تحلیلگران ، جنگ ولادیمیر پوتین در اوکراین را اولین اقدام مهم او برای به رخ کشیدن دستاوردهایش قلمداد می کنند و می گویند که این اقدام نشاندهنده آن است که روسیه از زمان فروپاشی امپراتوری شوروی در سال ۱۹۹۱ تا کجا پیش رفته است. نباید فراموش کنیم که الحاق اوکراین، اولین گام مورد نیاز کرملین در بازسازی امپراتوری روسیه می شود. پوتین قصد داشت ایالات متحده را به عنوان یک ببر کاغذی در خارج از مرزهای اروپای غربی رسوا کند و نشان دهد که روسیه با همراهی چین برای ایفای نقش رهبری در نظم جدید بینالمللی کاملا آماده است. اما اینطور نشد. کییف قدرت خود را حفظ کرد و ارتش اوکراین تا حدودی به لطف مشارکت نزدیک با ایالات متحده آمریکا و متحدان غربی خود اکنون به یک طرف جنگجو تبدیل شده است و دیگر لقمه راحتی برای روسها نیست. در مقابل اما، ارتش روسیه تفکر استراتژیک و سازماندهی ضعیفی از خود نشان داده است. نظام سیاسی پشت این ماشین نظامی ثابت کرده است که نمی تواند از اشتباهات خود درس بگیرد.
با نیم نگاهی به اقدامات پوتین، غرب باید خود را برای مرحله بعدی جنگ ارادهها که روس ها به شدت پیگیر آن هستند،آماده کند.جنگ ذاتاً غیرقابل پیش بینی است. در واقع، روند ادامه درگیریها باعث بی اعتبار شدن پیشبینیهای اولیه ای شد که سقوط سریع اوکراین را محتمل می دانستند. اما با رصد دقیق آنچه در این جنگ گذشت، اکنون به نظر می رسد که روسیه به سمت شکست پیش می رود، اما همچنان مشخص نیست که این شکست به چه شکلی رخ خواهد داد. در این برهه سه سناریوی اساسی مطرح است که هر یک از آنها، پیامدهای متفاوتی را برای سیاستگذاران در غرب و اوکراین در پی خواهند داشت.
سناریوی اول که نمیتوان آن را محتملترین سناریو نیز دانست، این است که روسیه با پذیرش توافقی در مورد شرایط اوکراین، شکست خود را قبول کند. برای تحقق این سناریو باید مولفههای زیادی تغییر کند زیرا به نظر می رسد اکنون بستر هرگونه گفتگوی دیپلماتیک بین روسیه، اوکراین و غرب از بین رفته است. دامنه تجاوز و گستردگی جنایات جنگی روسیه، پذیرش هرگونه حل و فصل دیپلماتیکی را که کمتر از تسلیم کامل روسیه باشد، برای اوکراین دشوار خواهد کرد.گفته میشود، یک دولت روسیه تحت رهبری پوتین یا جانشین او میتواند سعی کند کریمه را حفظ و در جای دیگری برای صلح اقدام کند. مسکو برای حفظ چهره داخلی خود، می تواند ادعا کند که برای یک بازی طولانی در اوکراین آماده می شود و در حال برنامه ریزی به منظور آغاز حملات گسترده و تازه است. از طرفی، ممکن است ناتو استدلال کند که تحویل تسلیحات ائتلاف و نه قدرت اوکراین مانع از پیروزی روسیه شده است. برای اینکه این رویکرد در داخل هرم قدرت در کرملین به تصویب برسد، تندروها و احتمالاً شخص پوتین باید به حاشیه رانده شوند. این امر دشوار خواهد بود، اما غیرممکن نیست. با این حال، در دوران پوتین این نتیجه بسیار بعید به نظر می رسد، چون نگاه او به جنگ از ابتدا نگاهی «حداکثرگرا» بوده است.
سناریوی دوم برای شکست روسیه شامل شکست این کشور بر اثر تشدید تنشها است. کرملین با تکیه بر باور پوچگرایی خود به دنبال طولانی کردن جنگ در اوکراین است و در عین حال کمپین اقدامات خرابکارانه ناشناخته را در کشورهای حامی کیف و البته اوکراین آغاز می کند. در بدترین حالت، روسیه می تواند گزینه حمله اتمی به اوکراین را انتخاب کند. سپس جنگ به سمت یک رویارویی نظامی مستقیم بین ناتو و روسیه پیش خواهد رفت. در این صورت، روسیه از یک دولت تجدیدنظرطلب به کشوری سرکش تبدیل خواهد شد، روندی که در حال حاضر نیز در جریان است و این باور غرب را مبنی بر اینکه روسیه تهدیدی منحصر به فرد و غیرقابل قبول است، محکم تر خواهد کرد. عبور از مرز ممنوعیت استفاده از تسلیحات هسته ای ممکن است به دخالت گریزناپذیر ناتو در جنگ منجر شود و شکست روسیه را در میدان نبرد تسریع کند.
سناریوی نهایی برای پایان جنگ، شکست از طریق فروپاشی رژیم حاکم آن هم با نبردهای سرنوشت ساز نه در اوکراین، بلکه در سالن های کرملین یا در خیابان های مسکو است. پوتین قدرت را به شدت در دستان خود متمرکز کرده است و لجاجت او در ادامه و استمرار یک جنگ بی ثمر، رژیم او را در فضایی متزلزل قرار داده است. واضح است که روس ها تنها تا یک نقطه خاص به حمایت از«تزار ناتوان» خود ادامه خواهند داد. اگرچه پوتین ثبات سیاسی را برای روسیه به ارمغان آورده است اما باید یا نکته را مورد توجه قرار داد که اگر جنگ منجر به محرومیت و فقر عمومی شود، روس ها شخص پوتین را مقصر خواهند دانست و علیه او متحد خواهند شد. فروپاشی رژیم پوتین می تواند به معنای پایان فوری جنگ باشد؛ جنگی که روسیه در میان هرج و مرج داخلی نمیتواند به آن ادامه دهد. کودتای متعاقب آن جنگ داخلی همان اتفاقی است که پس از تسلط بلشویک ها در سال ۱۹۱۷ رخ داد، که خروج روسیه از جنگ جهانی اول را تسریع کرد.مهم نیست که این رویداد چگونه اتفاق بیفتد، اما مطمئنا شکست روسیه مورد استقبال قرار خواهد گرفت و اوکراین از وحشتی که از زمان تهاجم متحمل شده است رهایی می یابد. از طرفی، شکست پوتین این اصل را تقویت می کند که حمله به کشوری دیگر بدون مجازات نمی تواند باقی بماند. از طرفی، ممکن است این مهم فرصتهای جدیدی را برای بلاروس، گرجستان و مولداوی و برای غرب ایجاد کند که نظم اروپایی را در این کشورها مستقر کند. برای بلاروس، راهی به سوی پایان دیکتاتوری و انتخابات آزاد و منصفانه میتواند پدیدار شود و گرجستان، مولداوی و اوکراین می توانند با هم برای ادغام نهایی در اتحادیه اروپا و احتمالاً ناتو، به تبعیت از الگوی دولت های اروپای مرکزی و شرقی پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی تلاش کنند. اگرچه شکست روسیه فواید بسیاری خواهد داشت، اما ایالات متحده و اروپا باید خود را برای یک بی نظمی منطقه ای و جهانی که در پی آن ایجاد خواهد شد، آماده کنند. از سال ۲۰۰۸، روسیه یک قدرت تجدیدنظرطلب بوده است. روسیه مرزهای خود را دوباره ترسیم کرد و با الحاق های سرزمینی دامنه حکمرانی خود را افزود، در انتخابات مداخله کرد، خود را وارد درگیری های مختلف در کشورهای آفریقایی کرد و با مداخله مستقیم در جنگ سوریه، پویایی ژئوپلیتیک خاورمیانه را تغییر داد. اگر روسیه به جای پذیرش شکست از طریق مذاکره، تشدید تنش آن هم به صورت افراطی یا راهبرد ایجاد هرج و مرج را دنبال کند، عواقب آن در آسیا، اروپا و خاورمیانه محسوس خواهد بود. این بی نظمی می تواند به شکل جدایی طلبی و درگیری های مجدد در داخل و اطراف روسیه، بزرگترین کشور محصور در خشکی جهان، ظهور کند. تبدیل روسیه به یک کشور شکست خورده که در جنگ داخلی غرق شده باشد، سؤالاتی را که سیاستگذاران غربی در سال ۱۹۹۱ باید با آن دست و پنجه نرم می کردند، مجددا احیا می کند؛ برای مثال، چه کسی کنترل تسلیحات هسته ای روسیه را به دست می گیرد؟ و این مهم را یادآوری می کند که شکست ناگهانی روسیه حفره خطرناکی در نظام بین الملل ایجاد خواهد کرد.
راه برای مذاکره بسته است
تلاش برای شکست پوتین از طریق مذاکره دشوار و شاید غیرممکن است. ولودیمیر زلنسکی، رئیس جمهوری اوکراین، از مسکو می خواهد که از ادعای خود در مورد مناطق تحت کنترل روسیه در دونتسک، خرسون، لوهانسک و زاپوریژیا صرف نظر کند. پوتین قبلاً الحاق این مناطق را با آب و تاب جشن گرفته بود. با وجود تسلط ضعیف روسیه بر این قلمرو، بعید به نظر می رسد که او پس از این نمایش میهنپرستانه دست از ادعاهای خود بکشد. هر رهبر روسیه، چه پوتین باشد یا شخص دیگری، قطعا در مقابل واگذاری کریمه، بخشی از اوکراین که روسیه در سال ۲۰۱۴ آن را ضمیمه کرد، مقاومت خواهد کرد. شرایط حاکم در روسیه باید برای سازش مساعد شود. رهبری جدید روسیه باید با ارتشی که روحیه خود را از دست داده است کنار بیاید و روی درصدی از روس ها که به تسلیم شدن تن خواهند داد، قمار کند. اگر جنگ بدون یک راهحل روشن ادامه یابد روسها در نهایت نسبت به آن بیتفاوت خواهند شد، اما درگیریها احتمالاً در بخشهایی از شرق اوکراین ادامه خواهد داشت و تنشها بین دو کشور همچنان شدت خواهد گرفت. با این حال، توافق با اوکراین می تواند به عادی سازی روابط روسیه با غرب منجر شود. این یک انگیزه قوی برای یک رهبر روسیه کمتر نظامی نسبت به پوتین محسوب می شود و برای بسیاری از روس ها هم جذاب خواهد بود. رهبران غربی نیز میتوانند وسوسه شوند تا برای پایان دادن به جنگ، مذاکراتی را انجام دهند. مشکلِ اینجا زمان بندی است.
در دو ماه اول پس از تهاجم فوریه ۲۰۲۲، روسیه این شانس را داشت که با زلنسکی مذاکره و از اهرم های میدان نبرد خود استفاده کند، با این حال، پس از ضد حمله های موفق اوکراین، کییف دلیل محکمی برای پذیرش شروط روسیه ندارد. از زمان تهاجم، روسیه به جای نشان دادن تمایل به سازش، خصومت ها را افزایش و در برخی موارد آن را تشدید نیز کرده است. یک رهبر متفاوت از پوتین ممکن است اوکراین را به سمت مذاکره سوق دهد. در مواجهه با شکست، پوتین می تواند به حمله در سطح جهانی متوسل شود. او به طور پیوسته تعریف خود را از جنگ گسترش می دهد و ادعا می کند که غرب در حال نبرد نیابتی علیه روسیه با هدف نابودی کشورش است. سخنرانیهای او در سال ۲۰۲۲ نسخههای بزرگ ترِ سخنرانی او در کنفرانس امنیتی مونیخ ۱۵ سال قبل بود که در آن او استثناگرایی آمریکا را محکوم و استدلال کرد که ایالات متحده از هر منظر از مرزهای ملی خود فراتر رفته است. بخشی از سخنان او جنجال، بخشی مزخرف و بخشی دیگر برای محک زدن واکنش مردم بود، اما به واقع لفاظی های پوتین برای بسیج عاطفی روس ها صورت می گیرد. در این میان یک منطق تاکتیکی نیز به چشم میخورد: اگرچه گسترش جنگ فراتر از مرزهای اوکراین، آشکارا نمیتواند سرزمینهای بیشتری را به کنترل پوتین دربیاورد، اما میتواند مانع پیروزی اوکراین و غرب در این مناقشه شود. زبان ستیزه جویانه او زمینه را برای تشدید تنش و رویارویی قرن ۲۱ با غرب فراهم می کند که در آن روسیه به دنبال بهره برداری از مزایای نامتقارن خود به عنوان یک کشور سرکش است. ابزارهای روسیه برای رویارویی با جبهه غرب می تواند شامل استفاده از سلاح های شیمیایی یا بیولوژیک در داخل یا خارج از اوکراین باشد. پوتین میتواند خطوط لوله انرژی یا زیرساختهای موجود در بستر دریا را نابود کند یا با دستور انجام حملات سایبری، موسسات مالی غرب را به چالش بکشد. در این میان استفاده از تسلیحات هسته ای تاکتیکی نیز می تواند به عنوان آخرین راه حل او مطرح باشد. پوتین در سخنرانی خود در ۳۰ سپتامبر، به هیروشیما و ناگازاکی اشاره و تفاسیر پیچیده ای از مرحله پایانی جنگ جهانی دوم ارائه کرد. با توجه به شرایط حاکم به نظر می رسد که اگر روسیه از سلاح هستهای تاکتیکی در اوکراین استفاده کند، کییف تسلیم نخواهد شد. اولاً، اوکراینیها میدانند که اشغال روسیه با انقراض کشورشان مترادف است که این مهم برای ژاپن در سال ۱۹۴۵ صدق نمیکرد. علاوه بر این، ژاپن در آن زمان جنگ را باخته بود و بمب اتمی که آمریکا از آن استفاده کرد، فقط شرایط را برای پذیرش زودهنگام این شکست از سوی این کشور تسریع کرد.اما در اواخر سال ۲۰۲۲، این روسیه به عنوان یک قدرت هسته ای بود که طعم شکست را میچشید. عواقب یک حمله اتمی نه فقط برای مردم اوکراین بلکه برای جهان فاجعه بار خواهد بود. با این حال، جنگ ادامه خواهد یافت و سلاحهای هستهای کمک زیادی به سربازان روسی در میادین نبرد نخواهد کرد. در عوض، روسیه با خشم شدید بین المللی مواجه خواهد شد.
در حال حاضر، برزیل، چین و هند تهاجم روسیه را محکوم نکردهاند، اما هیچ کشوری واقعاً از مسکو در جنگ وحشتناکش حمایت نمیکند و هیچ کشوری نیز از استفاده از سلاحهای هستهای حمایت نخواهد کرد. شی جین پینگ، رئیسجمهوری چین در ماه نوامبر این موضوع را به صراحت اعلام کرد. او پس از دیدار با اولاف شولتز، صدراعظم آلمان، بیانیهای صادر و اعلام کرد که رهبران دو کشور به صورت مشترک با استفاده یا تهدید به استفاده از سلاحهای هستهای مخالف هستند. اگر پوتین این هشدار را نادیده می گرفت، او اکنون بیش از پیش منزوی می شد و باید از نظر اقتصادی و شاید نظامی توسط یک ائتلاف جهانی مورد مجازات قرار میگرفت.
بنابراین، برای روسیه، تهدید به استفاده از تسلیحات هستهای مفیدتر از استفاده واقعی از آن است. اما پوتین ممکن است همچنان این مسیر را طی کند. به هر حال، تصمیم به آغاز تهاجم یک حرکت بسیار بد و خطرناک بود، اما پوتین به هر حال این کار را انجام داد. اگر پوتین شکستن تابوی استفاده از سلاح هسته ای را انتخاب کند، بعید است که ناتو پاسخی مشابه بدهد تا از خطر تبادل هسته ای آخرالزمانی جلوگیری کند. با این حال، ائتلاف غرب به احتمال زیاد با استفاده از نیروی متعارف با هدف تضعیف ارتش روسیه و جلوگیری از حملات هستهای بیشتر پاسخ میدهد و در صورتی که روسیه در ازای آن حملات متعارفی را علیه ناتو انجام دهد، خطر تشدید تنشها را به همراه خواهد داشت.
حتی اگر بتوان از این سناریو اجتناب کرد، شکست روسیه پس از استفاده از بمب هستهای باز هم پیامدهای خطرناکی خواهد داشت.این مهم دنیایی بدون تعادل هسته ای ناقص جنگ سرد و دوران ۳۰ ساله پسا جنگ سرد ایجاد می کند. این موضوع رهبران سراسر جهان را به هستهای شدن تشویق میکند، زیرا به نظر میرسد که امنیت آنها تنها با دستیابی به سلاحهای هستهای و نشان دادن تمایل به استفاده از آن تضمین میشود. عصر گسترش سلاحهای هستهای بهشدت به ضرر امنیت جهانی خواهد بود.
اوضاع داخلی روسیه پیچیده می شود
در این مرحله، مردم روسیه برای مخالفت با جنگ قیام نکرده اند. روس ها ممکن است به پوتین بدبین باشند و به دولت او اعتماد نداشته باشند، اما آنها همچنین نمی خواهند پسران، پدران و برادران یونیفورم پوش خود در میدان نبرد شکست بخورند. اکثر روسها در طول قرنها به قدرت بزرگ روسیه عادت کردهاند و جدایی از غرب را پذیرفته اند.آنها نمیخواهند کشورشان هیچ قدرت یا نفوذی در اروپا نداشته باشد. این نتیجه طبیعی شکست روسیه در اوکراین خواهد بود.با این حال، یک جنگ طولانی ،آینده را برای روسها تیره و تار میکند و این موضوع احتمالاً شعلهای انقلابی در این کشور ایجاد خواهد کرد. بر اساس آمار، تلفات روسیه در این نبرد زیاد بوده است و با افزایش قدرت ارتش اوکراین، روس ها شاید متحمل خسارات بیشتری نیز شوند. مهاجرت صدها هزار جوان روس شگفت انگیز بوده است. با گذشت زمان، ترکیب جنگ با تحریمها و فرار مغزها زیان های هنگفتی برای روسیه خواهد داشت و روسها در نهایت ممکن است پوتین را مقصر بدانند. بیشتر روسها از جنگهای قبلی او جدا بودند، زیرا این جنگها معمولاً دور از جبهه داخلی رخ میدادند و نیازی به بسیج عمومی برای تکمیل نیروها نبود،اما این موضوع در مورد جنگ اوکراین صدق نمی کند.
ایالات متحده در تغییر رژیم در پی جنگ های ناموفق سابقه ای طولانی دارد. جنگ روسیه و ژاپن ۱۹۰۴-۱۹۰۵ و جنگ جهانی اول به انقلاب بلشویکی منجر شد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، دو سال پس از پایان ماجراجویی نظامی شوروی در افغانستان رخ داد. انقلاب ها در روسیه زمانی رخ دادند که دولت در اهداف اقتصادی و سیاسی خود شکست خوردند و به بحران ها پاسخ ندادند. پوتین در همه این دسته بندی ها در معرض خطر است. مدیریت او در جنگ افتضاح به نظر می رسد و اقتصاد روسیه در حال انقباض است. در مواجهه با این روندهای ناگوار، پوتین اشتباهات خود را دوچندان کرد و در عین حال تاکید کرد که جنگ مطابق برنامه قبلی پیش می رود.البته سرکوب شاید بتواند برخی از مشکلات او را حل کند: دستگیری و پیگرد مخالفان می تواند در ابتدا اعتراضات را خاموش کند،اما اقدامات سلبی پوتین خطر نارضایتی بیشتری را نیز به دنبال خواهد داشت.اگر پوتین برکنار می شد، معلوم نیست چه کسی جای او را میگرفت.
برای اولین بار از زمان روی کار آمدن پوتین، هرم قدرت او که مبتنی بر وفاداری به رئیس جمهوری روسیه بوده، دچار تزلزل شده است. دو عنصر احتمالی خارج از ساختارهای سنتی نخبگان عبارتند از یوگنی پریگوژین، رئیس گروه واگنر یک پیمانکار نظامی خصوصی که مزدوران جنگ با اوکراین را تجهیز کرده است و رمضان قدیروف، رهبر جمهوری چچن از رقبای پوتین محسوب می شوند. آنها ممکن است وسوسه شوند که بقایای قدرت پوتین را از بین ببرند و به جنگ داخلی در روسیه دامن بزنند تا بتوانند جایگاهی را در مرکز ساختار قدرت جدید روسیه پس از پایان پوتین به دست آورند. آنها همچنین می توانند تلاش کنند خودشان ادعای قدرت کنند. آنها قبلاً رهبری ارتش روسیه و وزارت دفاع روسیه را در پاسخ به شکستها در جنگ تحت فشار قرار دادهاند و تلاش کردند تا پایگاههای قدرت خود را با حمایت نیروهای شبهنظامی وفادار گسترش دهند. رقبای دیگر می توانند از محافل نخبگانِ سنتی، کابینه، یا نیروهای نظامی و امنیتی باشند.
پوتین برای خنثی کردن توطئههای موجود در کاخ کرملین طی ۲۰ سال گذشته به شدت تلاش کرده است. اما جنگ ناموفق او تسلطش بر قدرت را تهدید می کند. احتمال اینکه یک سیاستمدار دموکراتِ طرفدار غرب رئیس جمهوری آینده روسیه شود بسیار اندک است و به احتمال زیاد یک رهبر اقتدارگرا که به پوتینیسم باور دارد جایگزین رهبر فعلی روسیه خواهد شد.در این برهه یک رهبر خارج از هرم کنونی قدرت در روسیه می تواند به جنگ پایان دهد و روابط بهتری با غرب را در نظر بگیرد، اما رهبری که از داخل کرملینِ پوتین آمده است، این انتخاب را نخواهد داشت، زیرا او هم سابقه حمایت عمومی از جنگ را دنبال می کند. چالش «پوتینیسم» بودن در دوران پسا پوتین بسیار سخت خواهد بود.یکی از چالشها، جنگ خواهد بود، که مدیریت آن برای جانشین پوتین آسان نخواهد بود؛ بهویژه فردی که رویای پوتین برای بازگرداندن موقعیت قدرت بزرگ روسیه را در سر داشته باشد. چالش دیگر جانشین پوتین مشروعیت آفرینی در یک نظام سیاسی بدون بهره بردن از منابع سنتی آن است. هر شخصی که از پوتین پیروی کند، از حمایت مردمی برخوردار نخواهد بود و به سختی میتواند ایدئولوژی «نئوشوروی» و «نئوامپریالیستی» را که پوتین در فکر آن بود،ادامه دهد.در بدترین حالت، سقوط پوتین می تواند به جنگ داخلی و تجزیه روسیه تبدیل شود.کسب قدرت در راس رقابتها خواهد بود و کنترل دولت بر سراسر این کشور شکننده خواهد شد. این دوره می تواند پژواک زمان مشکلات یا smuta باشد، یک بحران ۱۵ ساله جانشینی در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم که با شورش، بی قانونی، و تهاجم خارجی نمایان شد. روس ها آن دوران را دوره تحقیر خود می دانند که باید به هر قیمتی از آن اجتناب کنند. مشکلات قرن بیست و یکم روسیه می تواند شاهد ظهور جنگ سالاران از سوی سرویس های امنیتی و جدایی طلبان خشن در مناطق آسیب دیده اقتصادی این کشور باشد که بسیاری از آنها محل زندگی شمار زیادی از اقلیت های قومی هستند. روسیه در چنین آشفتگی ساختاری ممکن است به طور رسمی به جنگ اوکراین پایان ندهد،اما در این صورت اوکراین صلح و استقلال خود را بازمییابد در حالی که روسیه به هرج و مرج فرو رفته است.
علل هرج و مرج
بر اساس آنچه تا کنون اتفاق افتاده است می توان گفت،حمله پوتین به اوکراین به عنوان اولین گام او در مسیر بازسازی امپراتوری روسیه، نتیجه معکوس داشته است. جنگ توانایی او را برای مسلح کردن همسایگان روسیه کاهش داده است. زمانی که جمهوری آذربایجان در سال گذشته درگیری مرزی با ارمنستان داشت، روسیه از جانبداری ارمنستان امتناع کرد و این امتناع از حمایت در حالی رخ داد که روسیه متحد رسمی ارمنستان محسوب می شود.اتفاقات مشابهی در قزاقستان نیز در جریان است. اگر کییف تسلیم میشد، پوتین احتمالاً تصمیم میگرفت که بعداً به قزاقستان حمله کند: جمهوری شوروی سابق دارای جمعیت قومی روسی زیادی است و پوتین به مرزهای بینالمللی احترام نمیگذارد. اکنون احتمالات متفاوتی وجود دارد. اگر ساختار قدرت در کرملین دستخوش تغییر شود، ممکن است قزاقستان را کاملاً از چنگ روسیه رها کند و به این کشور اجازه دهد تا به عنوان پناهگاه امنی برای روسهای در تبعید باشد. این تنها تغییر در منطقه نخواهد بود. در قفقاز جنوبی و در مولداوی، درگیری های قدیمی می تواند احیا و تشدید شود. ترکیه می تواند به حمایت از شریک خود یعنی جمهوری آذربایجان در برابر ارمنستان ادامه دهد. اگر ترس ترکیه از قدرت روسیه فروبریزد، ممکن است جمهوری آذربایجان را ترغیب کند که حملات بیشتری به ارمنستان انجام دهد و همچنین اگر روسیه عقب نشینی کند، ترکیه در سوریه دلیلی برای افزایش حضور نظامی خود خواهد داشت.
اگر روسیه در هرج و مرج فرو برود، گرجستان می تواند با آزادی عمل بیشتری ادامه حیات دهد و طبیعتا سایه نیروی نظامی مسکو که از زمان جنگ روسیه و گرجستان در سال ۲۰۰۸ در این کشور مستولی شده بود، برداشته خواهد شد و گرجستان خواهد توانست به تلاش خود برای عضویت در اتحادیه اروپا ادامه دهد. اگر ارتش روسیه از منطقه خارج شود، ممکن است دوباره درگیری بین گرجستان و اوستیای جنوبی از یک سو و بین گرجستان و آبخازیا از سوی دیگر آغاز شود. این روند همچنین میتواند در مولداوی و منطقه جداشده آن یعنی «ترانس نیستریا»، جایی که سربازان روسی از سال ۱۹۹۲ در آنجا مستقر هستند، پدیدار شود. نامزدی مولداوی برای عضویت در اتحادیه اروپا، که در ژوئن ۲۰۲۲ اعلام شد، ممکن است راه فراری از این درگیری طولانی مدت باشد و در این میان اتحادیه اروپا مطمئناً مایل است به مولداوی در حل مناقشه کمک کند.تغییرات رهبری در روسیه،قطعا بلاروس را متزلزل خواهد کرد؛ جایی که الکساندر لوکاشنکو از سوی مسکو حمایت می شود.
اگر پوتین سقوط کند، لوکاشنکو به احتمال زیاد نفر بعدی خواهد بود. اگر روسیه واقعاً تجزیه شود و نفوذ خود را در اوراسیا از دست بدهد، بازیگران دیگری مانند چین وارد این منطقه میشوند. چین در آسیای مرکزی در حال پیشروی است و قفقاز جنوبی و خاورمیانه می توانند مناطق بعدی مورد هدف پکن باشند.یک روسیه شکست خورده و بی ثبات خواستار یک پارادایم جدید از نظم جهانی خواهد بود. نظم بین المللی لیبرال حاکم حول مدیریت قانونیِ قدرت می چرخد. مدل رقابت قدرتهای بزرگ، مورد علاقه دونالد ترامپ، رئیسجمهوری سابق ایالات متحده، در مورد توازن قوا بود که به طور ضمنی یا صریح حوزههای نفوذ را منبع نظم بینالمللی میدانست.کاهش قدرت روسیه بر درگیریها در سراسر جهان، از جمله درگیریها در آفریقا و خاورمیانه تأثیر خواهد داشت. با این حال، یک روسیه کوچک یا در هم شکسته لزوماً آغازگر عصر طلایی نظم و ثبات نخواهد بود.روسیه شکست خورده تغییری را نسبت به دو دهه گذشته نشان می دهد، زمانی که این کشور یک قدرت برتر بود.
در طول دهه ۱۹۹۰ و در دهه اول این قرن، روسیه به طور تصادفی آرزوی پیوستن به اروپا و شراکت با ایالات متحده را داشت. روسیه به گروه ۸ و سازمان تجارت جهانی پیوست. این کشور به عملیات نظامی ایالات متحده در افغانستان کمک کرد. در چهار سالی که دیمیتری مدودف رئیسجمهوری روسیه بود، به نظر میرسید که روسیه با نظم بینالمللی مبتنی بر قواعد بازی میکند، البته اگر کسی به پشت پرده نوع نگرش های موجود در کرملین از نزدیک نگاه نمیکرد.از طرفی، شکست مسکو می تواند امتیازاتی برای بسیاری از کشورهای همسایه روسیه داشته باشد. به پایان جنگ سرد نگاه نکنید، زمانی که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی امکان ظهور بیش از ۱۲ کشور آزاد و مرفه در اروپا را فراهم کرد. چرخش روسیه به داخل ممکن است به تقویت «اروپای کامل و آزاد» کمک کند، در عین حال، آشفتگی در روسیه میتواند گردابی از بیثباتی ایجاد کند. رقابت قدرتهای بزرگ میتواند منجر به وقوع جنگهای منطقهای، سیل مهاجرت و بی ثباتی اقتصادی شود.فروپاشی روسیه همچنین میتواند مسری شود یا موجبات شروع یک واکنش زنجیرهای را فراهم آورد. در این صورت نه آمریکا و نه چین سودی ار این قضیه نخواهند برد، چون هر دو کشور برای مهار پیامدها تلاش خواهند کرد. در این صورت، غرب باید اولویت های استراتژیک خود را تعیین کند. تلاش برای پر کردن خلایی که ممکن است پس از شکست احتمالی روسیه رخ دهد، غیرممکن است.
در آسیای مرکزی و قفقاز جنوبی، آمریکا و اروپا شانس کمی برای جلوگیری از اقدامات چین و ترکیه برای پر کردن این شکافها خواهند داشت.در صورت شکست روسیه آن هم به هر شکلی ، تثبیت ثبات در شرق و جنوب شرق اروپا، از جمله بالکان، یک کار دشوار خواهد بود. در سراسر اروپا، غرب باید پاسخی خلاقانه برای سؤالاتی بیابد که پس از سال ۱۹۹۱ هرگز حل نشد: آیا روسیه بخشی از اروپا است؟ اگر نه، ارتفاع دیوار بین روسیه و اروپا چقدر باید باشد ؟ اگر روسیه بخشی از اروپا است، کجا و چگونه باید در آن جا بگیرد؟ خود اروپا از کجا شروع و به کجا ختم می شود؟
آیا الحاق فنلاند و سوئد به ناتو فقط آغاز یک پروژه بزرگ خواهند بود؟ بلاروس و اوکراین در شرق اروپا چه خواهند کرد؟روسیه به هیچ عنوان از در دست داشتن کنترل این کشورها منصرف نخواهد شد. همچنین از یاد نبریم که حتی روسیه ویران شده نیز تمامی ظرفیتهای نظامی هسته ای و متعارف خود را از دست نخواهد داد و روسیه احتمالا شکست خورده هم روزی خود را دوباره تثبیت و منافع خود را بر اساس شرایطش دنبال خواهد کرد و در این میان غرب باید هم برای شکست روسیه و هم برای بازگشت روسیه فکری کند.