اشاره:
استاد جلال رفیع، از ادیبان، شاعران و فرهیختگانی است که جایگاه درخوری در دوره اکنون دارد. نویسنده مقاله کنونی، کوشیده تا همراه با خاطرههایی زیبا از استاد، نگاهی هم به آثارشان داشته باشد. چشم آن داریم که بپذیرید.
وقتی در سال ۱۳۶۳ خورشیدی به اشاره و درخواست و لطف یکی از بزرگان به مؤسسه اطلاعات آمدم، با چهرگانی روبرو شدم که برای بنده جایگاه استادی داشته و گرانمایه و عزیز و بزرگ بودهاند و همواره راهنمای ما. از میان آن همه چهرگان برجسته و نخبه و صاحبنظر و تئوریسین و گرانبها، با چهرهای روبرو شدم که خیلی زود به ایشان دل بستم. مردامردی که خود استوانهای بود و شکوهی. با همة فروتنی و مهربانی که در وی شعلهور بود.
آن مردامرد روزگاران، استاد روزنامهنگاری، حقوقدان، ادیب، شاعر، طنزپرداز و بزرگ، جوانی خراسانی بود به نام آقاجلال رفیع.
استاد جلال رفیع با من تفاوت سنی چندانی نداشت، اما برای من یک استاد برجسته بود. بر ادبیات پارسی اشراف داشت و چهرگان ادبی و سخنوران را به خوبی میشناخت. بعدها برادر دومش که مهندسی بود، شادروان، به کاروانش افزوده شد و روزگارانی مدیر مسئول مجله جوانان امروز شد و بعد آسمانی شد.
جلال رفیع یک حس ناسیونالیستی قشنگ و بخصوصی داشت. به بدیعالزمان فروزانفر، ملکالشعرای بهار، استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و بزرگان شعر پارسی و شاعران دورۀ اکنون خراسان عشق میورزید و برای من جالب بود که این فرد چقدر بر ادبیات پارسی آگاهی و چیرگی دارد.
اگرچه آن مرد در طنز، دستی قدرتمند داشت و آثارش از هر حیث زیبا مینمود و ایضاً اگر چه در دیگر مقولهها هم توانمند بود و باز اگرچه رشته دانشگاهیاش حقوق بود، اما نه حقوق را جدی گرفت و نه هیچ کار دیگری را!
جلال رفیع، دنیای خاصی دارد. فروتنی این خراسانی همواره برای من درس بود و سرمشق و من هنوز خودم را ابجدخوان کتاب معرفت او میدانم.
استاد جلال رفیع، شاعرانه زیست و شاعرانه میزید. چندی است که با آن روحیۀ شاعرانهاش، بدون آگاهی و اجازه ما، مؤسسه اطلاعات را رها کرده و به خراسان رفته و به تنفس مهر مادری وابسته شده و پایبند. و این موجب دوری از تهران و ما شاگردانش شده است.
و اما جلال رفیع، برحسب تصادف و اتفاقی، برادر کوچکی دارد. اینکه ممکن است بعدها ما ترکی و برادر و خواهر دیگری هم برایش پیدا شود، معلوم نیست. اما این اتفاق افتاده و به قول دوست عزیز و هنرمند ما آقای بهروز افخمی، ما بیگناهیم و بیتقصیر. و آن این که برادر کوچکتری به نام آقا رضا دارد. این آقا رضا رفیع ما، اینکه از مرز نوجوانی گذشته و آغاز سن قانونیاش رامیگذراند و برای خودش مردی شده و باید یواش یواش برای زندگیاش فکری بکنیم، همراه آقا جلال است. اگرچه برای خودش مردی است. هنوز آقارضا، برادرش آقا جلال را «داداش» میگوید.
آقا رضا رفیع بدون تعارف، خود استوانه و ستون غیرحنانه اما خندانه است. دنیایی از زیبایی و شگفتی است. من این عزیز را از آغاز دوره دانشجوییشان در واحد مرکز دانشگاه آزاد اسلامی تهران در میدان فردوسی زیارت میکردم. آن زمان همزمان در دانشگاه تهران و آنجا و چند جا درس میدادم، به اصطلاح تدریس میکردم! اگرچه من از دوره دانشجویی و دوره کارشناسی (همان لیسانس) در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و به دستور استاد دکتر سید جعفر شهیدی و دکتر اسماعیل حاکمی و دکتر جلیل تجلیل تبریزی (حفظ الله شانه العزیز) و دکتر غلامرضا ستوده، اعلیالله مقامه الشریف و دیگر مشاهیر و بزرگان به تدریس متون ادب پارسی و زبان انگلیسی و عربی و روش تحقیق و مرجعشناسی فراخوانده و سرگروه بودهام. استاد از دست رفته دکتر حسین بهزادی اندوهجردی رحمهالله علیه و دکتر احمد رنجبر، مردامردِ ادب، مرا به تدریس در دانشگاه آزاد اسلامی واداشته بودند.
در همان دانشکده ادبیات، کوچه شهید براتی میدان فردوسی بود که با آقا رضا رفیع ظاهراً برادر آخری و ته دیگ خانواده آقا جلال رفیع مأنوس و آشنا شدم. آقا جلال ـ اگرچه پیشتر ـ از این برادر فرهیخته و دانشومند (این واژه، صورت کهنتر و پهلویِ دانشمند است) سخن میگفت و از طنازی و طنزپردازی و قدرت قلم این نامی مردمی گفت و ما را بیشتر شیفته خانواده عالمپرور خود و خراسان همیشه و جاودانه کرد و به شاگردی همارهمان، واداشت. بگذریم؛ سخن از جلال رفیع بود!
استاد جلال رفیع، دارای چند بعد یا بردار و شاکله و مشخصه است:
۱ـ بعد حقوقی
جلال رفیع در علم حقوق، مانند ما محضر استاد دکتر ناصر کاتوزیان، دکتر محمد جعفر جعفری لنگرودی، دکتر ایرج گلدوزیان، استاد محمود شهابی، دکتر آزمایش، دکتر سیدحسن امامی و دیگر معاریف را طی کرده و تلمیذ قدرتمندشان بود، اما در پی حضور اجتماعی و پررنگ سیاسی، حقوق را نگرفت و بیحقوق ماند.
۲ـ بعد فرهنگی و اجتماعی
این بعد، همۀ وجود و تجربۀ استاد جلال رفیع را در بر میگیرد.چیرگی بسیار گسترده و پهناور و زیبا و گرانمایۀ ایشان بر متون دینی و اسلامی و فقهی و ادبی را باید رصد کرد و مزه مزه.
یادم میآید که پیش از انقلاب، یک کتاب کمحجمی حدود ۱۵۰ صفحه دربارۀ «صبر در قرآن» نوشته بود که همه تصور میکردند این کتاب نوشته مرحوم دکتر علی شریعتی است و جلال رفیع را به اشتباه، نام دیگر و دوم و نام مستعار آن بزرگمرد میدانستند.اگرچه از حیث «روش تحقیق و مرجع شناسی» در حوزه ادبیات و علوم انسانی، من بر این کتاب پرسشهایی دارم. این تحقیق، نجفزاده گونه نیست اما یک گام قدرتمند و باشکوهی در شکل شناسی و ساختارشناسی و کنکاش درباره معارف این کتاب آسمانی است.
در سال ۴ـ۱۳۶۳ که به مؤسسه اطلاعات آمدم، آقا جلال رفیع اجازه نداد تحقیق قدرتمندتر ما در همین روزنامه اطلاعات چاپ و منعکس شود.
به هرحال، استاد رفیع، یک پژوهشگر و منتقد و تئوریسین عالم در حوزه دینشناسی و سکولارشناسی و تمییزِ سره از ناسره است. من غیر از این پژوهش، حدود دهة پنجاه، از دیگر آثار ایشان هم آگاه بودم و خوشهچینی کردهام.
اصلاً جلال رفیع، آدم متغیرالاحوالی است. آدم درست و حسابی و خشک و یکسویه نیست. آثارش از خودش متغیرتر است. کتاب «نماز تسلیم انسانی عصیانگر» ایشان در دهۀ ۵۰ خورشیدی و سپس بازچاپ آن توسط مؤسسه اطلاعات در ۱۱۷ رویه به سال ۱۳۷۰ ، او را در جایگاه یک محقق دینی برجسته قرار میدهد و در کتاب «فرهنگ مهاجم ، فرهنگ مولد» در ۴۷۳ صفحه و چاپ مؤسسه اطلاعات به سال ۱۳۷۳، استاد را یک فیلسوف و منتقد اجتماعی مینمایاند.
اما در گسترة شعر و ادب و ادبیّات، جلال رفیع بیاغراق استاد شگفت آوری است. شاید به استادان و دوستان ما در دانشگاه تهران و دیگر دانشگاهها بربخورد، اما جداً قدرت قلم و سرودههای ایشان بر آثار بسیاری از مدّعیان و دوستان و استادان محترم دارای مدرک دکترای زبان و ادبیات پارسی، برتری میجوید. جلال رفیع که بانامهای مستعاری چونان «آقاجمال» و غیره در روزنامه کیهان دهههای پنجاه و شصت و گاه در روزنامه اطلاعات و مجله گلآقا و دیگر صحایف مطلب طنزمینوشت، تمام صنایع ادبی و فنون بلاغت و فصاحت را به کار میبرد.
یادم میآید کم سن و سال بودم و میدانستم که شادروان رهی معیری ده ها شعر و ترانه و طنز دارد. یکی از آقایانی که دکترای ادبیات فارسی داشت(که بهتر است پارسی بگوییم!)، به ایشان ایرادی گرفت که شما که دکترا ندارید، چطور ادعای ادبیات فارسی میکنید؟ و رهی معیری که بعدها من کتابی ماندگار درباره ایشان نوشته و توسط حوزه هنری چاپ کردم، در پاسخ به آن استاد دارای دکترای ادبیات پارسی فرموده بود: شما که دکترا داری، اگرمردی بیا یک شعر مانند من بگو!
جلال رفیع، اصلاً از اول نیازمند به مدرک و آن هم از شکل و شمایل دکترا نداشته و ندارد. او با جستوجو و مطالعه به اندازه دهها مدرک دکترای ادبیات پارسی کارکرده و انصافاً اندوختههای ادبی فراوان و گسترده و قابل توجّه دارد.
من ریشهشناسی و شکلشناسی بسیاری از واژگان را در نوشته ها و در کلام استاد جلال رفیع دیدهام و گواهی میدهم که دانشی مردی است(به قول ابوالفضل بیهقی). و مرا به یاد دکتر محمد معین و ابراهیم پور داود و دکتر مظاهر مصفا و دکتر خسرو فرشیدورد و دکتر عبدالحسین زرینکوب و دکتر غلامرضا ستوده و دیگر استادان و عزیزان مان میاندازد.
جلال رفیع، شاعری نرمخو و سادهگوست. به اصطلاح سهل و ممتنع میگوید. این «آقا جمال» روزنامه کیهان دهه شصت، این شاعر لحظهها و معاریف و معارف در سال ۱۳۳۳ خورشیدی در تربت حیدریه خراسان رضوی پا به این عرصه وجود نهاده است. من فکر میکنم و یقین دارم که ایشان تمام شب و روز عمرشان را به مطالعه و جستوجو در گستره ادبیات گذرانده و اطلاعات ذخیره می کردهاند.
شرح احوالشان در کتاب «طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب»،گردآوری نگارنده این سطور و مرحوم متضی فرجیان، به طور مبسوط آمده است. استاد جلال رفیع، تقریظ و مقدمهای که برای کتاب «طنزنویسان ایران از مشروطه تا انقلابِ»بنده نوشته، بسیار زیباست. او با استناد به آیات و احادیث و سنّت و سیره، قلمرو دینی ادبیات طنز را کالبد شکافی کرده که جدّاً جای آفرینها دارد.
استاد جلال رفیع، در نثر و نظم، قدرت قلم و بیان و زبان خود را طراحی و ترسیم نمودهاند. ملکات اخلاقی و فضایل انسانی و معرفت و تربیت و مردمداری و امانتداری و درستکاریشان که جای خود دارد، اما در حوزه قلم و ادب پارسی امروز، سهمشان انکارناپذیر و غیرقابل حذف است.
اجازه میخواستم از استاد دعوت کنم که از خراسان به تهران بیاید و همچنان نور افشانی نماید و شاگردپروری. و باز از خوانندگان دستوری میخواهم که برای آگاهی ناآشنایان و یادکردی برای آشنایان، بخشی از نثر و نظم آثار ایشان را یاد نمایم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
و کاش مؤسسه اطلاعات بیاید از استاد جلال رفیع و دیگر چهرگان یکصد سال اخیر این مؤسسه، چونان استاد شهیدی (نخستین سردبیر مجله اطلاعات هفتگی)، سیدحسین الهامی، ارونقی کرمانی، اعتمادی، زمان مهدی، محمد شایق، استاد صالحیار (غلامحسین)، استاد طبائی، سید حسن ثابت، سهیل محمودی، دکتر محمدرضا مهدیزاده، استاد محمود اکبرزاده، فتحالله جوادی (کهنترین مدیرمسئول و سردبیر مجله اطلاعات هفتگی و نشریات ایرانی)، آقا جلال رفیع، آقای رضا رفیع، و دیگر بزرگان و یاران و استادان از دست رفته و در قید حیات اکنون، تجلیل به عمل بیاورد. به امید بازگشت استاد جلال رفیع و سلامتی و آرامش و خوشیهایشان، خواننده را به مطالعۀ مجموعه مقالات کتاب «اخلاق پیامبر و اخلاق ما» دعوت میکنم که نقد طنزآمیز خلقیّات ما مدّعیان است. و نیز به کتاب «طنزهای بیاجازه!» که طنزنوشتههای دهه شصت یعنی دهه جنگ و موشکباران و ترور است و فعلاً در حال حروفچینی است تا که به زودی منتشر شود.
آشنای غریب ۱
ز درد مــردم و بــر بستـرم طبیبـی نیست ۲
طبیب کیست چو اندر برم حبیبی نیست؟!
دلآشنــای غــریبــانـم و دریــغ دریــغ
که در سرای خودم چون خودم غریبی نیست
ز دوستـــــان نجیبــم نیـــامـــد آوازی
در این ولایت ما دشمن نجیبی نیست؟
صلیـب فـاجعه بر دوش میکشم همه عمر
مسیح دار فنا را چنین صلیبی نیست
نـه نـای نـالـه، نه سنگ صبوریام باقیست
عجب مدار، گَرَم شِکوه و شکیبی نیست
دل از فســانــة فـــردا چگــونـه بردارم؟
که صادقانهتر از این فسون، فریبی نیست
مـرا چـه قـدر ز پــرواز بــرفــراز فلـک؟
فراز نیست که در بستر نشیبی نیست
هـزار قصــه بــه لـب دارم و عجـب دارم
که پیش غُصّة من، قصة عجیبی نیست
بـه شهـرزادِ اسیـر هــزار و یـک شب مـن
بگو که بیتو در این باغ عندلیبی نیست
بـه عشـق بـازی معشـوق مـرگ مفتخـرم
که در معاشقه با او مرا رقیبی نیست
دوبــاره مــرهـم آتـش نهـادهام بـر زخـم
که زخمسوزتر از مرهمش لهیبی نیست
چه سود از اینکـه «جلال رفیـع» خواننـدم
کـه از جـلالت و رفعت مـرا نصیبی نیست
آزادی در خواب ۳
شب در نقاب خواب گـذشتم
آهسته از برابر داروغههای مست
تنـدیسهـای هـرزه ندیدند:
قلب قفس شکست
مرغی پرید و رفت…
بر قلة حکومت هفت آسمان نشست
زین تنگنای خاک
با لالههای سرختر از خون عاشقان
پرواز کرد و بر دل رنگینکمان نشست
انگـار پردههـا همـه ظلمت بـود
انگار لحظههـا همـه وحشت بود
امّا …
از پشت پرده ـ پردة تاریک لحظهها
در پیچ و تاب بال و پرم پیچید،
باد بهار و باور آزادی
موج رهاییآور آزادی
پرواز، باز هم پرواز
پرواز، باز هم پرواز
پرواز، پرواز، پرواز…
… افسوس!
افتاد چون نقاب
باز آمدم ز خواب
ـ زین خواب یا مکاشفه یا معراج
معراجدار با بدن حلاّج!
باز آمدم ز خواب
بر چارسوی خویش نظر کردم:
دیوار، باز هم دیوار
دیوار، باز هم دیوار
دیوار، دیو…ار، دیو… وار!
________________________
پی نوشت:
۱- این تلخ وش، غزل روزهای سخت و سترون من در اسفند ۸۱ شمسی است. روزهایی گداخته در داغ و درد، و شبهایی که بیماریهای جسمی و روحی لحظه به لحظه امان را از من باز گرفته بود. سختتر و سنگینتر از شبها و روزهای سلّول انفرادی در همسایگی مسلخ.
۲- خطاب به حضرت حافظ که فرموده بود: «ای خواجه درد نیست و گرنه طبیب هست.»
۳ـ این شعر، در سلّول انفرادی زندان «کمیتة مشترک ضدخرابکاری» در سال ۴۵ شمسی، در قالب اوزان عروضی نیمایی سروده شده و قبل از انقلاب در نشریة رعد (متعلق به دانشجویان حقوق دانشگاه تهران) با عنوان: «چهاردیواری غیراختیاری» و سپس سی سال بعد در کتاب «از دانشگاه تا شکنجهگاه» با تیتر: «سلّول، شب، آزادی» و نیز در مجلّه «وکالت» چاپ شده است.