دکستر در مونتگمری برایش ارسال می‌شود. کلیسایی که کشیش نداشت، از او می‌خواهد در جایگاه کشیش در آنجا اقامت گزیند. او و کُورتا (همسرش) در ایالت‌های شمالی که سخت‌گیری درباره سیاه‌پوستان کمتر بود، می‌توانستند زندگی بهتری داشته باشند؛ کورتا می‌توانست در کار هنری بیشتر بدرخشد، او نیز می‌توانست در کار علمی رشد بیشتری داشته باشد و به طور کلی می‌توانستند زندگی فرهنگی شاداب‌تری داشته باشند؛ اما آنها خدمت در ایالتی جنوبی را برای چند سال ترجیح می‌دهند. او می‌گوید: «هرگز دوست نداشتیم تماشاچیانی بی‌توجه باشیم. از آنجا که تبعیض نژادی بیش از هر جای دیگری در جنوب شدت داشت، احساس می‌کردیم بعضی از سیاه‌پوستانی که قسمتی از تحصیلات خود را در بخشهای دیگر کشور انجام داده بودند، می‌بایست بازگردند و تجارب تحصیلی و ارتباطات وسیعتر خود را با دیگران به اشتراک بگذارند.»

مارتین‌لوتر کینگ در ۱۹۵۴ از آتلانتا به مونتگمری (ایالت آلاباما) می‌رود و سپس در کلیسای دکستر مشغول به کار می‌شود تا اینکه در ابتدای دسامبر ۱۹۵۵ رُزا پارکس از دادن صندلی خود در اتوبوسی به یک سفیدپوست، خودداری می‌کند و بازداشت می‌شود. سپس اعتراض‌هایی شکل می‌گیرد، مارتین‌لوتر کینگ برای هدایت اعتراض‌ها برگزیده و بایکوت اتوبوس‌ها آغاز می‌شود. در پی این اقدام، به‌تدریج جنبش مدنی سیاه‌پوستان آمریکا با تکیه بر عدم‌خشونت اوج می‌گیرد و مارتین‌لوتر کینگ بر پایۀ اندیشه‌های گاندی و مبارزه برای انسان‌بودن (و نه پیروزی بر دیگران، بلکه برای پیروزی همگان) به سازماندهی اعتراض‌ها می‌پردازد.

پس از اقدام رُزا پارکس و آغاز جنبش حقوق مدنی سیاه‌پوستان در شهر مونتگمری، عده‌ای از شهروندان سفیدپوست نیز به یاری سیاه‌پوستان آمدند؛ زیرا مارتین‌لوتر کینگ از پیروزی و غلبه بر سفیدپوستان حرف نمی‌زد، بلکه به پیروزی و خوشبختی همگان می‌اندیشید. در کتاب «زندگی‌نامه خودنوشت مارتین‌لوتر کینگ» با ویراستاری کلیبورن کارسن و ترجمه محمدرضا معمارصادقی (نشر کرگدن، ۱۴۰۰) می‌خوانیم، او می‌گفت: «هدف ما نباید هرگز شکست‌دادن یا تحقیر سفیدپوستان، بلکه باید به‌دست آوردن دوستی و درک آنان باشد. باید متوجه باشیم هدفی که به دنبال آنیم، جامعه‌ای است که با خود در صلح است؛ جامعه‌ای که می‌تواند با وجدان خود زندگی کند.» در جریان مبارزه نیز وقتی اعتراض‌ها افزایش یافت، مخالفان با دستگیری‌های گسترده کوشیدند تا ترس و وحشت را حاکم کنند؛ اما کینگ با تکیه بر روش گاندی، شکل تازه‌ و محکم‌تری به مقاومت بخشید که راهگشا بود.

به نظر او «اعتقاد به عدم‌خشونت به این معنی نیست که قربانی خشونت نخواهی شد. فرد معتقد به عدم‌خشونت، شخصی است که داوطلبانه اجازه می‌دهد قربانی خشونت باشد، اما هرگز به دیگران خشونت نمی‌ورزد.» در جریان جنبش حقوق مدنی که از سال ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۸ در جریان بود، سیاه‌پوستان زیر فشار زیادی قرار گرفتند؛ به آنها توهین شد، در خانه‌شان بمب دستی ‌انداختند و… اما کینگ که با اندیشه و روش گاندی آشنا بود و از او الهام می‌گرفت، اجازه نداد مبارزه بر ضد ستم و بی‌عدالتی، به خشونت‌ورزی آلوده شود؛ زیرا او نیز مانند گاندی برای خوشبختی همگان مبارزه می‌کرد و نیک می‌دانست که خشونت فقط و فقط خشونت می‌آفریند.

در ۲۰ سپتامبر ۱۹۵۸ زنی سیاه‌پوست (که مشکل روانی داشت) با کارد نامه‌بازکن به مارتین‌لوتر کینگ حمله کرد و آن را در سینه‌اش فروبرد. کینگ را به بیمارستان بردند تا کارد را از سینه‌اش خارج کنند؛ عمل بسیار حساس و خطرناکی بود، زیرا نوک تیز کارد با رگ آئورت او در تماس بود. پزشک گفته بود: «اگر تو در طول تمام آن ساعات انتظار عطسه کرده بودی، آئورتت سوراخ می‌شد و در خون خودت غرق می‌شدی!» عمل به‌خوبی انجام می‌شود و نامه‌های مهرآمیزی از آمریکا و سراسر دنیا به دست دکتر کینگ می‌رسد. اما نامه دختر نوجوانی، هرگز از یاد او نمی‌رود. دختر نوجوان برایش نوشته بود: «دکتر کینگ عزیز، من دانش‌آموز کلاس نهم از دبیرستان شهر وایت‌پلینز هستم. با اینکه نباید مسئله مهمی باشد، مایلم بگویم سفیدپوستم. در روزنامه در مورد اتفاق ناگواری که برایتان افتاد و زجری که کشیدید، خواندم و خواندم اگر عطسه می‌کردید، می‌مُردید. فقط دوست داشتم برایتان بنویسم: خیلی خوشحالم که عطسه نکردید!»

دکتر کینک با وجود فشارها و آزارها همواره از خدا می‌خواست که دلش خالی از کینه باشد و قدرت روبروشدن با سختی‌ها را داشته باشد؛ از این رو کشمکش‌های بیرونی را با نیرو و آرامش درونی که خواستار آن بود، پشت سر می‌گذاشت. او هرگز اجازه نداد خشونت با خشونت پاسخ داده شود، زیرا آگاه بود با خشونت‌ورزی، رسیدن به جامعۀ دوست‌داشتنی (beloved community) ممکن نیست. کینگ با الهام از روش گاندی در هند، می‌گفت: «نتیجۀ عدم‌خشونت، ایجاد جامعۀ دوست‌داشتنی است به‌ گونه‌ای که وقتی نبرد پایان می‌یابد، رابطه جدیدی میان سرکوبگر و سرکوب‌شده ایجاد می‌شود… راه تسلیم منجر به خودکشی اخلاقی و معنوی می‌شود؛ راه خشونت منجر به نفرت در بازماندگان و بی‌رحمی در خشونت‌ورزان می‌شود؛ اما راه عدم‌خشونت منجر به رستگاری و ایجاد جامعه دوست‌داشتنی می‌شود.»

مارتین‌لوتر کینگ به انقلابی بر اساس «امید و عشق» و نه «امید و نفرت» چشم دوخته بود. او در سال ۱۹۶۴ هنگامی که جایزه صلح نوبل را دریافت کرد، در سخنرانی خود بر «عدم‌خشونت» تأکید کرد و گفت صلح جهانی با تکیه بر عدم‌خشونت، «نه مهمل است، نه دست‌نیافتنی»؛ زیرا وقتی تمام روشهای دیگر برای استقرار صلح جهانی شکست خورده، «عدم‌خشونت نقطه آغاز خوبی است» و در هیاهوی خشونت و نفرت، کسانی که به آن باور دارند، می‌توانند «صدای عقل، منطق و درک باشند.» سرانجام جنبش حقوق مدنی سیاه‌پوستان با رهبری او توانست به پیروزی برسد و تا حدودی به قوانین ظالمانه پایان دهد.

آخرین سخن

دکتر کینگ آخرین سخنرانی‌اش را ۳ آوریل ۱۹۶۸ در ممفیس انجام داد و فردای آن روز ترور شد. در آن سخنرانی گفت: «فکر می‌کنم یکی از عذاب‌های زندگی این است که دائما تلاش می‌کنیم کاری را تمام کنیم که تمام‌شدنی نیست… زندگی، داستانی ادامه‌دار از رؤیاهای بربادرفته است. گاندی سالیان سال برای استقلال مردمش تلاش کرد؛ اما مجبور شد با این حقیقت روبرو شود که ترورش کنند و با قلبی شکسته بمیرد، زیرا ملتی که او می‌خواست متحد باشند، نهایتا در نتیجۀ درگیری میان هندوها و مسلمانان، بین هند و پاکستان تقسیم شد… انسان‌ها سالها در مورد جنگ و صلح صحبت کرده‌اند، اما اکنون دیگر نمی‌توانند فقط در موردش صحبت کنند. دیگر انتخاب بین خشونت و خشونت‌پرهیزی نیست، بلکه بین عدم‌خشونت و عدم است…

فکر می‌کنم همه ما گاه‌گاه به طور واقع‌بینانه درباره روزی که قربانی آخرین مخرج مشترک زندگی یعنی مرگ خواهیم شد، فکر کنیم. همه درباره آن فکر می‌کنیم. من هم هر از گاهی درباره مرگ خود و تشییع جنازه‌ام فکر می‌کنم، اما نه به نحوی بیمارگونه؛ از خود می‌پرسم: دوست دارم درباره من چه گفته شود؟ به شما می‌گویم: دوست دارم آن روز بگویید مارتین‌لوتر کینگ تلاش کرد زندگی‌اش را صرف خدمت به دیگران کند. دوست دارم آن روز کسی بگوید مارتین‌لوتر کینگ تلاش کرد عشق بورزد. دوست دارم آن روز بگویید تلاش کردم پاسخ صحیحی به مسئله جنگ بدهم. دوست دارم آن روز بتوانید بگویید تلاش کردم در زندگی‌ام به ملاقات زندانیان بروم. از شما می‌خواهم بگویید تلاش کردم به بشریت عشق بورزم و خدمت کنم. بله، اگر می‌خواهید بگویید یک رهبر بودم، بگویید رهبری برای عدالت بودم. بگویید رهبری برای صلح بودم. رهبری برای راستی بودم. چیزهای کوچک دیگر اهمیتی ندارند… اگر بتوانم در طول زندگی خود به کسی کمک کنم، اگر بتوانم کسی را با یک حرف یا آواز شاد کنم، اگر بتوانم به کسی نشان دهم که مسیرش اشتباه است، در آن صورت زندگی‌ام بیهوده نخواهد بود.»

نسخه مناسب چاپ