سخن به اینجا رسید که نگرشی که میگوید رنجور احتمالا گناهی مرتکب شده و از زندگی عقب مانده، از اساس غلط است. وقتی از کمک به آسیبدیدگان صحبت میکنیم، از خدای آسیبدیدگان هم میگوییم.
دکتر رسولیپور: در جلد سوم اصول کافی آمده است که امام صادق(ع) فرمود: «انّ الله عز و جل یلتفت یوم القیامه الى فقراء المؤمنین شبیها بالمعتذر الیهم فیقول: خداوند در روز قیامت به مؤمنان فقیر با نگاهی پوزشخواهانه مینگرد و میفرماید: و عزتی و جلالی ما أفقرتکم فی الدنیا من هوانٍ بکم عَلیّ و لترون ما أصنع بکم الیوم: به عزت و جلالم سوگند که من شما را در دنیا از روی خواری و بیاعتنایی فقیر نکردم. امروز رفتار مرا با خود میبینید.» حدیث «الفقرُ فخری» را اینجا میتوان فهمید. ما درباره آسیبدیدگان فکر میکنیم که خدا باید اینها را روز قیامت اجر و پاداش دهد، اما یک نگاه هم این است که در قبال این آسیبدیدگان، مسئولیت شدیدی داریم که باید مشارکت کنیم.
دکتر علیزمانی: در تأیید فرمایش ایشان، اشاره کنم به داستانی که در مثنوی هست که خداوند گلایه میکند: من مریض شدم، چرا به عیادت نیامدی؟ در آنجا دقیقا داستان همین است:
باز فرمودش که: در رنجوریام
چون نپرسیدی تو از روی کرم؟
گفت: یا رب، نیست نقصانی تو را
عقل کم شد، این سخن را برگشا
گفت: آری، بندۀ خاص گزین
گـشت رنجور، او منم، نیکو ببین
هست معذوریش، معذوری من
هست رنجوریش، رنجوری من
هر که خواهد همنشینی خدا
تا نشیند در حضور اولیا
درست است که مولانا بحث را به اولیا میبرد، ولی به نظرم همان الهیات رنجی است که در فیلم «نور زمستانی»، ساختۀ اینگمار برگمان به زیبایی ترسیم شده: یک کلیسای متروکه با صندلیهای شکسته، کشیشی که رمق ندارد و به آخر خط رسیده و پزشکی که خودش دردمند است و نمیتواند درمان کند و احتیاج به درمان دارد… ما به الهیات رنج در چنین موقعیتی احتیاج داریم. الان موقعیت ما به لحاظ فکری و فلسفی، موقعیت گل و بلبل و دوران سنت نیست.
آیا در ظرفیت الهیاتی ما هست که از ملاصدرا و فیض کاشانی و امثال ایشان یک سنت بیرون بکشیم؟
وقتی میگوییم سنت، شما فوری میروید سراغ سنت کلامی و فلسفی، وقتی من از سنت سخن میگویم به همان مفهوم کُربنی کلمه سخن میگویم. وقتی متفکران را فقط به دو سه نفر خلاصه کنیم، با مشکل مواجه میشویم. ما باید آن الهیات زندهای که «پل تیلیش» میگفت که با فرهنگ زمانه رابطة گفتگو دارد، آن الهیات طبیبانه، آن الهیات بهمنزله درمان را باید در نظر بگیریم. در درون سنت خودمان چه قرآن، چه روایات، چه ادبیات عرفانی، چه ملاصدرا و ابنعربی، احتیاج به الهیات رنج، الهیات درمانگر و الهیات متناسب با وضعیت مدرن داریم. نمیخواهیم تقلید بارت، بولتمان و تیلیش باشد، بلکه باید از درون این سنت باشد. کاری که مولانا میکند، مشغول شدن به سؤال و جواب نیست:
گر شوم مشغول اشکال و جواب
تشنگان را کی توانم داد آب؟
الان بحث آب رساندن و تشنگی است، عدهای گوشهای نشسته و مشغول اشکال و جواب هستند!
یعنی شما مواجهة اخلاقی با رنج را در ایجاد یک نظام الهیاتی جدید میبینید؟
نمیشود نظام داد، وقتی شما با بیمار طرفی، هر بیماری داستان خودش را دارد و شما باید طبیب باشی و نسخه بنویسی و بتوانی از سفرة پربرکتی که قرآن و سنت، مولوی و عطار و عارفان دیگر گستردهاند، بهره بگیری و بسازی، اگر نظام هم بشود چه بهتر. آن چیزی که میفرمایید، خیلی عالی است؛ ولی اگر نشد، مولانا میگوید: «گر شوم مشغول اشکال و جوابر تشنگان را کی توانم داد آب؟» مرحوم دکتر شریعتی میگوید: «چند بار تصمیم گرفتم خودکشی کنم، اما مولانا نجاتم داد.» یکی از همکاران گرفتار سرطان شد و تحت جراحی قرار گرفت؛ جوان بود، وضعیت بسیار دشواری پیدا کرد و میگفت هر روز کنار من آدمها میمردند، میگفتم فردا من هم میمیرم! چیزی شبیه آن چیزی که فرانکل در کتاب «در جستجوی معنا» ترسیم میکند که هر روز در مقابل مأمور آشویتس باید بایستد. پرسیدم: «چه چیزی به شما کمک کرد؟» گفت: «مولانا دستم را گرفت.» چیزی که ما احتیاج داریم، درد و درمان است، یعنی فلسفه و الهیات ما، باید به نحوی هم اگزیستانسیال بشود؛ به عبارت دیگر، انضمامی و عینی و درمانگر بشود، بیاید از متن درد شروع کند؛ کما اینکه مولانا از درد شروع میکند، با اینکه هیچ آدمی مثل او شاد نبود که میگفت: مادرم بخت بُدهست و پدرم جود و کرَمر فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم؛ اما همین مولانا در «نینامه» میسراید:
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
تا درد را نکشیده باشی، نمیتوانی دردمندان را درمان کنی. این کار فقط با ظاهر شریعت، امکانپذیر نیست. ظاهر شریعت حتما لازم است، اما نباید انتظار داشت کار باطن شریعت را انجام بدهد؛ درمانگری کار باطن است. دیدگاه عرفان خراسانی، بهویژه مولانا جلالالدین دقیقا انضمامی است. راه این است، یعنی هم خود را درمان کنیم و هم دیگران را. وقتی مولوی میگوید: «حکیمیم، طبیبیم، ز بغداد رسیدیم»، خودش درگیر این درد شده و خودش به درمان رسیده و تا کسی خودش درگیر درد و درمان نشود، نمیتواند درمان کند و مشکل این است که متألهان ما یا به لحاظ نظری مشکل دارند و یا به لحاظ وجودی، یعنی من تا خودم شفا نگرفتم، چطور میتوانم دیگری را شفا بدهم؟
* فصلنامه حیات معنوی