امروزه با وجود پیشرفتهاى علم پزشکى و دستاوردهاى تکنولوژى، دیگر سرطان یک بیمارى لاعلاج نیست. اگرچه کسى منکر صعبالعلاج بودن آن نمىشود، اما شکستناپذیر بودن آن به افسانهها پیوسته است. کتاب «من یک نجاتیافتهام»، نوشته دکتر ویجى آناند ردى و ترجمه هدیه جامعى که توسط انتشارات کتاب کولهپشتى به چاپ رسیده، بخشى از تجربیاتِ ١٠٨ زن و مرد است که توانستهاند با غلبه بر بیماریشان شاهدى باشند بر علاجپذیر بودن سرطان.
در قسمتی از پشت جلد کتاب آمده: این کتاب فقط ۱۰۸ داستان نیست، این آینده مبارزه ما علیه سرطان است، مراحلی است که نجاتیافتگان از سرطان پشت سر گذاشتهاند، مراحلی از اشکها تا لبخندها. این کتاب تلاشی است برای قدردانی و احترام به هدف و استقامت آنها و منبعی برای کسانی که در مسیری مشابه قدم برمیدارند.
رویه افراد در مواجهه با این بیمارى متفاوت است، اما با مطالعه شرح حال آنها در مییابیم این صد نفر که از چنگ بیمارى رهایى یافتهاند، همانهایى هستند که تصمیم گرفتهاند سختى را به جان بخرند و با این مشکل کنار بیایند. کوتاه آمدن در برابر حریفِ پرمدعایى چون سرطان کار معقولى نیست. حالا که مىتوان شمشیر کشید و به راحتى سر از تنش جدا کرد، چرا بنشینیم و شاهد پیروزىاش باشیم؟
ساختار کتاب شامل یک شرح حال خودنوشت از هر یک از بیماران است؛ روند زندگى پیش از تشخیص بیمارى، اولین مواجهه با علایم آن، مراجعه به پزشک و تشخیص بیمارى، روند روانشناختى مواجهه با سرطان، شروع اقدامات درمانى و بازگشت سلامتى. سپس در یک جدول کوچک، اطلاعات درمانى او، نام، سن و تاریخ شروع و پایان درمان ارائه شده است. پس از آن دکتر «ردى» توضیحاتى مبسوط درباره هر بیمارى، علایم و نشانههاى تشخیص به هنگام آن، درمانهاى رایج و عوارض درمانها در اختیار خوانندگان مىگذارد.
«من با امیدِ کم آمدم و با اعتقاد به معجزه بیرون رفتم.» (صفحه ۳۴)
«بهبود یافتن از ذهن شروع مىشود نه از جسم.» (صفحه ۳۸)
«زندگى هر دو حالت را با خودش دارد: مصائب و معجزات، لذت و درد، شکست و پیروزى. تمام این اتفاقات متضاد در فرصت کوتاهى که در زندگى داریم با هم جمع شدهاند و تنها کارى که مىتوانى بکنى این است که زندگىات را با تمام اتفاقاتش مثل یک فیلم تماشا کنى یا مثل یک کتاب داستان بخوانى. تمام اتفاقات زیبا و زشت، یک بهیک آشکار مىشوند و خود را نشان مىدهند. برنامهریزىهایت را باید با مداد بنویسى نه با خودکار، چون ممکن است بهخاطر اتفاقات پیشبینىنشده مجبور به تغییرشان شوى.» (صفحه ۷۰)
«مىخواهم خالصانه از تمام افراد خواهش کنم به محض این که متوجه مشکلى غیرعادى در بدنشان شدند به دکتر مراجعه کنند. دوره درمان من به طرز غیرقابل باورى دشوار بود و متأسفانه بخشى از آن تقصیر خودم بود. من از بدنم غفلت کردم و اولویت را به فیلمى که مشغول کار بر رویش بودم، دادم. این اشتباهى رایج در دنیاى امروز است، کار را در وهله اول قرار مىدهیم و احتمالا خانواده در جایگاه دوم قرار دارد، در حالى که سلامتیمان در اولویتبندىهایمان جایى ندارد.» (صفحه ۱۵۶)
در قسمت دیگری از متن پشت جلد کتاب آمده است: به عنوان یک سرطانشناس سخت است که به خانه برگردم و با خیالی راحت غذا بخورم یا شب به خواب بروم و بدون آن که بالشم خیس شده باشد از خواب بیدار شوم و مطمئن نباشم که آیا این اشکهای خودم بوده یا بیمارانم. این را میدانم که در این دنیای خارقالعاده درست مثل ماسههای ریز ساحل چیزی جز ذرهای ناچیز نیستم، اما با رابطهای که با بیمارانم برقرار کردهام مثل تمام آنها مصمم و تسخیرناپذیر شدهام. نجات یافتگان از سرطان بیش از علم پزشکی به من درس یاد دادهاند.
code