سلام شازده کوچولو. آن بالا، در سیاره کوچکت، کنار گلت، خوبی؟
ما این پایین سه روز است که خیلی غمگینیم. اگر یک نگاه به زمین ما بیندازی، دلیلش را متوجه میشوی.
اگر چشمت به تنها سیاره سبز آسمان افتاد، روی تن گربه قشنگ جغرافیا، مکث کن. چشمانت را خوب باز کن. ببین چند تا از خالهای ایران خانم کم شده است، چون پسر قشنگش را از دست داده است.
راستی تو از آن بالا، خال خالی ۱۰ ماهه ما را با آن رد اشک سیاه و بیمثالش میدیدی؟
حواست بود که این ۱۰ ماه چطور «پیروز» ایران خانم، چشم و دل همه مردم این سرزمین را روشن کرده بود و آخرین برگ قصه امسال ما شده بود؟
ما زمینیها یک قصه معروف داریم به نام «آخرین برگ» و ماجرایش این است: دختری بیمار شده بود و گمان میکرد وقتی آخرین برگ درخت پشت شیشه اتاقش بیفتد، او هم میمیرد. دوستش این را فهمید و قبل از این که آخرین برگ بیفتد، یک نقاشی از برگ، روی شیشه کشید. دختر بیمار خواب بود و متوجه نشد. وقتی چشم باز کرد فکر کرد آخرین برگ هنوز روی درخت است و باور کرد که خوب میشود و نمیمیرد …
شازده کوچولو!
میدانستی«پیروز»، آخرین برگ ما بود در این مدت؟ خودش در اسارت بزرگ شد و مظلومیت و دوری او از طبیعت، به ما هشدار میداد که باید برای ایران خانم و آزادی فرزندانش و حفظ همنوعانش در طبیعت هرکاری میتوانیم انجام دهیم.
هر اتفاق سختی میافتاد، یک عکس تازه از پیروز میدیدیم و عین تصویر آخرین برگ، به خودمان میگفتیم برای تکرار این لحظه و این صحنه، باید تلاش کنیم. به خودمان میگفتیم فردا که برسد، هر بهار که بیاید، باید چنارهای فرسوده ولیعصر برگ تازه برویانند؛ بلوطهای زاگرس، پر از لانه دارکوب و سنجاب باشند؛ زاغبورها و یوزپلنگهای دشتهای ایران باید پابهپای هم زیر آسمان بدوند و بپرند و نقشه جغرافیای ما باید همچنان سبز و آبی باشد؛ پر از آب و درخت.
شازده کوچولو!
میدانی «پیروز» چه قدر سخت بزرگ شد؟ شیر مادر نخورد؛ چند بار تا پای مرگ رفت؛ پاهای نازکش وقتی برای اولین بار خاک را لمس کرد، مادری نداشت که پا به پای او زیر آفتاب بدود و نگذارد بلرزد. اما همین نازکاندام خالخالی دوستداشتنی و تنها، ۱۰ ماه دوام آورد. پیروز اولین توله یوزپلنگ آسیایی در اسارت بود که نارس و زود به دنیا آمد ولی با تلاشهای دایهای مهربان به نام آقای علیرضا شهرداری این مدت زنده ماند.
علیرضا و بسیاری دیگر از دوستانش، از آن آدمهایی هستند که زندگی و جوانی و آزادی و رفاه و راحتی شخصی خودشان را فدای حفاظت از حیات وحش ایران کردهاند.
از آن بالا اگر دیدی روی خاک تیره زمین، ستارگانی سوسو میزنند؛ بدان قلب طلایی این افراد است که از پشت هر لباس و دیوار و پنجرهای، نور امید به جهان میتابانند.
شازده کوچولو!
تو گلت را دوست داری. بهخاطر گلت، به سیارهات برگشتی چون فهمیدی در برابر کسی که به خودت وابسته کردهای، مسئولی.
با تو درد دل کردم، چون تو معنی مسئولیت و عشق را میفهمی. معنی دلتنگی و دوستی را میفهمی. معنی جای خالی را میفهمی.
ما هم مثل تو، با پیروز، پیروز شدیم. یاد او آخرین برگی است که هرگز از شاخه نمیافتد. با همه کوچکیاش، معروفترین فرزند ایران شده بود. از این به بعد، کودکان ایران، قصه پیروز را میخوانند و برای از بین بردن احتمال انقراضش، تلاش میکنند.
کودکان ایران، داستان زندگی قهرمانانی که برای حفاظت از طبیعت ایران، شب و روز خود را فدا کردهاند میخوانند تا الگوی مهربانی و فداکاری و عشق برای آنان باشند و بدانند ما در برابر ایران خانم عزیزمان مسئولیم؛ ما برای همه فرزندان ایران خانم باید تلاش کنیم تا گربه قشنگمان، چشمانش از شادی برق بزند.
وجیهه تیموری
code