بحث درباره روشنفکری همیشه نیاز به این دارد که گوینده نخست دیدگاه و نظر خودش را در باره شناخت و برداشتی که از این مفهوم دارد، روشن کند تا سوءتفاهمی پیش نیاید؛ زیرا مفاهیم هرچه علمیتر باشند، تعریف اجمالی آنها آسانتر میشود. مخصوصاً اگر مربوط به تقسیمبندی و تفکیک داخلی علوم باشد که چیزی مانند تقسیم کار در وحدت علمی است. ریاضیات و تفسیمبندیهای فرعیتر آن مشخص است. فیزیک و شیمی و علوم پزشکی و انواع تقسیمات آن روشن است. علوم انسانی با وجود ابهامات و مفاهیم گنگتر و مشروطتر، باز مشخص هستند؛ تاریخ و تحولاتی دارند، اصول و ضوابطی دارند، یعنی همان چیزهایی که مانند علوم مثبته تدریس و تحقیق میشوند. حتی موضوعات هنری که گاهی به علم پیوند میخورند و گاه با حفظ خلاقیتهای دیگرگونه خود، دستکم شیوههای آموزشی مشابهی با علوم گوناگون دارند، مانند معماری، نقاشی، مجسمهسازی، تئاتر، سینما، موسیقی؛ اما مقولهای مانند روشنفکری که معمولا انتظار میرود به همان شیوه علم و هنر در باره آن بحث شود، در شمار هیچ یک از آن تعاریف روشن نمیگنجد! اینجاست که بحث جنبههای سلیقهای و کلی مییابد و برداشتها و مبانی ارزیابی و تعاریف آن متفاوت میشود.
در بسیاری جوامع معنای روشنفکر گاهی بسیار متضاد و کشدار میشود؛ مثبت و منفی میشود. معنایی از تمجید و تکریم تا تحقیر و دشنام مییابد. با نگرش از این زاویه، باز به نظر من، این تضاد به این دلیل است که معنای جدیدالورود روشنفکر و روشنفکری آرامش محافظهکارانه شیوههای فکری و عقیدتی و عملی و اخلاقی جامعه را که خواستار سکون و حفظ و بقای تعادل موجود است، قدری بر هم میزند! یعنی خیلی سریع با مقوله و تضاد ماجرای «سنت» و «مدرنیته» پیوند میخورد. البته سنت مقام و موقعیتش روشن است. نظر به پدر و پدران و گذشته و گذشتگان دارد؛ آنچنان که فرد بار آمده است. پدر که طبیعتاً در دید فرزند دانا و توانای کل بوده و اسطورهای است که اعتبار اسطورهای خود را از پدرش دریافت کرده است، همه چیز را میداند و درست میگوید و کارهایش درست است. من نیز با وفاداری و ایمان به آنچه او گفته است، باید خود نیز اسطوره شوم و همین رسالت را به نسل بعدی منتقل کنم. وگرنه؟ در اینجاست که دشنام و تحقیر شکل میگیرد! وگرنه وفادار نخواهم بود؛ بوی خیانت میدهم. در برابر حقیقتی که مستند به اندیشه و عمل پدر است، سخنی دیگر و لابد ناحق میگویم و کاری نادرست میکنم.
اما جوامع بسته نیستند، داد و ستد دارند، هم کالاها و هم آداب و افکار. بعضی از نو آوریها اگر مورد تأیید پدر قرار بگیرد، تأیید میشود و در شمول سنت قرار میگیرد. به این ترتیب تغییر به کندی انجام میشود، یعنی نامحسوس است. ممکن است تصویر امروز جامعه با سنت صد سال پیش کاملا متفاوت شده باشد، اما قبول گام به گام آن و با انتقال تدریجی و ذره ذره که از پدران و از نسلی به نسل بعد صورت گرفته است، به وفاداری لطمه نزده و قابل تحقیر نیست و نیازی به مقاومت ندارد. مشکل زمانی پدیدار میشود که جامعهای خود را با سرعت تحولات جوامع دیگر وفق نداده باشد، تفاوتهای رفتاری و اجتماعی عمیق شده باشد و تأثیرپذیری سریع، تعادل سنتی را به هم بریزد. به عبارت دیگر این اختلاف رفتارها یا ارزشها نیست که آن تعادل را برهم میزند، بلکه عامل آن سرعت در انتقال و تأثیرپذیری است، خصوصاً اگر عناصر محافظه کار و سنتی نتوانند خودشان را با تغییر و تحول تطبیق دهند؛ آن وقت است که اصل تحول و تغییر را تمسخر و تحقیر میکنند. و همین تمسخر و تحقیر است که نصیب عناصری میشود که به هر دلیل با نوعی پیشگامی و پیشدستی کوشیدهاند وضعیت، رفتارها و مهمتر از همه افکار تازهای را به جوامع ایستای خودشان بیاورند یا آن را مطرح و ترویج کنند.
در واقع روشنفکر کسی است که خود را ملزم به تسلیم یا اسیر آن اسطوره و انگارۀ پدرسالارانه نمیداند. تابع تفکر معیاری و بایدها و نبایدهای متعارف و همیشگی نیست. مستقل میاندیشد و افکارش را مطرح میکند. به این دلیل آن تعادل مبتنی بر سکون را بر هم میزند. جوانیاش، نوآوریاش، افکار و عقایدش، رفتارهایش و همه چیزش تحقیر و تخطئه میشود. قضاوت در بارهاش با دشنام همراه میشود.
روشنفکری چپ
مقوله «روشنفکری چپ» نیز در دل خود تضاد مشابهی را همراه دارد. در باره اینکه چرا روشنفکری در ایران به نوعی با مفهوم چپ گره خورده، باید به الزام زمان توجه شود. تغییرات اجتماعی قرن گذشته در ایران، جامعهای که بیش از نیمی از آن بیسواد و بهشدت تابع اسطوره پدرسالارانه بود، زیرا چون نسل بعدی چیزی فراتر از نسل پیشین نمیدانست، پس در برابر آن خاشع و تسلیم بود، همزمان شد با دورانی که امکانات مبادلات در سطح جهانی افزایش یافت و افکاری تازه توسط نخبگانی معدود به لایۀ رقیق فرهنگمدار ایران که طاقت بیشتری در شنیدن و اخذ افکار و شیوههای نو داشت، نفوذ کرد. آن افکار در بر گیرنده نکاتی بسیار از نظافت فردی و رعایت برازندگیها و زیباییهای ظاهری، مرتب بودن لباس، نوع غذا و حتی نوع و شیوه و ابزار غذاخوردن گرفته تا افکار تازه در باره آشنایی با حقوق فردی و اجتماعی، هنر و موسیقی و تئاتر و جنبههای دیگر زندگی فراتر از خور و خواب را در بر میگرفت. جنگها معایب بسیار دارند، اما وقتی ارتباطات محدود و دشوار باشد، وسیله ارتباطی و آشناییهای رفتاری و فکری نیز میشوند. در ایران نیز جنگ و صلح آن ارتباطات رفتارها و اندیشههای تازه را که بیشتر در زمینههای فکری و عقیدتی چپ تلقی میشد، در جامعه مطرح کرد. توسعه سواد و آموزش، توسعه محترمانه هنرهایی که تا پیش از آن در مقولاتی تحقیرآمیز در حیطه مطربان و عملۀ طرب قرار میگرفتند، همگی با مقاومتهای پدرسالارانه مواجه شدند. چپاندیشانه بودن آن افکار در دنیای مبدأ موجب شد که نوآوران متفکری که با اخذ آن آداب و افکار به نوبه خود انطباق با جامعه سنتی خودشان برایشان مشکل بود نیز در این جناح جای گیرند. خصوصاً آنکه پس از موج نخست که حامل افکار آزادیخواهانه بود و به «جنبش مشروطه» انجامید، و در حالی که هنوز در جامعه واپسگرای ایران امکان تثبیت و تحقق عمیق نیافته و بیشتر به تشنج و هرج و مرج گراییده بود، همزمان با جنگ جهانی اول، موج دومی برخاست که در بزرگترین همسایه ایران یعنی روسیه به تغییر بنیادی نظامی ظالم و استبدادی انجامید و بر متفکران ایرانی نیز تأثیری ژرف نهاد.
این افکار حامل برآوردن توقعاتی بود که نوید آزادی، برابری مطلق حقوق، عدالت اجتماعی مطلق، برانداختن مطلق بهرهکشی انسان از انسان و تعلق حق حاکمیت به زحمتکشترین و نادارترین و بیبهرهترین طبقات اجتماعی میداد. جالب اینکه آن بیبهرهترین طبقات اجتماعی خودشان اصلا خبر از این تحولات نداشتند و معنای آن را نیز درک نمیکردند، بلکه مبلغان آن بیشتر متعلق به همان طبقات اجتماعی بودند که طبق آن نظریهها باید از میان میرفتند!
این افکار به وسیله ایرانیانی به ایران راه یافت که در آن سرزمینها میزیستند یا برای تحصیل به روسیه و فرنگ رفته بودند. اینگونه افکار کل آن تعادل سنتی و همکاری عناصر اصلی دولتی و هموندان غیر دولتی متنفذ آن را بر هم میزد. خصوصاً آنکه موج جدید حاوی افکاری ضدمذهبی بود که در درجه نخست همان طبقات فرودست را بیش از دیگران بر خود میشوراند. چنین بود که روشنفکر یا نوآور فکری و رفتاری، مورد تمسخر و تخطئه قرار گرفت و این تخطئه حتی شامل حال نوآورانی میشد که به آن گونه افکار چپی که حتی در روسیه نیز امتحان قابل قبولی نداده بود، معتقد نبودند. پس به طور درهم و باهم از اصلاح سر و صورتشان گرفته تا حمامکردن و غذاخوردن با قاشق و چنگال و کارد، تا نوشتن با قلم خودنویس، نشستن پشت میز و روی صندلی و مبل، و تا افکار ناسازگاری که موجب میشد با صفات فکلی، اباحهگر، بیغیرت و نظایر آن از ایشان نام برده شود، و در قالبهای روحوضی و سیاهبازی گرفته تا نمایشهایی چون «جعفرخان از فرنگ برگشته» و «ماشین مشتیممدلی» و غیره تضادشان با وضعیت و سکون موجود مورد هجو و تمسخر قرار گیرد. اما در عمل و در طی زمان فرزندان تمسخرکنندگان تدریجاً به کارد و چنگال، گرمابه و کافه و رستوران، کت و شلوار، استیک و پیتزا، کوکا و ساندیس، مرسدس و پورشه، مبل و نقاشی، سرود و موسیقی، سینما و تلویزیون، مجلس و دادگاه، راهآهن و هواپیما، دانشگاه و آزمایشگاه، سفر به فرنگ و بسیاری چیزهای دیگر روی آورند؛ اما هنوز روشنفکر یا پیشگام اندیشهها و رفتارهای تازه و جهانی در سنگرهای بعدی مورد همان تهاجمهاست. اما تضاد درونی روشنفکر چپ که از آن نام بردم، در چیست؟
تضاد درونی
به نظر من در این است که او نیز دچار سکون پدرسالارانهای از نوع دیگر شد. افکار او که در زمان و مکانی دیگر سکون سنتی را برهم میزد، خودش سنتآفرین بوده است، و دچار سکون خونبار جدیدی شد که برهمزنندگان آن را به بدترین وجه تمسخر و تخطئه و حذف میکرد! در واقع گرفتاری برخی افکار این است که خودشان را در قالبهای تغییرناپذیر و به قول خودشان ایدئولوژیک محبوس میکنند و به سکونی سنتگرا مبتلا میشوند، در حالی که مقتضیات زندگی و رفتار و دانش و فرهنگ بشری که با خلاقیت نامحدود ملازمه دارد، سکونبردار نیست و نمیتوان آن را در قالبهای ازلی محبوس کرد.
روشنفکر کسی است که فراتر از قالبهای زمانی و مکانی افکار و ارزشها و شیوههای رایج در محیط خودش میاندیشد، و عمل میکند، و خود را اسیر معیارهای تحمیلی پدرسالارانه نمیداند، و تعادل سکون جامعه را در هر زمان در سطحی تازه آن بر هم میزند؛ یعنی در سطحی که زمانی روشنفکران پیشین به خاطر پیشگامی در آن تمسخر و تخطئه شدند! بدیهی است که روشنفکر باید در درجه نخست از حد مطلوبی از شناخت فلسفه و دانش و فرهنگ و هنر و تاریخ و ادب برتر جهان خود برخوردار و با آن آشنا و دمخور باشد. اما برخورداری ازاین آگاهیها بهتنهایی کسی را روشنفکر نمیکند.
روشنفکری یک رشته علمی دانشگاهی نیست که هر کس بخواند و دیپلمی بگیرد، در آن شمار قرار گیرد و از مزایای قانونی آن برخوردار شود! روشنفکر رسالت خود را در حدود امکانات در راه معرفی و شناساندن معیارهای رفتاری و تفکر و هنر و فرهنگی که آن را بهتر و مترقیتر و سازندهتر میداند، بر عهده میگیرد، هرچند ممکن است در داوری خودش در باره بهتر بودن آن افکار در اشتباه باشد و کاملا در برابر روشنفکری دیگر قرار گیرد. در این راه حقوق و پاداش و شغل و عنوان نمیگیرد، تحقیر میشود؛ زیرا دارد سکونی را که مطلوب قدرتمداران است، برهم میزند. سرکش است بیآنکه زور و قدرتی داشته و بخواهد یا بتواند خشونتطلب باشد، و بیآنکه اندیشه خود را اسیر هیچ گونه قالب تحمیلی بپندارد…