نکته‌هایی در احوال بابافغانی، و ابداعات و طرز تازه در اشعار او
شاعر حیرت زده
سیدمسعود رضوی - بخش سوم
 

اشاره:

دیوانه‌ام، مرا سخنِ واژگون بس است

در نامه‌ام حکایت عشق و جنون بس است

بی‌شک بابافغانی در زمرۀ شاعران مؤسس و ابداعگر در تاریخ ادبیات و شعر پارسی است و در دورانی که تکرار و تقلید و تقدیس قدما و نوعی بدیع بی‌سرانجام و فاقد معیارهای عالی جمال‌شناسی بر شعر ایران حاکم شده بود، فغانی راهگشایی کرده و با پافشاری و اصرار بر شیوۀ مألوف و روش محبوبش در سرایش اشعار، به سوی سبک نوین یا به قول خودش «طرز تازه» رونمود و این رویکردوران‌ساز، حدود ۲۰۰ سال شاعران ایران را به دو مکتب یا سبک هندی و وقوع رهنمون شد. شاعران بسیاری به دیوان او جواب گفته و تتبع اشعار او کرده‌اند، امّا اغلب در پی طرز و اسلوب وی رفته، دفترِ تازه‌ای در تاریخ ادب پارسی باز و دبستان تازه‌ای را آغاز کردند. در این پژوهش، ابتدا به زندگی و احوال شخصی و روزگارش پرداخته‌ایم و سپس دربارۀ دیوان شعر، سبک و کیفیت اشعارش، و در پایان نیز دایرۀ اثرگذاری و مؤلفه‌های اساسی طرز تازه یا طلیعۀ سبک هندی و وقوع را ـ که به صورت موازی در شعرهای او حضور دارد ـ مورد توجه قرار داده‌ایم ـ فغانی قافله‌سالار سبک هندی یا اصفهانی یا صفوی و یکی از بهترین شعرای بعد از حافظ است و شایسته است تحقیقات مستقلی دربارۀ وی انجام گیرد.

در قسمت اول و دوم از این مقاله به منابع و ابتدای زندگی این شاعر برجسته قرن نهم پرداختیم. در این قسمت با جزئیات بیشتری از زندگی او آشنا میشویم.

***

تا اینجا با دوران جوانی و سوانح بزرگی در دوران پر التهاب زندگی فغانی در پهنه های مرکزی و شرقی ایران و سپس حضور وی در آذربایجان آشنا شدیم. زین پس به واپسین ایام و سال های عمر این معمار و معیار شعر پارسی در دوران جامی و طلیعة مکتب وقوع و سبک هندی نظری می افکنیم.

در این مرحله از زندگی فغانی ابهاماتی وجود دارد. مثلاً دقیقاً نمی‌دانیم چگونه و چرا لقب «بابا» که در تاریخ تصوفِ عامیانه و قلندریه از مراتب مهّم محسوب است و به افرادی دارای مقامات معنوی عالی نظیر بابا فرج و باباطاهر همدانی و باباافضل و باباکوهی شیرازی و امثال آنها ـ که حتی نوعاً زندگانی اساطیری و داستانی داشته‌اند ـ اطلاق می‌شده، به فردی با خصوصیات فغانی اعطا شده است!؟ این صفت را به پیران کامل و مرشدان با کمال در ایران و هند و عثمانی می‌دادند و نوعی ابّوت بر محفل یا فرقه یا طریقت عرفانی از آن مراد و مستفاد می‌شود.۲۲ حال آن که به نوشتۀ تذکره‌‌ها، بابافغانی در همین ایام که ثوقفی در دربار سلطان یعقوب داشت، باز هم «از هر حیث اسباب طرب و عیش برای وی مهیّا بود و او همچنان در شرب و مستی افراط می‌کرد.»۲۳ اما با دقت در تذکره ها و تواریخ و متون تصوف در این دوران، این ابهام هم حل می شود. لقب بابا و مولانا و برخی دیگر از القاب و صفات تفخیم که مخصوص بزرگان معنوی در عالم تصوف بود، در این دوران به دلیل شیاع و استفادۀ مکرر، با وسواس و دقت قدما مورد استفاده قرار نمی گرفت. لذا بسیاری از باب مکرمت و احترام به این القاب موصوف می شدند. علی الظاهر این که تذکره هایی نوشته اند که در دربار یعقوب خان لقب “بابای شعرا” بدو اعطا شد، بر منزلت مهم شاعری و زبدگی اش در نظم دلالت دارد. چیزی شبیه به “ملک الشعرا” در دوره های پسین و نه بیشتر! تفوه به مرتبه و مقامات عرفانی در مورد فغانی اصلا نمی توانسته منظور باشد.

به رغم همۀ این مسائل،‌ باز هم اقبال و بخت از او رو برگرداند. «در دوران حیات سلطان یعقوب، فغانی همواره با او بود و در سفرها و لشکرکشی‌‌ها همراهیش می‌کرد. گفته‌اند که در یکی از جنگ‌‌‌ها دیوان اشعار بابافغانی به غارت رفت و ناچار به برادر خود که در شیراز بود نامه نوشت و از او خواست که هرچه از اشعارش که در آنجا به دست می‌آید گردآورد و به تبریز بفرستد. ولی به گفتۀ تقی‌الدین اوحدی در عرفات العاشقین، دیوانی که امروز در دست است بعد از مرگ او فراهم آمد و معلوم نیست که اشعاری که او خود گردآورده بوده چه شده است؟»۲۴

«بعد از وفات یعقوب، دورۀ بی‌ثباتیِ اوضاع آذربایجان در پایان دورۀ سلاطین آق‌قوینلو فرا رسید و بابافغانی در آن اوضاع بی‌ثبات با شاهانی که هر یک مدتی کوتاه در آذربایجان سلطنت داشتند معاصر بود. یعنی با: بایسنقربن یعقوب (۸۹۶ ـ ۸۹۷) و رستم ابن مقصود بیک (۸۹۷ ـ‌۹۰۲) و احمدبن اوغورلو (۹۰۲ ـ ۹۰۳) و الوند بیک ابن یوسف (۹۰۳ ـ ۹۰۷ هـ .ق)، و بعضی از آنان را نیز مدح گفت و با آن که چندین سال از اقامتش در تبریز می‌گذشت، چون اوضاع آن سامان را نابسامان یافت به شیراز بازگشت و چندی در آنجا بماند.» ۲۵

ضربۀ بزرگ روحی که به فغانی وارد شد، همانا گم شدن و یغمای دیوانش بود که اعتبارش را بدان گره زده بود و از این مجلس بدان محفل، از این دربار به آن آستان، و از این سرا به آن خانه می‌‌برد و نزد دوستان و ادب‌دانان و ممدوحانش که غالباً امیر و وزیر و شاهزاده بودند شعر خوانی می‌کرد. گویی یکباره جان و روح و آبرویش به یغما رفته بود. به هر حال، فغانی از این پیش آمد به غایت محزون و مضطر گردید… دیوانی که خود منظم کرده بود مشخص نیست که چه شد و این دیوان پس از مرگش جمع آمده و تدوین شده است. ده سال پس از سلطنت سلطان یعقوب « به سال ۸۹۳، سلطان حیدر صفوی، پدر شاه اسماعیل، لشکر به شروان کشید. پادشاه آن دیار فرخ یسار از یعقوب بیک مدد طلبید. یعقوب بیک با آن که پسرخالۀ شاه سلطان حیدر بود، لشکر بسیار به مدد فرخ یسار فرستاد با وی جنگ کرد و او را به شهادت رسانید و خود از زندگی بهره‌ای نیافت و در بیست و هشت سالگی در سنۀ ۸۹۶ وفات کرد و مدت سلطنتش دوازده سال و دو ماه بودو دو هفته قبل از وفات او یوسف بیک و برادرش و سلجوق شاه خاتون مادرش در گذشتند و یعقوب بیک از واقعۀ فوت آن دو بسیار متألم شده بود. چنان که فغانی ضمن غزلی به این موضوع اشاره کرده است:

شک نیست که در قصۀ پیراهن یوسف

خونبارتر از دیدۀ یعقوب نباشد…

بابا فغانی از فوت سلطان یعقوب به غایت آزرده خاطر شد و زاری او در ماتم سلطان ضمن ترکیب‌بندی بدین مطلع مشهود و مشهور می‌باشد:

چه شد یارب که خورشید درخشان بر نمی‌آید

قیامت شد مگر آن ماه تابان بر نمی‌آید.»۲۶

در عهد جانشینان یعقوب از سنة۸۹۶ تا ۹۰۳ و ۹۰۴ و ۹۰۵، آذربایجان یکسره دچار آشوب و اضطراب بود. بساط ادب و شعر و شاعری در دربارهای آذربایجان نیز، گاهی اندک اندک درهم می پیچید و گاهی به سرعت از میان برچیده می شد و هرکس راهی دیاری و مأمنی برای ادامۀ زندگانی می شد. فغانی گویا این چامه را در همین دوره سروده است:

از عمر بسی نماند ما را

بیش از نفسی نماند ما را

هر سود و زیان که بود دیدیم

دیگر هوسی نماند ما را

ماییم و دلِ رمیده از خود

پروای کسی نماند ما را

گو روی زمین بگیرد آتش

اکنون که خَسی نماند ما را

بهرچه در این دیار باشیم؟

چون ملتمسی نماند ما را

رفتیم چنان که بر دل کس

گردِ فرسی نماند ما را

بس آه زدیم چون فغانی

فریاد رسی نماند ما را۲۷

بابا فغانی حدود ۱۷ سال در آذربایجان و تبریز زیست و سرانجام ناچار شد به زادگاه خود شیراز معاودت کند. امّا البته دلش در آن سامان جای مانده و هوای تبریزش از سر به در نرفته بود:

فغانی در وطن هر دم گلی از گلشنی دارد

ولی مرغ دلش در صحبت یاران تبریز است ۲۸

چون شاه اسماعیل پیروزمندانه به تخت نشست، در همان اوان، بابا فغانی دوباره رخت سفر پوشید و برای دومین مرتبه میل خراسان کرد. مدتی در ابیورد بود و گویا افراط در میخوارگی به شدت بیمارش کرده و به راستی «ز جام بادۀ گلگون خراب» شده بود. افلیج و زمین‌گیر شده و گول و دیوانه می‌نمود. تنها دلخوشی او و تذکره نویسانش، ذکر توبه و سربراهی در غروب زندگانی بود و مدایح و اشعار مذهبی که سرود. خلاصه آخر سر در مشهد اقامت گزید و پس از شصت و اندسال حیات به سال ۹۲۲ یا ۹۲۵ با زندگی وداع کرد و در محلی نزدیک آن شهر که به «قدمگاه» معرف است به خاک سپرده شد و گورش امروز معلوم نیست ۲۹

استاد دکتر صفا نوشته است: «همه نویسندگان احوال فغانی دربارة میخوارگی او و مبالغه‌ای که در این راه می‌کرد، سخن گفته‌اند. تقی‌الدین می‌نویسد که« چون بابای مشار الیه دروادی مشرب عالی افتاده بود و اکثر اوقات نیز از قید محبتی خالی نبود، لهذا به شرب مدام اشتغال می‌نمود. چنانچه از غایت شرب مدام گویند هر چند شراب می‌خورد کیفیت نمی‌یافت و گاهی که به شرابخانه افتادی، تا می درخم بود از آنجا بیرون نمی‌آمد و در آخر کارش به جایی رسیده بود که به واسطة جرعه، خواری بسیار، از دُرد کشان می‌کشید و اهل میخانه وی را خدمات نالایق می‌فرمودند.» و نیز سام میرزا در شرح حالش نوشته که چون بعد از وفات سلطان یعقوب آق‌قوینلو به خراسان رفت و در شهر ابیورد سکونت گزید، حاکم آنجا مقرر داشت تا هر روز یک من گوشت و یک من شراب بدو می‌دادند و «در اواخر، کار او به جایی رسید که مردم شرابخانه او را زپی مایحتاج می‌فرستادند و با او هزل‌های رکیک می‌کردند و او به واسطة شومی حرصِ شراب، تحمّل می‌کرد.» این اشارات مسلماً با مبالغه همراه است زیرا چنان که اینها نوشته‌اند فغانی می‌بایست از میانه‌های حیات به دیوانگی افتاده باشد و هرگز از شرابخوارة لایعقل خُم پیمایی چنان اشعار آبدار و مناقبی بدان خوبی که در حق اهل بیت ساخته و غزل‌ها و قصایدی که بدان زیبایی پرداخت است، نمی‌آید. اما این نکته مسلم است که او در قسمتی از عمرشصت و اند سالة خود از «امّ الخبائث» نمی‌پرهیخت و به خبث‌ها و ناپاکی‌های آن دامانِ طبع و جان می‌آلود. ولی در آخرین سال‌های حیات که در مشهد به سر می‌برد، توبه کرد و به راه راست باز آمد و گویا همان شرابخوارگی چند ساله او را در پایان زندگی به بیماری فلج گرفتار ساخته بود.»۳۰

باری، سخن کوتاه، در قضاوتی فشرده می‌توان گفت که شاعر منظور ما، مال و ثروتی نداشته، کاشانه و قراری، خانواده و عیال و فرزندی هم هرگز نداشته و به یک معنا از قید تعلقات آزاد بوده و به طبع ایام صباوت، میل شدید به عشرت و شادخواری داشته است. افراط در این امر، عاقبت او را مریض و خراب و افتاده کرده بود و عمرش را کوتاه کرد، اما سرانجام سروجان را صفا داده و یک چند به آب توبه از این عادت و اعتیاد رهایی یافته بود. این امر، از مطالعه، دیوان او به وضوح عیان و هویداست.

پاورقی ها:

۲۲ـ درباره لقب بابا و دامنة آن در تصوف بنگرید به: تاریخ کهن قلندریه، احمد تاربون کارا مصطفی، ترجمه مرضیه سلیمانی، فرهنگ معاصر، چاپ دوم، تهران ۱۴۰۰، صص۸۲و۱۰۷، و نیز: جستجو در تصوف، استاد دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، امیرکبیر۱۳۶۲، ص۲۱۹٫ احتمالاً لقب بابا را به جهت مرتبة بلند او در شعر، اعطا کرده‌اند، چنان که امین احمد رازی نوشته که نزد سلطان یعقوب آق قوینلو مورد محبت و التفات قرار گرفت و به «بابای شعرا» ملقب شد. هفت اقلیم، همان،

۲۳ـ مقدمة دیوان اشعار…، همان، ص سیزده.

۲۴ـ دانشنامة جهان اسلام، جلد یکم، مدخل بابا فغانی

۲۵ـ تاریخ ادبیات در ایران، دکتر صفا، همان، ج۴، ص۴۱۲٫

۲۶ـ مقدمة دیوان اشعار…، همان، صفحات چهارده تا شانزده.

۲۷ـ دیوان اشعار بابافغانی، همان، ص۷۸٫

۲۸ـ همان، ص۱۳۷٫

۲۹ و ۳۰ ـ تاریخ ادبیات در ایران، دکتر صفا، همان، صفحات ۴۱۲ و ۴۱۳

code

نسخه مناسب چاپ