موحد و فولادوند
سخنرانی سیدمحمود دعایی در جشن نشان امین‌الضرب
 

دوستان از سرِ محبت خواسته‌اند که من نیز امروز در جمع بزرگان حاضر شوم و باز تکلیف کرده‌اند که سخن بگویم. در مجلسی که برای بزرگداشت فیلسوف فولادین پرکاری چون استاد فولادوند و عارف پرتلاش موحدی چون استاد موحد برگزار شده است، «من چه در حق تو گویم که خورای تو بود؟» کاش ادیب و فلسفه‌دان و عرفان‌شناس بودم و می‌توانستم درباره این دو عزیز، سخنی درخور بگویم و جایگاهشان را بیان کنم و از آنچه کشیده‌اند و چشیده‌اند، رمزی بگویم و از آنچه به همگان چشانده‌اند، سطری بازگو کنم؛ اما اگر آن صفات را ندارم و این توانایی در من نیست، همچون دیگر زادگان کویر، وجه مشترکی با این دو جوانمرد آذری و لُر دارم که بر همان اساس به خود جرأت داده‌ام در اینجا حاضر شوم و سخن بگویم و آن، ایران‌دوستی است؛ درد و درک مشترک همة کسانی که به نقش تاریخی و تمدنی ایران‌زمین آگاهند و دلشان برای سربلندی و عزتمندی آن می‌تپد. به‌راستی که این دو بزرگوار برای اعتلای فرهنگ و علم و اخلاق در این دیار، به جان کوشیده‌اند و برگهای پرباری بر صفحات معرفت ما افزوده‌اند. چقدر هم بی‌ادعا و بی‌منت و بی‌حاشیه. من به سهم خود سپاسگزارم و دعاگو هستم.

شناخت امروزین ما از شمس تبریزی و مولانا که به‌مراتب دقیق‌تر و علمی‌تر از گذشتگان ماست، بدون هیچ مبالغه‌ای رهین سالیان مدیدی است که استاد موحد در نهایت خاموشی و خاکساری، به پژوهش و نسخه‌یابی و نسخه‌سنجی و تصحیح و تدقیق در این باب صرف کرده است. او مصداق سخن شمس تبریزی است که: «شب قدر را پنهان کرده‌اند در میان شبها. بنده خدا را پنهان کرده‌اند میان مدعیان. پنهان است نه از حقیری، بلکه از غایت ظاهری پنهان شده است؛ چنان‌که آفتاب بر خفاش نهان است، پهلوی او نشسته و از او خبر ندارد!» استاد موحد سالیان سال چنین بود و از همین ‌جهت به نظر من به شمس می‌ماند: دیر ظهور کرد، اما خوش درخشید و جهانی را نورباران کرد.

چه سال پربرکت و خوش‌حاصلی بود سال ۱۳۰۲ که انبوهی از متفکران و دانشوران و نویسندگان و مترجمان، به ایران و ایرانیان ارزانی شد: نویسنده و حقوقدان برجسته‌ای همچون دکتر محمدجعفر جعفری لنگرودی؛ مترجم، نویسنده و پژوهشگری مانند استاد کیکاووس جهانداری، فقیه فیلسوفی در طراز آیت‌الله مهدی حائری یزدی؛ ادیب و محقق و شارح پرکاری به ‌سان دکتر خلیل خطیب‌رهبر؛ جلال آل‌قلم، جلال آل‌احمد؛ هنرشناس برجسته و پژوهشگر نویسنده‌ای همچون یحیی ذُکاء؛ ادیب مورخ و مدیر فرهنگی خوش‌فکر و شاهنامه‌شناس عاشق ایران که بنده در شمار مریدانش بودم، مرحوم استاد دکتر محمدامین ریاحی؛ نویسنده و مترجم فرهیخته و متدین بی‌ریایی همچون دکتر علی شریعتمداری؛ باز شاهنامه‌پژوه و مترجم و نویسنده دردمندی مانند شاهرخ مسکوب؛ نویسندة تاریخ‌نگار و نسخه‌شناسی همچون دکتر عبدالحسین نوایی؛

و البته استاد ادیب، شاعر، مترجم، مصحح، عرفان‌پژوه، تاریخ‌نگار و حقوق‌دانی که شمس‌وار از آسمان تبریز درخشید و سالیان دراز در پس ابرها پنهان ماند و یکباره دریایی از نور را به رایگان بر سر همگان باراند و آثار بدیع و متعددی آفرید که هر کدام در رشته خود مرجع و مأخذ است. چه آنها که در موضوع نفت و نهضت ملی ایران نوشته است، چه آنها که در حوزة عرفان و شمس و مولوی و مثنوی است، چه ترجمه‌های متنوعش با آن نثر شیرین و عبارات دلنشین. واقعاً که راست و درست فرمود مولوی بلخی که:

فرّ فردوسی‌ست این پالیز را

شعشعه‌ی عرشی‌ست این تبریز را

هر زمانی نورِ روح‌انگیز جان

از فراز عرش بر تبریزیان…

چه شهر مبارکی است تبریز مردخیز که ایران و ایرانی را از جهات گوناگون وامدار خود کرده است؛ چه در علم و عرفان و معنویت با کسانی از شمس تبریزی گرفته تا آیت‌الله قاضی و علامه طباطبایی و خیل عظیم فقیهان و محدثان، و چه در هنر و فن، و چه در دلاوری و جانبازی و ایران‌مداری.

به استاد موحد عزیز، این فرزند خاک پاک تبریز، که شمسِ مولوی‌پژوهی و مثنوی‌شناسی ماست و مدافع بی‌دریغ حقوق و تاریخ ایران و فرهنگ غنی اسلامی و زبان فارسی، سر احترام فرود می‌آوریم و از صمیم جان می‌گوییم:

ما ماتِ تویم، شمس تبریز! صد خدمت و صد سلام از مات

نسخه مناسب چاپ